بایگانی‌ها

شاعر سکوت و انزوا

شاعر سکوت و انزوا
شاعر سکوت و انزوا

دنیا میرکتولی

ژان پی‌یر ملویل را به عنوان پدرخوانده‌ی سینمای موج نوی فرانسه می‌شناسند. فیلمساز مؤلف و آگاهی که با سبک روایی خاص و بداعت‌های زبانی و میزانسن‌های سنجیده و آگاهانه‌اش روح تازه‌ای در کالبد ژانر گنگستری دمید. ملویل در همه‌ی آثارش علاقه‌های شخصی خود را وارد می‌کند و هر یک از چهارده فیلمی که ساخت، از امضای خاص او برخوردارند. مثلا در سه فیلم «سکوت دریا» (1948)، «لئون مورن، کشیش» (1961)، و «ارتش سایه‌ها» (1969) تجربیات شخصی‌ خود در نهضت مقاومت فرانسه را به کار گرفت. و در آثار محبوب‌ گنگستری‌اش نظیر «سامورایی» (1967) و «دایره‌ی سرخ» (1970) از نظر روان‌شناختی طوری به درون شخصیت‌ها رفت و به کنکاش روح و ضمیر انسان‌ها پرداخت که انگار دارد جای قهرمان‌های درون‌گرا و تلخ‌کام‌اش زندگی می‌کند. نوآرهای تلخ و تراژیک ملویل سرشارند از تیزهوشی و ظرافت خاص کارگردان در خلق درخشان‌ترین سکانس‌های تاریخ فیلم‌های گنگستری‌. و قهرمان‌هایش آدم‌های تنها و کم‌حرف و سرگردانی‌اند که سردی و بی‌روحی و بی‌رحمیِ محیط بر آن‌ها تأثیر گذاشته و تلخی و تیرگی و بدبینی، وجودشان را تسخیر کرده است.

به مناسبت صدمین زادروز این فیلمساز بزرگ، تعدادی از نکات زندگی و گزین‌گویه‌های او را منتشر می‌کنیم.

چند نکته‌ی خواندنی درباره‌ی زندگی ملویل:

-او را به عنوان پدرخوانده‌ی موج نوی سینمای فرانسه می‌شناسند. هر چند خودش چنین اعتقادی نداشت.

-در زمان جنگ جهانی دوم به نهضت مقاومت فرانسه کمک می‌کرد و در نهایت ناچار شد به انگلستان فرار کند. در آنجا به نیروهای فرانسویِ آزادی‌خواه پیوست و در آزادسازی اروپا به متفقین یاری رساند. او در سه تا از فیلم‌هاش تجربیات آن دورانِ خود را به تصویر کشید.

-خانواده‌ی او از یهودیان ناحیه‌ی آلزاس فرانسه بودند.

-نام اصلی او ژان پی‌یر گرومباخ است و نام ملویل را به خاطر علاقه به هرمان ملویل رمان‌نویس آمریکایی و مخصوصا اثر مشهورش «نهنگ سفید» (موبی دیک) برای خود برگزید. او نیز مانند ملویلِ رمان‌نویس، وارد قلمرو مردانی می‌شد که قهرمان و در عین حال شریر بودند.

-آثار جان فورد و هاوارد هاکس برای ملویل بسیار جذاب بودند؛ چرا که قهرمانان و خائنانی به سبک حماسه‌های کهن داشتند. ملویل تلاش می‌کرد ادبیات آمریکا و احساسات پس از جنگ را در سینمای خود تلفیق کند.

-یکی از معدود فیلمسازان نسل خودش بود که استودیوی فیلمسازیِ شخصی داشت. نام این استودیو «جِنُر» بود و در کوچه‌ای به همین نام در منطقه‌ی سیزدهم پاریس قرار داشت.

-ملویل فیلمسازِ محبوب مارتین اسکورسیزی، کوئنتین تارانتینو، جیم جارموش، مایکل مان، جانی تو، جان وو، تاکشی کیتانو، حسین امینی و آکی کوریسماکی است.

تعدادی از گزین‌گویه‌های ملویل:

-از ساختن فیلمی که قصه‌ی خشن نداشته باشد عاجزم. هر بار که یکی از فیلم‌هایم را دوباره می‌بینم، آن  وقت و تنها در آن وقت است که می‌توانم ببینم باید چکار کنم. اما تنها زمانی همه‌چیز را به وضوح می‌بینم که تصاویرِ فیلمبرداری‌شده، همه‌جا روی پرده نمایش داده شده و برای انجام هر کاری دیگر خیلی دیر شده است.

-اینکه در فیلمی فقط نقش کارگردان را ایفا کنم برایم کافی نیست. همیشه آرزو داشتم در فیلم‌هایم دست به همه کاری بزنم و فیلمی بسازم که طراح صحنه و آهنگساز و فیلمبردارش خودم باشم. من احتمالا بیشتر از همه‌ی فیلمسازان فرانسوی به عنوان تکنیسین کار کرده‌ام و فیلمسازی و استفاده از دوربین را هم به شیوه‌ی خودم یاد گرفته‌ام. البته در تاریخ سینما فیلمبرداران زیادی وجود داشته‌اند که بعدا شروع به فیلمسازی کرده‌اند.

-فیلمبرداری کار مطلقا وحشتناکی‌ست. من آن را مانند یک “مراسم تشریفاتی کسل‌کننده” می‌‌بینم. از دوران فیلمبرداری متنفرم. تنها چیزی که در تمام مدتِ این کارِ خسته‌کننده تسکین‌ام می‌دهد،‌‌ لحظه‌های شگفت‌انگیزی‌ست که بازیگران را هدایت و کارگردانی می‌کنم.

-معمولا در روز پنج فیلم می‌بینم. تماشای کمتر از پنج فیلم در روز از نشانه‌های ترک اعتیادم است! همیشه در منزلم یک اتاق نمایش فیلم داشته‌ام تا بتوانم بعد از شام دو فیلم آمریکایی تماشا کنم.

-تماشاگر سینما بودن، بهترین حرفه‌ی دنیاست.

-معتقدم که اولین فیلم شما باید با خون‌تان ساخته شود.

-گنگسترها را تقریبا خیلی خوب می‌شناسم. آدم‌های بیچاره و مفلوکی‌اند و در واقع هیچ شباهتی به قهرمان‌های فیلم‌های من ندارند. فکر می‌کنم همه‌ی آثار گنگستری‌ای که ساخته‌ام، مسیری ساده پیش روی من گذاشتند و باعث شدند که دلبسته‌ی مضامین آزادی فردی و روابط بین انسان‌ها و رفاقت و خیانت شوم و بتوانم قصه‌هایی در این‌باره روایت کنم.

-قصه‌ی گنگستری برای شکل خاصی از تراژدی مدرن به نام فیلم نوآر، بسیار مناسب است. فیلم نوآر از رمان‌های کارآگاهی آمریکایی متولد شده و ژانر انعطاف‌پذیری است. شما می‌توانید هر چیزی را، اعم از خوب یا بد، وارد قصه کنید. و این ابزارِ نسبتا آسانی برای گفتن قصه‌هایی‌ست که به آزادی فردی و رفاقت و یا روابط انسانی مربوط می‌شود؛ چرا که این مسائل همیشه دوستانه نیستند. خیانت هم یکی از نیروهای محرک در رمان‌های جنایی آمریکایی‌ست.

-{درباره‌ی نقش پلیس در فیلم «سامورایی»} رئیس پلیس در این فیلم می‌تواند سمبلی از تقدیر جف کاستلو (آلن دلون) باشد که هیچ‌گاه تنهایش نمی‌گذاشت.