ترجمه: سینا بحیرایی
میگل سپاشنیک کارگردان فیلم Repo Men با ساخت اپیزود «هاردهوم» در فصل پنجم «بازی تاج و تخت» تاثیر عمیقی بر روی بینندگان گذاشت. شبکه HBO و اعضای کلیدی سریال آنقدر تحت تاثیر کار سپاشنیک قرار گرفتند که از او برای ساخت دو قسمت پایانی فصل شش به نام «نبرد حرامزادهها» و «بادهای زمستان» هم دعوت به همکاری کردند.
همچون «هاردهوم»، این دو قسمت هم بینندگان را مبهوت کرد. بستر اصلیای که «نبرد حرامزادهها» در آن روی میداد نقطه عطفی برای این مجموعه بود: یک نبرد بیوقفه، مرگبار و آمیخته در هرج و مرج خالص. قسمت پایانی عظمت قسمت قبل را نداشت، ولی فصل افتتاحیه و بخشهای مربوط به شخصیتهای محوری آن به حدی عالی بودند که بتوان همچون «نبرد حرامزادهها» با علاقه نظارهگر آن شد.
«نبرد حرامزدادهها» فراتر از خود سریال به دستاوردی در عرصهی تلویزیون تبدیل شد و اکثرا به آن لقب عظیمترین اپیزود تاریخ تلویزیون را دادند. تا ساعاتی دیگر مراسم امی برگزار میشود و همه جایزهی سپاشنیک را برای کارگردانی این اپیزود قطعی میدانند.
به همین مناسبت و در آستانهی مراسم امی، گفتگویی با میگل سپاشنیک درباره چگونگی ساخت اپیزود استثنایی «نبرد حرامزدهها» را در دنیای تصویر آنلاین میخوانید.
هشدار: اگر هنوز فصل ششم «بازی تاج و تخت» را ندیده اید، طبیعتا این گفتگو داستان را لو میدهد!
-قبلا گفته بودی همیشه به دنبال ایجاد یک ستون احساسی محکم در یک اپیزود و برقراری ارتباطی بین آن با بقیه سریال هستی. از نظر تو این ستونهای احساسی در «نبرد حرامزادهها» و «بادهای زمستان» چه بودند؟
– خب به نظر من «نبرد حرامزادهها» داستان سفر جان است به دل تاریکی و در نهایت تولد دوبارهی او. در حالی که «بادهای زمستان» به طور کلی درباره پایان یک بخش و آغاز یک دورهی جدید است. قسمت آخر بار احساسی کمتر و جنبههای فلسفی بیشتری دارد.
-صحنه کشته شدن کارسی (در اپیزود «هاردهوم») نشان داد تمایلی به نمایش این جور صحنهها نداری. برای نمایش مرگهای این دو قسمت آخر چه تمهیدی در سر داشتی؟ چقدر از این صحنهها را میخواستی نمایش بدهی و چقدر را میخواستی به تخیل بیننده واگذار کنی؟
-در «نبرد حرامزادهها» هیچ تمایلی به امتناع از نمایش خشونت نداشتم. حقهای در کار نبود، میخواستیم بیننده این خشونت را با تمام وجود حس کند. جنگ بیرحم، ترسناک و مرگبار است و من هیچ علاقهای به رقیق کردن این ویژگیها نداشتم. از طرف دیگر به نظر میرسید نیازی به فکر کردن دربارهی نحوهی مرگ شخصیتها نیست. مردم آرزوهای وحشتناک زیادی دربارهی کشته شدن رمزی بولتن داشتند و این تصورات بسیار قویتر از هرگونه ایدهای بود که ما میتوانستیم بر روی پرده بیاوریم.
-در «نبرد حرامزادهها» با نبردی به شدت حساب شده طرف ایم. ولی بخشهایی هم وجود داشت که بیننده نتواند تشخیص بدهد ولی برای شما چالش برانگیز باشد؟
-بله، در این دو قسمت چالشهای زیادی وجود داشت: کار کردن با سگها، اسبها، بچهها، آتش، بدلکاران، ایجاد تغییر در آب و هوا، خود آب و هوای واقعی، غولها و اژدهایان. فکر نکنم چیزی جا گذاشته باشم!
-همچون نبرد «هاردهوم»، در «نبرد حرامزادهها» هم داستان را از زاویه دید جان اسنو دنبال میکنیم. چه نوع قاببندی، حرکت دوربین و تدوینی برای نمایش این زاویه دید مد نظرت بود؟
-در «نبرد حرامزادهها» ما از دوربین به چند شکل مختلف بهره بردیم. ابتدا ثبات آن مد نظرمان بود، همچون آرامش پیش از طوفان. نماهای تعقیبی طولانی همچون یک تابلو، پرترههایی از سربازان، نوعی فرم ثابت به سبک وسترنهای حماسی و فیلمهایی مثل آشوب. نکتهی مهم در بخش فرار ریکان مربوط به هدف گیری اشتباه تیر سوم بود و ما میخواستیم نهایت بهره را از آن ببریم. نه اندازهی نماها، بلکه این دوری یا نزدیکی نماها بود که مد نظر ما قرار داشت. بعد از کشته شدن ریکان و ناکامی جان فقط به دنبال یک چیز بودیم: وارد کردن بیننده به دل بحران و تجربهی این جنگ شانه به شانه با جان اسنو. این هدفی بود که سعی کردیم تا جای ممکن به آن برسیم.
پس از آن شروع کردیم به کار کردن با انواع مختلفی از لنزهای دستی و بلند، تدوینهای فراوان، کاتهای سریع و جلوههای صوتی. هدف این بود که یک موقعیت عذابآور خلق کنیم. بیننده باید به قدری به صحنه نزدیک میشد که نتواند احساس راحتی و ثبات کند و فضای بسیاری کمی برای تصور در اختیار داشته باشد. بعد از این که جان در حال زنده به گور شدن است به یکباره سر خود را از میان جمعیت بیرون آورده و به نبرد برمیگردد، بیننده نیز همزمان با او به این احساس راحتی دست مییابد. در تمام این سکانس دوربین به زمین چسبیده و شما را در کنار شخصیت اصلی نگه میدارد و در عین حال وضعیت روحی آشفتهی او را به نمایش میگذارد.
-فراهم کردن شرایط لجستیکی این نبرد چقدر طول کشید؟
-حدود پنج هفته. البته قبل از آن به مدت چند ماه من و چارلی اندین، دستیار اولم، از طریق تلفن مشغول برنامهریزی بودیم.
-هم در مورد «نبرد حرامزادهها» و هم «بادهای زمستان»، برای غلبه بر زمانبندی فشرده فیلمبرداری چه راه حلهایی پیدا کردی؟
-بخشهای زیادی از فصل نبرد خلیج بردهداران در شهر میرین را حذف کردیم و فقط چندتایی از آنها را بازگرداندیم. در مورد نبرد حرامزادهها هم این اتفاق افتاد. این یک روند طبیعی است که داستانی بزرگتر از آن چه در حد توانت است خلق کنی، سپس آن را بر اساس امکاناتت کوچک کنی. این مساله بعضی وقتها واقعا دردناک است. مهم این است که به ستون فقرات داستان وفادار بمانی. از خودت میپرسی آیا همچنان در حال روایت داستان اصلی هستم؟ اگر پاسخ مثبت باشد، این یعنی کارت را درست انجام داده ای.
-موسیقی متنی که در فصل انفجار قسمت پایانی پخش میشود کمک زیادی به روان شدن ریتم این بخش کرده. آن را از کجا پیدا کردی؟ زمان پیش تولید، فیلمبرداری یا در اتاق تدوین؟
-فکر کنم از همان روز اولی که کار بر روی این سکانس را آغاز کردم چند موسیقی در سرم میچرخید. فقط مطمئن نبودم کدامشان را انتخاب کنم. جالب این است که صدای ناقوس کلیسا در افتتاحیه این قسمت کمک زیادی به ساخت چارچوب این سکانس کرد و نقطه آغاز خوبی بود، چرا که واقعا نتوانستیم یک قطعه موسیقی مناسب برای شروع این قسمت پیدا کنیم. به عنوان یک کارگردان بزرگترین نگرانیام این است که جلوی دوربین زمان خیلی کند پیش برود. زمانی که بازیگران دیالوگهایشان را ادا میکنند، سکوت بین دیالوگها، زمان رسیدن شخصیت از نقطه الف به ب. سعی میکنم از سرعتهای مختلفی استفاده کنم و در اتاق تدوین به فکر سرهم کردن آنها باشم.