بایگانی‌ها

طاعون سرگردان…

طاعون سرگردان...
طاعون سرگردان...

تکتم نوبخت

در1923 ، در روستایی در سواحل ایرلند و در میانه جنگ داخلی یک دوستی قدیمی درساعت دو ظهر ازهم می پاشد. اما فقط یکی می داند چرا. این داستان ساده و پیچیده ی فیلم تازه مک دوناست. برآمده از یک موقعیت در یک مکان واحد که شامل دو خانه است، خانه پادریک که بالای تپه است و خانه کولم در پایین تپه، یک میخانه و راه های کوهستانی که حد فاصل میان این مکان هاست.مشخصا راه ها در بنشی‌های اینیشرین یک عنصر دراماتیک است به نشانه ی تعلیق.آدم‌های داستان در مسیرهایی که این سه مکان را به هم متصل می کنند دائما معلق و سرگردانند. آن‌ها مدام در این مسیرهای تکراری می روند و باز می گردند. رفت و بازگشت های بی‌حاصل هر روزه که چیزی شبیه همان گپ های بی حاصل و پوچی است که کولم می گوید. با شروع فیلم نیز پادریک دارد راه می رود، یک مسیر هر روزه به سمت خانه کولم در ساعت دو بعد از ظهر برای رفتن به میخانه. 

کمی بعد کولم را می بیند در جاده بالای تپه که خودش به سمت میخانه می‌رود و بعد دامینیک را می بینیم که میان راه ها سرگردان ایستاده است و چوب قلاب داری را که پیدا کرده به پادریک نشان می دهد. این راه های پیچ در پیچ و غیر هموار محل تلاقی شخصیت هاست. بیشتر از همه تلاقی پادریک با کولم، در دو جهت متفاوت که  به هم می رسند و از کنار هم عبور می کنند. 

دیدار پادریک با خانم مک کورمیک که بنشی سیاه پوش اینیشرین است و خبر دو مرگ قریب الوقوع را در روستای نفرین شده می دهد نیز در جاده خاکستری و هولناک پایین تپه است. جنگ داخلی را می شود از همین جاده ها با توقف پادریک، کولم و دامینیک و خیره شدن به دوردست ها فهمید. اهمیت مکان ها در نشانگری آن‌هاست که استحاله‌ی یک دوستی در دشمنی را می‌توان در آن ردیابی کرد. کولم می‌تواند ازخانه اش در پایین تا بالای تپه با چهار انگشت قطع شده به خانه پادریک برود شود برود تا فقط انگشت ها را به در خانه او بکوبد و بعد پادریک به انتقام مرگ جنی با ارابه اش در جاده به پایین تپه براند تا خانه کولم را آتش بزند. 

زیاد می شود درباره فیلم تازه مک دونا که مشخصا ماهیت صحنه ای دارد و در هر مکانی می تواند اتفاق بیفتد حرف زد اما بنا را بر اشاره کوتاه به یکی از نشانه های مهم تصویری در متن بنشی های اینیشرین گرفتم.اما نمی شود درباره بازی ها به خصوص بازی کالین فارل حرف نزد.اگر داستان مک دونا را در یک خلاصه تبدیل یک دوستی به دشمنی در نظر بگیریم تماما این روایت در اجرای کالین فارل نمایان می شود. اشتیاق دوستی رفته رفته به ابهام بدل می شود و ترس است در میانه ی فیلم و گاهی دوباره امید و اشتیاق وباز ابهام و ترس و در نهایت خشم، انتقام و دشمنی .کالین فارل  بدون شک برنده اسکار بهترین بازیگر مرد برای تداعی مجموعه ای ازهمه این حس هاست.