بایگانی‌ها

فرهادی:عاشق نوشتن هستم

فرهادی:عاشق نوشتن هستم
فرهادی:عاشق نوشتن هستم

در میزگرد هالیوود ریپورتر با فیلمسازان مطرح سال 2021 کنت برانا، اصغر فرهادی و رینالدو مارکوس گرین ، جین کمپیون، گیرمو دل تورو و پدرو آلمودوار درباره مسائل مختلفی صحبت کردند.

برانا، فرهادی و گرین درباره اینکه چگونه عجله می‌تواند منجر به تصادف در صحنه فیلم‌برداری، فشار برای خلق فیلم‌های شایسته سالن سینما و دردسر نوشتن فیلم‌های شخصی به‌عنوان نویسنده شود، صحبت می‌کنند.

گرین با «شاه ریچارد»؛فرهادی با «قهرمان»؛ آلمودوار با «مادران موازی»، دل تورو با «کوچه کابوس»، کنت برانا با «بلفاست»، جین کمپیون با «قدرت سگ» فیلم‌های مطرح سال گذشته را ساختند.

بخش‌هایی از این میزگرد را می‌خوانید:

+++

چگونه شغل کارگردانی را برای یک کودک 5 ساله توضیح می دهید؟

برانا:شبیه یک پلیس راهنمایی رانندگیِ خلاق است.

دل تورو:کارگردانی کنجکاوی خلاقانه در مورد همه چیز است. دوربین به دنبال سوالی است که پاسخ ش را می‌داند.

کارگردانی شغلی بود که در کودکی می‌دانستید می‌توانید انتخاب کنید؟

کمپیون:مسلما خیر. کاری که من عاشقش  بودم، اجرای نمایش با دوستانم در مدرسه و خانه بود. ساختن فیلم مانند بازگشت به آن دوران است و یکی از اولین چیزهایی که همیشه به آن فکر می کردیم طراحی لباس بود. ما چه لباس هایی داریم، زیرا لباس داستان را مشخص می کند. هنوز احساس می‌کنم وقتی وارد صحنه می‌شوم و بر اعصاب و اضطراب‌هایم، که بسیار زیاد و بی‌پایان هستند، غلبه می‌کنم، ناگهان احساس می‌کنی که انرژی نمایش از تو سرچشمه می‌گیرد، و من احساس رهایی و هیجان می‌کنم. این هنوز در من وجود دارد.

دل تورو:و طراحی لباس های فیلم شما شگفت انگیز است. آنها روایتگر کاملی هستند.

کمپیون:متشکرم. کریستی کامرون، طراحی لباس‌های ما را انجام می‌داد، من و او در اتاق کوچک بخش لباس چای می نوشیدیم به منابع(برای طراحی لباس) نگاه می‌کردیم و به آنها فکر می‌کردیم. و کامرون فوق العاده بود، چون به داستان ها خیلی فکر می کند، او واقعاً با پرسونآز کار می کند و کارش فقط برای تأثیرگذاری نیست.

گرین:من بازیکن بیسبال بودم. اولین لباس من یک لباس نیویورک متس بود و پدرم فکر می کرد که دارد یک ورزشکار حرفه ای تربیت می کند. من در کالج بازیکن  بودم، چند بار برای لیگ برتر تلاش کردم، اما وقتی شکست خوردم، مجبور شدم مانند بقیه شغلی پیدا کنم. من قبل از فیلمسازی دو شغل داشتم. مهدکودک تدریس کردم و پس از آن به وال استریت رفتم.من برادری دارم که فیلمساز است، رشاد ارنستو گرین، و او کسی بود که کارش درام و هنر بود. وقتی فیلمساز شد و پشت دوربین رفت شروع کرد به تعریف داستان های خانوادگی ما. من می گفتم: “اوه صبر کن، این یک کانسپت بسیار جالب است، ایکاش بتوانم یادبگیرم که چگونه فیلم بسازم.” بنابراین در 27 یا 28 سالگی برای مدرسه فیلمسازی درخواست دادم، وارد شدم و کار روزانه ام را رها کردم تا فیلم سازی را دنبال کنم.

آیا هنگام نوشتن به مخاطب خاصی فکر می کنید؟
آلمودوار:حقیقتا خیر. من واقعاً برای خودم می نویسم، و اگر با شخص دیگری بنویسم، بخاطر خودمان دو نفر است. چیزی که برای من جذاب است یادگیری ریتم زبان انگلیسی بود، زیرا انگلیسی زبان دوم من است. زبان اسپانیایی بسیار غنی است، آهنگین است. برای من نوشتن یک خط دیالوگ جذاب است. ساختار یک داستان کوچک را دارد. نوشتن، انفرادی‌ترین و وحشتناک‌ترین مرحله است… [در حالی که به صفحه خالی خیره می‌شوید]، می گویی: «بیا، مرا مجبور کن این کار را انجام دهم» و سپس می‌گویی، «نمی‌دانم، امروز موفق می‌شوی. من قصد تماشای یوتیوب را دارم.»

فرهادی:وقتی دارم می نویسم، فقط یک مخاطب دارم، خودم. از خودم می‌پرسید: «آیا این خوب است؟ آیا احساسات کافی دارد؟» گاهی با خودت روراست نیستی، فکر می‌کنی برای خودت می‌نویسی، اما به خارج از کشورت فکر می‌کنی، به تولیدکننده‌ها و دیگران فکر می‌کنی. اما اگر صادق باشید، وقتی می نویسید، یک مخاطب در مقابل شماست و همیشه با شما دعوا می کند. و این دعوای خوبی است، زیرا شما چیزی می نویسید و ناگهان او می گوید: “این خوب نیست.” من عاشق این دوره [از فیلمسازی] هستم. ما به طور غیرمستقیم سوالات خود را به اشتراک می گذاریم. جوابی نداریم بعضی ها فکر می کنند ما جواب داریم. اینجوری نیست. من سوالم را با شما در میان می گذارم. به همین خاطر، من عاشق نوشتن هستم و از بقیه مراحل (فیلمسازی) متنفرم. در یک گروه، من احساس نمی کنم که امنیت دارم.. تنها بودن در یک اتاق برای من بهتر است.

برانا:در مورد اینکه هر روز صبح از چه زمانی شروع به نوشتن و چه زمانی نوشتن را تمام کردم، بسیار دقیق بودم. غریزه مطلق من این بود که “در این مورد زیاد فکر نکن.” حواسم بود که هر روز صبح ساعت 9 شروع کنم. مثل یک مسابقه علیه ساعت بود. اولین جمله ای که زمان کارگردانی فیلم یاد گرفتم و برایم مفیدترین عبارت بود این بود: «نمی دانم». وقتی آنقدر شجاع بودم که بگویم نمی‌دانم، آن وقت بود که این همه توصیه و همکاری شگفت‌انگیز سرایز شد، اما در این مورد می‌خواستم درگیر شوم، سپس از نوشتن فارغ شوم و قبل از اینکه تصمیم بگیرم نوشته را بهتر کنم، غریزه‌ام را به دام بیاندازم. می خواستم رد خون را روی صفحه بگذارم.

کمپیون: بالاخره فیلمنامه را با کسی در میان گذاشتی؟

برانا:من واقعاً فیلمنامه را با کسی در میان نگذاشتم. همسرم حتی نمی‌دانست من چه می‌نویسم، فقط می‌دانست که من هر روز به سوله می‌روم. من در چند فیلم بزرگ نقش داشتم و در آن فیلم ها احساس کردم: «یا عیسی مسیح، اگر نشست دیگری با تعداد زیادی از افراد بسیار با استعداد داشته باشم….»

اصغر، چطور نقش اول (فیلم) را انتخاب کردی؟
دل تورو:از روی چهره!

کمپیون:جذابیت.

دل تورو:اما فوق العاده قانع کننده.

فرهادی:این بازیگر[امیر جدیدی] یک تنیسور است و در کشور من بسیار مشهور است. برنامه ما این بود که دو ماه را صرف تمرین کنیم. اما [در طول] همه گیری، ما پیش تولید را به بعد موکول کردیم و 10 ماه تمرین داشتیم و هر روز آنها به دفتر من می آمدند. گفتم: امیر وقتی شخصیت مشکلاتش بیشتر می‌شود ، بیشتر بخند. او گفت: “اوه، این ریسک است، مردم، آنها خواهند خندید.” گفتم: «نه، مردم می‌فهمند. شما می خواهید چهره خوبی برای دیگران بسازید.” این چیزهای کوچک همه چیز را تغییر می دهد، شخصیت را تغییر می دهد. همانطور که گیرمو امروز صبح به من گفت، ما با رحیم حس همدلی داریم، شرایط او را درک می کنیم و امیدواریم او پیروز شود.
 به نظر من او آینده بسیار خوبی دارد.

گیرمو، از آنجایی که از سال 2007 بدون اسلحه واقعی سرصحنه فیلم می سازی ، انجام این کار سخت نیست؟

-با «ستون فقرات شیطان» شروع شد، زیرا ما از فیلمبرداری در سگویا [اسپانیا] منع شدیم. از تیراندازی در جنگل منع شدیم زیرا اشتعال می تواند باعث آتش سوزی در جنگل شود. بعد از آن، فکر کردم، این امن ترین کاری است که می توانیم انجام دهید، …همه لوازمی که با [اسلحه واقعی] همراه است در نظر بکیرید، باید شیشه مایلار را جلوی دوربین بگذارید، همه باید از گروه فیلمبرداری دور شوند، همه باید لباس ضدگلوله تن کنند و مواظب باشند. از نقطه نظر ایمنی، هیچ دلیلی برای استفاده از اسلحه واقعی وجود ندارد.

فرهادی:ما خیلی فیلم های خوب با اسلحه داریم، مثل پدرخوانده. بدون اسلحه، چگونه می توانیم پدرخوانده را تصور کنیم؟ یا صورت زخمی را؟ اما من فکر می کنم گاهی اوقات تماشای جنگ و کشتار زیاد در فیلم ها افراط است، . بنابراین، وقتی دارم داستان می نویسم، سعی می کنم از نوشتن این نوع صحنه ها پرهیز کنم.