محمد ابراهیمیان
دنیای تصویرآنلاین-سینمای اکسپریمنتال در ذات ذهنیتگرا و غیر متعارف خود، تجربههایی مبتکرانه پیشنهاد میدهد تا تماشاچی در مواجهه با اثر، نه فقط به عنوان مشاهدهگر، بلکه به مقام کاشف ارتقا یابد. از این رو این گونه آثار، حضور فعال بیننده را در پروسه کشف جهان تجربهگرا و غریب فیلم طلب میکنند و تماشاگر خو گرفته به جهانِ رو و عینیِ آثار دراماتیک داستانی، مجبور میشود از میان تصاویر فیلم، ایدههای پنهان شده و مورد نظر کارگردان را دریابد و دنیای ذهنی خالق اثر را که گاهی به گستردگی جهان وسعت مییابد، درک کند.
محسن سلمانی در «زیستن»، کل زیست انسان را از لحظه تولد تا مرگ، هبوطی دردناک در جهانی قیراندود میبیند که از ابتدا تا انتهایش اگر نه مشارکت که حداقل تماشای بیواسطهی ظلم و جور آدمیان در حق همنوعان خود در ازای حق زنده بودن است. انسانی عریان ناگهان در سفری که به سان یک تولد ناخواسته نشان داده میشود پا به جهانی خرابه و متعفن میگذارد و از همان ابتدا جز تلخی و وحشیگری و پوچی چیزی نمیبیند. سلمانی کوشیده است به صورت خلاصه عوامل تباهی انسان بر روی زمین را تنها با استفاده از استعارههای بصری و بدون کوچکترین دیالوگی بیان کند. انسانهایی با پوششهای متفاوت که در گستره زمان جاری میشوند و در تاریخی تجمیع شده یا به دنبال تکهای غذا یکدیگر را میدرند یا جنازههایی هستند که در فقر و بیچارگی در گوشه و کنار مخروبهها رها شدهاند. فیلم همچنین با نگاهی تیره، زنان را از کودکی تا بزرگسالی در معرض تجاوز و تهدید نشان میدهد تا به ظلم تاریخی جهان مردانه در حق آنان اشاره کرده باشد.
از آن سو در جهان خفقانزدهای که فیلم خلق میکند، مردان و زنان به دار کشیده شدهای وجود دارند که برای عبرت دیگران به نمایش در آمدهاند. انسانی که در «زیستن» به زمین فرستاده میشود به اجبار در برابر همه این وقایع قرار میگیرد و چنان از آنچه میبیند دلزده و گریزان میگردد که قصد بازگشت به دنیای اولیهاش را دارد اما با بن بست مواجه میشود تا ثبت کننده وقایع شوم این جهان باشد و زیستن در دل تاریکی را تاب بیاورد. در این سوی ماجرا ما به عنوان تماشاگر قرار گرفتهایم که او را همراهی میکنیم و باید با این واقعیت هولناک و زخم زننده روبرو شویم که هر یک از ما ناچاریم در طول زیستمان در این جهان، مجموعهای از وقایع غیرانسانی را تحمل کنیم، برای حفظ منفعت خود دم نزنیم و حتی به بخشی از آنها تبدیل شویم تا بتوانیم در کنار دیگران زندگی کنیم و خود به چرخه بیپایان تباهی و فساد و پلشتی دامن بزنیم. نگاه تلخ و ناامیدانه سلمانی در سکانس پایانی، جایی که دیگر انسان مشاهدهگرش کاملاً در قالب شخصیتی زمینی فرو رفته و تمامی اصول و قواعد زندگی را پذیرفته است موکد میشود تا در کافهای با رنگهای شاد و خوشرنگ به عنوان عضوی که در ابتذال رایج حل شده، ویترینی زیبا و فریبنده برای زندگی انسانها بر روی زمین ارائه دهد.