بایگانی‌ها

تصادفی بودن زندگی

تصادفی بودن زندگی
تصادفی بودن زندگی

ترجمه:اردوان وزیری

 

اٌون گلیبرمن(ورایتی)

لیزی کار(میشل ویلیامز) کاراکتر محوری حاضر شدن فیلم تازه کلی رایکارد مجسمه‌سازی است که مشغول تمام کردن مجموعه‌ای از پیکره‌های سرامیکی است که قرار است در یک گالری به نمایش بگذارد.در طول فیلم ما او را در حال کار کردن برروی مجسمه‌های کوچک سفالی می‌بینیم که همه‌گی زن و به بلندای تقریبا سی سانتی‌متر هستند که بعضی از آن‌ها روی میله قرار دارند و چهره‌‌شان عمدا خشن و ممکن است از نزدیک زشت به نظر برسند اما وقتی کمی دورتر بایستید می‌توانید سبک هنری باشکوه او را به وضوح مشاهده کنید.هیچ شکی وجود ندارد که لیزی استعداد زیادی دارد و به کار خود متعهد است.او با نوعی آرامش اسرارآمیز خودش را درون این اشیا جاری می‌سازد.لیزی مثل سایر همکارانش در کالج هنر اورگون یک هنرمند جدی است.با این وجود جهان وسیع‌تر هنر که همه آن‌ها چشم به آن دوخته‌اند به شدت رقابتی است و شانس این‌که هر کدام از آن‌ها بتوانند در چنین محیطی به موفقیت دست پیدا کنند بسیار اندک است.تا جایی که ما به عنوان مخاطب می‌توانیم کار لیزی را قضاوت کنیم به کارهای او می‌نگریم و با خودمان فکر می‌کنیم:بله او به اندازه کافی خوب است.اما در این‌جا یک نوع تلخی و شاید یک دوراهی خاص وجود دارد.تا جایی که می‌توانیم بفهمیم هنر تنها چیزی است که کمابیش لیزی به آن اهمیت می‌دهد.بنابراین اگر او نتواند به هنرمندی موفق بدل شود زندگی او چه معنایی خواهد داشت؟ و تمام استعدادش که در مجسمه‌های او تجلی پیدا می‌کند صرفا یک سرگرمی است؟بخشی از افسون فیلم در این‌جاست که هرگز چنین سوالی را مطرح نمی‌کند،لااقل نه به آن شکلی که من انجام دادم.درمقابل،این فیلمی است درباره ظاهرسازی‌ها،گریزها،شوخ‌طبعی و تصادفی بودن زندگی که مزاحم هدف اصلی زندگی می‌شود.

 

استفانی بنبری(ددلاین)

در فیلم حاضر شدن جدیدترین فیلم رایکارت، میشل ویلیامز نقش لیزی را بازی می‌کند؛یک هنرمند مجسمه‌ساز میان‌سال که با کار دفتری در یک مدرسه هنر و صنایع دستی هزینه اجاره خانه خود را تامین می‌‌کند.زندگی روزمره او مجموعه‌ای از مرزهای مبهم است.پدرش یک سفال‌گر است که حالا بازنشسته شده و مادرش مدیر دفتری است که در آن کار می‌‌کند و همین نکته می‌تواند رابطه آن‌ها را در وضعیت دشواری قرار دهد.برادر او یک نظریه‌‌پرداز تئوری توطئه است که مادرش از لیزی انتظار دارد او را به عنوان نابغه خانواده بپذیرد اما کسی است که لیزی کمابیش از او مراقبت می‌کند.او در هفته پیشِ رو نمایشگاهی دارد که ممکن است مورد توجه قرار گیرد و زندگی‌اش را تغییر دهد. در این فیلم به آسانی می‌توان مشابهت‌هایی با زندگی حرفه‌ای خود رایکارت پیدا کرد:ساخت فیلم‌هایی با سرمایه اندک که او را به عنوان یک فیلم‌ساز آمریکایی بزرگ تثبیت کرده و هزینه زندگی‌اش را از طریق تدریس به دانشجویانش در کالج تامین می‌کند. همه چیز به حاضر شدن برمی‌گردد،در تمام جبهه‌ها.لیزی فضای کاری خود را از طریق دور شدن از دیگران،که ما نیز شامل آن می‌شویم ایجاد می‌کند.او دوستی و همراهی ما را نمی‌خواهد.فقط در پایان فیلم است که وقتی نمایشگاه افتتاح می‌شود و او نگران این است که آیا پنیر به مقدار زیاد روی میز اسنک وجود دارد یا نه ممکن است شکافی در زره او باز شود.این زیاد نیست اما برای طرف‌داران سینمای درونی‌شده رایکارت کافی به نظر می‌رسد.