ترجمه: علی فیاضی
کمتر از دو ماه تا پایان سال میلادی زمان مانده و تقریبا میتوان نتیجه گرفت که 2016 یکی از بدترین سال های سینمایی برای هالیوود بوده است. از نظر خلاقیت تقریبا تمام بلاک باسترها به جز یک یا دو مورد ناامید کننده ظاهر شدند و عموما موفقیت مالی چندانی هم به نسبت بودجههای گزافشان کسب نکردند. همین طور فیلمهای با بودجههای متوسط استودیوها و همین طور آثار مستقل نیز به جز مواردی معدود دارای ویژگیهای مهم و منحصر به فرد نبوده اند. آثار انگشت شماری نیز توانستند در حالی که نقد های خوبی را دریافت میکنند موفقیت گیشه را نیز به دست بیاورند. دلایل بسیاری را میتوان برای این مشکل بزرگ سینما نام برد. به عقیده برخی، مرگ تدریجی سینما تا انتخابات امریکا، اما عمومیترین دلیل این شکست چیز دیگری است. با وجود رقابت شدید بین سینما و تلویزیون، مردم ترجیح میدهند تا در خانهها بمانند و اثری را تماشا کنند که از کیفیتش مطمئن هستند به جای آنکه ریسکهای بزرگی مانند تماشای روزاستقلال:تجدید حیات و حالا منو میبینی2 را متحمل شوند.
گسترش و پیشرفت تلویزیون حالا به جایی رسیده که نویسندگان و فیلمسازان بزرگ از همکاری با شبکههایی مانند اچبیاو و نتفلیکس هیچ پشیمانیای ندارند. بسیاری از بزرگان سینما، از مارتین اسکورسیزی تا استیون سودربرگ، توانسته اند اتفاقات بزرگی را بر روی صفحه کوچک تلویزیون خلق و نقدها و نظرات مثبت بسیاری را به سمت خود جلب کنند. امروز احساس این که سینمای هالیوود نیاز به کمی تغییر در سیاستهای فیلمسازی و به کارگیری استعدادهای جدید دارد بیش از هر زمانی احساس میشود. سخن اصلی این است که آیا جذب استعدادهای تلویزیون به طرف سینما راه حل مشکل استودیوها خواهد بود؟
بسیاری از فیلمسازان مهم اواسط قرن بیستم از تلویزیون فارغ التحصیل شده و سپس به سینما آماده اند. سینماگرانی مانند استیون اسپیلبرگ، رابرت آلتمن، سیدنی لومت، جیمز. ال. بروکس و گری مارشال فقید از تلویزیون به عنوان مدیومی کوچکتر کارشان را آغاز کرده و همه با طی کردن راهی یکطرفه مسیرشان را به سمت جریانهای اصلی سینما پیموده اند.
ایده تبدیل شدن یک نام به برند در تلویزیون، به عنوان خالق، تولیدکننده و گردانندهی اصلی برمیگردد به اواخر دههی نود. شبکهها مانند استودیوهای تلویزیونی با همین رویکرد توانسته اند در چند سال اخیر نامهای بزرگی را به دنیای سرگرمی معرفی کنند. کسانی مانند جی.جی.آبرامز و جاس ویدن هرچند هردو در سینما کارشان را آغاز کردند اما در تلویزیون به شخصیتهایی شناخته شده تبدیل شدند و پس از آن بلاک باسترها و فیلمهایی با بودجه های بزرگ به آنان سپرده شد. آرون سورکین هم مسیر مشابهی را طی کرد و حالا به نامی بزرگ برای یک نویسنده تبدیل شده است. از طرف دیگر کسانی مانند ادگار رایت، جاد آپاتو، پل فیگ و همین طور فیل لرد و کریس میلر همه از تلویزیون فعالیتهایشان را آغاز کردند و توانستد ژانر کمدی را به شکلی نو احیا کنند.صد البته شکست صد البته شکستهایی هم در این بین بوده اما هنوز هم این نکته پابرجا است، زمانی که تلویزیون روزهای خوبی را میگذراند چرا استودیوهای سینمایی تلاشی برای کشف آبرامز، ویدن یا آپاتوی بعدی نمیکنند. هرچند میشود تا حدی این موضوع را به برنامهی کاری شلوغ گردانندگان سریالهای تلویزیون ارتباط داد. مثلا دیوید بنیوف و دی. بی ویاس (بازی تاج و تخت) حدود دو سال دیگر مشغول تمام کردن سریال خواهند بود. واقعیت این است که با وجود ویژگیهای و خاص و جذاب سینما، تلویزیون چه از نظر مالی و چه از نظر خلاقیت امروز برای استعدادهای هنر هفتم مدیوم جذابتری به حساب میآید هرچند بسیاری از آنان احتمالا در آرزوی کار در سینما و پرده بزرگ نقرهای بزرگ شده اند. پیشرفتهای چشم گیر در تصویربرداریهای دیجیتال و جلوههای ویژه، کاهش تعداد قسمتهای هرفصل (بسیاری از سریال ها دیگر تعداد بیست و دو قسمت را که تا چند سال پیش استاندارد به حساب میآمد رعایت نمیکنند) و همین طور وجود آثاری مانند نیک و آ قای ربات، که از نظر ویژگیهای اجرایی در صفحهی بزرگ هم قابل توجه هستند، نشان میدهد که امروز تلویزیون سینماییتر شده است. این ویژگیها کمی برای تلویزیون تازه به نظر میرسد اما تلویزیون همیشه مدیومی در اختیار نویسنده بوده و هست.
استودیوهای سینمایی یا به این دلیل که در گذشته و در نظام استودیویی قدیم مانند کارخانههای فیلمسازی عمل کرده اند یا چون بعدا به سمت تئوری مولف روی آوردند همواره نگاهی مغرورانه و تحقیر آمیز نسبت به نویسندهها داشته اند. استخدام، جایگزینی و اخراج مداوم نویسندهها همیشه عملی رایج و معمولی در استودیوها بوده. وجود چندین نویسنده در یک اثر در شبکههای تلویزیونی عمل رایجی است اما تفاوت این جا است که در تلویزیون عهدهدار و مسئول اکثر پروژهها نویسندهها هستند و به همین دلیل از احترام، آزادی و قدرت برای پیاده کردن ایدهها و استفاده از خلاقیت شان برخوردار اند.
نوع انتخاب و گزیدن داستان نیز در استودیوهای سینمایی و شبکههای تلویزیونی تفاوت زیادی دارد. این روزها استودیوها دیگر تقریبا از هرچیزی که نتوان از آن فرنچایزی مرتبط و دنبالهدار ساخت دوری میکنند. اما واقعیت این است که تعدادی از آثار مهم تلویزیون ایدههای قدیمی بوده اند که در استودیوها تحویل شان نگرفته اند. آقای ربات پیش از این که سم اسمعیل احیایش کند، به عنوان فیلمنامه سینمایی نوشته شده اما نتوانسته بود راه به جایی ببرد. بنابراین دیگر دلیلی برای سرزنش استعدادهای نویسندگی به علت روی خوش نشان ندادن به سینما وجود ندارد، آن هم زمانی که استودیو ها مداوم دربارهشان میگویند: «آنها نمیتوانند چیزی بسازند که با مخاطبان بزرگسال ارتباط برقرار کند.» اما زمانی که این عدم ارتباط برای بلاک باسترهای تابستانیشان اتفاق میافتد به جای جنگیدن، زمین را ترک میکنند و از شدت و سختی رقابت با تلویزیون ناله میزنند. به علاوه اگر حرفهای استودیوها دربارهی این که درامهای بزرگسالانه، کمدی رمانتیکها و تریلرها دیگر پول در نمیآورند حقیقت دارد پس چرا میلیونها نفر هنوز برنامههای مورد علاقهشان از نتفلیکس، اچبیاو و آمازون دنبال میکنند؟
برخی از تهیهکننگان و روسای باهوش در استودیو ها به اهمیت این موضوعات پی برده اند. پیکسار بسیاری از ایدهها و خلاقیتهایش رامدیون اتاقهای فکر نویسندگان تلویزیونی است و جان لستر این ویژگی را به دیزنی هم صادر کرده است. کمپانی مارول هم توانسته با کمک گرفتن از شیوه مدیریت در تلویزیون به موفقیت برسد. یعنی آزادی عمل دادن به نویسندگان برای پیاده کردن طرحهای خلاقانه و کنترلشان از راه دور. این اتفاق برای سری فیلمهای لگوی وارنر هم افتاده است.
استودیوها با چنین سیاستهایی باعث هدر رفتن بسیاری از استعدادها میشوند. آن هم زمانی که به کارگردانانی مانند مایکل بی یا زک اسنایدر اختیار تام داده میشود. کارگردانانی که تکنیک را بهتر از داستان و داستانگویی میشناسند. در صورتی که فیلمنامهی هر اثر مبنا و اساس شکلگیری آن است. البته این حرف تناقضی با تئوری مولف ندارد، بلکه یادآوری است بر این نکته که مولفها الزاما قرار نیست کارگردانان هر اثر باشند.
این که در تابستان کسی درباره فیلمهای تابستانی صحبت نمیکند و به جای همه جا پر شده از حرفها و شایعات درباره بازی تاج و تخت، چیزهای عجیب و آقای ربات هشداری است برای استودیوهای سینمایی که خطر از دست دادن نویسندهها و کارگردانان یک نسل را برای ورود به سینما احساس کنند. باتوجه به این که اثری مانند بازی تاج و تخت،دقیقادر حال انجام همان کاری است که جنگ ستارگان و ماتریکس با چندین نسل و گروه سنی مختلف در دههةای گذشته انجام داده اند.