بایگانی‌ها

این واقعی است یا نه؟!

این واقعی است یا نه؟!
این واقعی است یا نه؟!

.
اشاره :چهاردهم تیرماه پنجمین سالگرد خاموشی عباس کیارستمی است. فیلمساز ایرانی با شهرتی جهانی که مورد احترام همتایان خود در جهان بوده است. به همین مناسبت نقدی از راجر ایبرت درباره «کپی برابر اصل» را منتشر می‌کنیم.
راجر ایبرت نیز مانند عباس کیارستمی حالا سال‌هاست که جهان را ترک کرده است. راجر ایبرت فیلم «طعم گیلاس» ساخته عباس کیارستمی را دوست نداشت و زمان اکران این فیلم در جشنواره کن نقدی منفی علیه فیلم نوشت اما او «کپی برابر اصل» را دوست داشته است. در ادامه نقد این فیلم را به ترجمه احسان بهادری فر می‌خوانید.

نویسنده: راجر ایبرت

امتیاز: سه و نیم از چهار

مترجم: احسان بهادری فر

کپی برابر اصل در ابتدا ما را به داخل داستانی جذاب دعوت می کند اما در ادامه ما را در ناکجا آباد رها می کند. بله، می توانیم توضیحات متفاوتی برای آنچه می بینیم در نظر بگیریم و اتفاقا راز و رمز فیلم در همین هدف نهفته است. برای من تا نیمه های فیلم، داستان به شدت هوشمندانه بود. شخصیت های قوی و جذابی خلق می کند اما آنها را وارد داستانی کم مایه می کند. من از داستان های معمایی لذت می برم: مانند “آگراندیسمان” یا “ماجرا”ی آنتونیونی که در آن شخصیت ها نمی دانند چه اتفاقی افتاده است. اما در این فیلم ظاهرا لایه ی زیرین واقعیت اصلا وجود ندارد و عباس کیارستمی ما را دست انداخته است. مهارت او در انجام این حقه برای ما بخش جالب این کار است.

زنی (ژولیت بینوش) در یک جلسه ی سخنرانی در ایتالیا حضور می یابد. سخنران این جلسه استادی (ویلیام شیمل) است که در خصوص تاریخ هنر صحبت می کند. او به مبحث هنر اصل و هنر غیراصل (بدلی) می پردازد. آیا واقعا تفاوتی وجود دارد؟ زن مشتاق است تا با مرد ملاقات کند. او آدرس مغازه ی عتیقه فروشی خود را برای مرد می گذارد. سر و کله ی مرد پیدا می شود. آنها شروع به گفتگویی می کنند که از همان ابتدا اغواگرانه است. زن به مرد پیشنهاد می دهد که او را تا روستایی در توسکانی برساند. در طول مسیر و در کافه ای در روستا رابطه شان ظاهرا پوست می اندازد. هنگامی که صاحب کافه آنها را در حال جر و بحث می بیند فکر می کند که آنها یک زوج هستند. سپس آنها وانمود می کنند که در واقعیت یک زوج هستند. کدام رابطه حقیقی و کدام ساختگی است؟ آیا آنها زوجی هستند که وانمود می کنند یکدیگر را برای اولین بار دیده اند یا زوج جدیدی هستند که وانمود می کنند ازدواج کرده اند؟ به نظرم بیایید ابتدا فرض کنیم که واقعا برای اولین بار یکدیگر را دیده اند سپس سراغ این فرضیه می رویم که در واقع زن و شوهری میانسال هستند. 

شاید مقصود کیارستمی این بوده که نشان دهد حقیقت آن چیزی است که هنرمند انتخاب می کند و این که او می تواند عنصر هنر اصیل را با عنصر هنر تقلبی در میانه ی راه عوض کند.ممکن است منظور او چیز دیگری باشد. زن-که در فیلم نام او را نمی شنویم- و مرد که نامش جیمز میلر است هر دو در وجودشان نوعی شیطنت گفتاری و رفتاری دیده می شود. از نقش آفرینی این زوج لذت بردم. بینوش و شیمل هر دو به حدی هوشیارانه بازی کردند که بینندگان نمی توانند تشخیص دهند خودشان هستند یا در حال فریب دادن اند. در صحنه های ابتدایی ظاهرا بینوش به قدری مجذوب مرد شده که این فرض جدی پیش می آید که آنها پیشینه و پیش زمینه ای در رابطه با یکدیگر داشته اند. اما قطعا این پیش زمینه که بعدا فاش می شود راز اصلی آنها نیست. در طول “کپی برابر اصل” این حس جریان دارد که انگار با بازیگرانی غیرحرفه ای طرفیم که به کل بازی نمی کنند یا جریان های پنهانی دارند که ما از آنها باخبر نیستیم.

کیارستمی به طور خاص در ایجاد فضاهای ملموس مهارت دارد. صحنه ی ابتدایی فیلم را به خاطر بیاورید. به وضوح می بینیم که بینوش در ردیف جلوی سالن درست روبروی مرد تاریخدان نشسته است. سپس نقطه ی دید عوض می شود تا به این وسیله بینوش را ببینیم و دیگر مرد سخنران را نمی بینیم. پسر بینوش در گوشه ای ایستاده، سعی دارد تا نظر مادرش را برای رفتن از آنجا جلب کند. مادر با پسر از طریق زبان اشاره و لب خوانی کلمات ارتباط برقرار می کند. پسرش به سمتش می آید. زن به مرد کنار دستی اش یک یادداشت به همراه آدرس مغازه اش را می دهد. سپس همراه با پسرش آنجا را ترک می کنند. تمام این حرکات مزاحم دقیقا در مقابل سخنران جلسه روی می دهند اما ما هرگز واکنش سخنران را نمی بینیم. کیارستمی تقریبا درامی خلق می کند که در آن اصلا به نقطه ی دید میلر که امری ضروری به نظر می رسد وقعی نمی نهد. در طول راهی که این دو در ماشین همسفر هستند جنب و جوش خارج از صحنه را شاهدیم. دوربین، این دو را به صورت مقطع در هنگام برقراری دیالوگ از شیشه ی جلوی ماشین برای ما به تصویر در می آورد و گاهی اوقات هم به درون ماشین کات می شود.

یکی از شاخصه های آثار کیارستمی فیلم گرفتن از افراد دیگری است که اطراف ماشین به قدم زدن مشغولند در حالی که شخصیت های اصلی فیلم در حال رانندگی هستند. اینجا دلیل این کار را نمی دانم، می تواند دلیلش نشان دادن دو نفر کنار یکدیگر و پیگیری روابطشان در ادامه باشد: اگر این دو را به این صورت روی نیمکتی در پارک ببینیم تعجب می کنیم. همچنین می تواند بیانگر رویدادهای خارج از دید دوربین در جاده و صحنه ی رفت و آمد مردم باشد. می توان گفت بیش از آنچه چشم ما می بیند داستان و رویداد در حال وقوع است. شاید هم بتوان این گونه استدلال کرد که چشم ما ناظر همه ی این رویدادهای در حال وقوع است و حقیقت کامل و عینی وجود ندارد. آیا فیلم می تواند اشاره ای جزئی به بدلی از هنر فاخر باشد؟ آیا می توان ادعا کرد که تابلوی بدلی مونالیزا کم ارزش تر از نقاشی اصلی است؟ اگر نقاشی اصلی از بین رفته باشد چه باید کرد؟ آیا باید تابلوی بدلی را همانند تابلوی اصلی نگهداری کنیم؟ این چنین سوال هایی از درون “کپی برابر اصل” زاییده می شوند و پاسخ داده نمی شوند. آیا هدف، ایجاد این سوال ها بوده؟ آیا کیارستمی پاسخ را می داند؟ آیا اصلا برایش اهمیتی دارد؟ این فیلم حداقل ما را درگیر این سوال های فلسفی می کند و این درگیری و مشغولیت ذهنی مطمئنا مدت ها با ما خواهد ماند. برای رضایت خاطرم می توانم به فلسفه ی پشت فیلم های “آگراندیسمان” و “ماجرا” بپردازم. این مطلب نظر و تحلیل من از “کپی برابر اصل” بود گرچه هنوز هم مطمئن نیستم که نظراتم صحیح باشند!