بایگانی‌ها

بچه های کف خیابان لیان شاپو

بچه های کف خیابان لیان شاپو
بچه های کف خیابان لیان شاپو

محمد جلیلوند   دنیای تصویرآنلاین-یکی از مشکلات اساسی تولیدات سینمای ایران به ویژه در دهه نود، ملاط اندک فیلمنامه و تکیه نویسنده روی قصه ای دو خطی  است که در عرض گسترش پیدا نکرده و به چشم تماشاگر کسل کننده جلوه می کند. به خصوص در نیمه دوم که باید موتورهای اصلی فیلم روشن شده و به سمت نقطه اوج حرکت کند، این مشکل بیش از حد به چشم می خورد! موضوعی که در فیلم های به نمایش درآمده در روزهای اول و دوم جشنواره نیز کاملا به چشم می آید. «شنای پروانه» ساخته محمد کارت تنها فیلم این دو روز است که فیلمنامه اش کاملا پروپیمان بوده و تماشاگر را تا آخرین دقیقه از زمان 115 دقیقه ای اش به دنبال خود می کشاند. «شنای پروانه»  به مانند بسیاری از ملودرام های تلخ اجتماعی، از یک نقطه اوج درخشان آغاز شده و به خوبی تماشاگران خود را مقهور می کند: دست به دست شدن ویدئوی کوتاهی که که باعث یک آبروریزی شده و خیلی زود به یک حادثه منتهی می شود. کارت، نقطه عطف اول فیلمنامه اش را دقیقه ششم و هفتم فیلم خود قرار داده و شخصیت های اصلی قصه اش را در موقعیتی به شدت بغرنج قرار می دهد. او از حوادث مختلفی که در سال های اخیر در صفحات حوادث روزنامه ها بابت مزاحمت های اینترنتی و بی آبرویی های ناشی از آن خوانده ایم، به شکل ظریفی بهره گرفته و قصه آدم هایی را در محله ای (موسوم به لیان شامپو)، روایت کرده که درگیری های فیزیکی و خون ریزی های متعاقب آن کاملا طبیعی به نظر می رسد. فیلمساز جغرافیایی را در فیلم خود ترسیم کرده که با وجود کیلومترها دور بودن تماشاگر از آن، کاملا باورش کرده و یکی از مهمترین نقاط قوت فیلم نیز به حساب می آید. ضمن این که در همین پرده نخست که حدود چهل دقیقه طول می کشد، ما با خانواده هاشم و حجت آشنا شده و از تضادها و کنش های میانشان مطلع می شویم که بهترین نمونه آن هم پدر و مادر این خانواده هستند. حجت به عنوان قهرمان فیلم، شباهت های زیادی به قهرمان های کلاسیک تاریخ سینما دارد: مرد جوان سر به زیر و آرامی که یک اتفاق او را به میانه میدانی پرتاب کرده که شباهت های زیادی به میدان جنگ گلادیاتورهای روم باستان دارد. حال او باید برای کشف حقیقت به دل آتش و خون زده تا رستگار بیرون بیاید. از طرف دیگر، حجت شباهت های بسیار به یکی کنشمندترین قهرمان های تاریخ سینمای ایران یعنی: «قیصر» دارد که  او هم در حالی که خود را مشغول کار کرده به ناگهان با فاجعه ای مواجه می شود که خود باید به سرانجامش برساند. همچنین چیزی شبیه به شخصیت نوری در فیلم «سرب» ساخته مسعود کیمیایی که برای آوردن دانیال برای ادای شهادت در دادگاه بابت نجات جان برادرش تا ته خط می رود. محمد کارت برای روایت این داستان طولانی و پرتنش نیاز به نقاط عطف بیشتری در قیاس با الگوی سه پرده ای سیدفیلد داشته و به همین خاطر هم فیلمنامه اش را براساس چهار نقطه عطف شکل داده است. حجت در گشت زدن هایش برای کشف حقیقت که ربط مستقیمی هم به نجات جان برادرش هاشم دارد، پوسته درونی خود را کنار زده و وارد مسیری می شود که مدت ها قبل دایی اش پرویز کافر در آن حرکت کرده و هاشم نیز دنباله روی او بوده است. همین موضوع هم بهانه مناسبی برای چرخیدن دوربین در فضاهای هولناکی شده که محمد کارت پیش از این در مستندهای خود، آن را به تصویر کشیده بوده است. فضاهای چرک و نکبت زده ای که قلب تماشاگرانش را لرزانده و آنها را نسبت به سرنوشت حجت در بیم و امید قرار می دهد. کارت در انتخاب بازیگران شنای پروانه هم پختگی فیلمسازی میانسال را نشان داده و نقاط قوت فیلمنامه و شخصیت های به دقت پرداخت شده اش را به واسطه آن پررنگ کرده است. حضور کوتاه طناز طباطبایی و پانته آ بهرام در نقش هایی کوتاه، از جمله انتخاب های درخشان کارت به حساب می آیند که این دومی کاملا تماشاگران شنای پروانه را غافلگیر می کند. همینطور امیر آقایی و جواد عزتی در نقش های هاشم و حجت که وزنه های اصلی فیلم به حساب می آیند و کاملا در نقش هایشان حل شده اند. در این میان تنها نقطه ضعف فیلم ، ریتم کند برخی قسمت های آن است که با کوتاه شدن پنج شش دقیقه از آن در اکران عمومی به راحتی قابل برطرف شدن است.