بایگانی‌ها

وارثان وحشت و سرگرمی

وارثان وحشت و سرگرمی
وارثان وحشت و سرگرمی

پژمان خلیل‌زاده: این روزها در بین جذابیت‌ها و تراکم بالای دنیای پخش آنلاین، با سریال‌های متنوع در ژانرهای گوناگون طرفیم که برای انواع مخاطبین با سلایق گوناگون تم و فضا ارائه می‌دهند. یکی از این ژانرها گونهٔ سینمای وحشت است که سابقهٔ طولانی داستان‌گویی در تاریخ سینما و امر هنر سرگرمی برای تماشاگران به همراه داشته و همچنان چراغ تالار جادویی هنر بصری را روشن نگه می‌دارد. سریال «چپل ویت» ساخت کمپانی هالیفاکس که هم اکنون در حال پخش از شبکه اپیکس است، دقیقاً بازنمایی دوباره ژانر محبوب وحشت با شاخهٔ خون‌آشامی است که تا به امروز مورد اقبال زیادی قرار گرفته است. «چپل ویت» در همان نگاه نخست عنصر مهمی برای جذب مخاطب در پتانسیل درونی خود دارد. سریال اقتباسی از داستان کوتاهی بنام «سهم اورشلیم» اثر نویسنده مشهور استیفن کینگ است و همین پارامتر، نخستین عامل برای جذب تماشاگر و دنبال کردن سیر داستانی می‌شود. در مجموع داستان سریال یک خط متناوب را دنبال می‌کند به این صورت که ماجرا روایت زندگی یک ملوان جوان به نام چارلز بون به همراه سه فرزندش است. چارلز پس از یک سفر دریایی سخت که در آن همسرش را از دست داده، به عمارت خانوادگی‌اش که حالا به او به ارث رسیده نقل مکان می‌کند. عمارتی به نام چپل ویت در روستایی کوچک با مردمانی سرد و منزوی که از خانواده بون‌ها متنفرند. خالقین اثر (دونالد دی‌لین به عنوان تهیه‌کننده و جیسون و پیتر فیلاردی به عنوان نویسندگان) یک فضای گوتیک با تصویرسازی دنیای برام استوکری افریده‌اند و در دل آن، دو اتمسفر روایی را در ساختمان پیرنگی خود بسط می‌دهند؛ ابتدا پرداخت به فردیت و گسست‌های روحی و روانی شخصیت اول فیلم چارلز بون با بازی آدرین برودی و در وهله دوم بسیط کردن این فضای هیستریکی و روانی به ماجرایی خون‌آشامی که پارامترها و المان‌های فرمی و ژانری این گونهٔ بصری را در بطن خود یدک می‌کشد. 

«چپت ویل» حکایت از دنیایی دارد که در عین فانتزیک بودنش، روایت‌گر جهان مدرن ماست؛ دنیایی سیاه با مردمانی بدبین و دائماً به یکدیگر بی‌اعتماد که در دل این بدگمانی‌های اجتماعی و فردی پای یک نفرین قدیمی به میدان باز می‌شود تا یک جهان تاریک را برای همه‌گان عرضه دارد. شخصیت آدرین برودی یا آن پاسبان دهکده و از همه مهم‌تر کاراکتر کشیش متزلزل و از درون مضمحل، روایت‌های ضدکلیشه‌ای برادران فیلاردی در دراماتیزه کردن پیرنگ و فضا هستند که میزان تعمق اتمسفر گوتیک اثر را بالا می‌برد. داستان استیفن کینگ از هراس زنده‌زایی یک اهریمن قوام‌یافته صحبت می‌کند که از خرابه‌های یک اورشلیم ویران شده برمی‌خیزد. حال در «چپت ویل» این اهریمن کِرمی‌شکل در ساحت تک‌تک افراد از این وجه به آن وجه انسانی‌شان می‌لولد و شخصیت جیکوب یک حایل مطنطن بین جهان ماتریالیستی (مادی‌گرا) و دنیای عقیم شدهٔ ذهن تجریدی و فانتزیک است. جیکوب می‌خواهد پادشاه تاریکی باشد و وارث یک عصر جنون، در آن‌سو اجداد بون‌ها وارثین طمع هستند که بی‌مهابا در پی قدرت جاودان می‌گردند و این شیطان اصلی است که در ذات و هویت این آدم‌ها می‌لولد. 
فضای نیمه آبستره با روایت و پیوستگی درامی تریلر که همه‌چیز را به مسلخ‌گاهی از تاریکی استیفن کینگی-برام استوکری می‌برد، وجه غالب فرمال سریال است. خالقین «چپل ویت» پارامترهای روان‌نژندی و هیستریکی دنیای کینگ را به دراکولای برام استوکر پیوند شامخی می‌دهند تا مخاطب در عالم پر از هجوم کلیشه در جهان سینمای امروز، کمی فارغ‌تر با نگاهی جدید در قاب مدیوم سریال روبرو گردد. دوربین فیلم‌ساز به جای اینکه در سبک مخمور تلویزیونی فرو رود، برعکس، بسیار سینمایی ظاهر می‌شود. ایجاد کنتراست میان نورهای شمع با میزانسن‌هایی در عمق مدیوم‌شات و مدیوم‌لانگ‌شات که در فضایی آرام اما هولناک و ترسی زیرپوستی و کرم‌وار در همه چیز جریان پبدا می‌کند. تراکینگ‌شات‌های فیلم از کات‌های پرشی و برشی بین تک‌تک کاراکترها و جابجایی زمان هم بر دایرهٔ قدرت دوربین و میزانسن استوار است. فواصل میان خاطرات آزار دهنده و کرم‌وار چارلز در کودکی با پدر دیوانه‌اش و تقارن آن با زمان حال، از نقاط قوت بصری فیلم و نظم دکوپاژی و تدوینی و مونتاژی اثر حکایت دارد.

اشارات اثر به فیلم‌های درخشان این گونه از داستان‌گویی جالب توجه و بی‌نظیر است. مثلاً اینکه جیکوب در تابوتی سیاه به اندرونی تاریک خود می‌خزد تا از درخشش نور خورشید گریزان باشد؛ این درست همان تصویرگری شخصیت نوسفراتو است که در شاهکار جاودان «نوسفراتو: سمفونی وحشت – ۱۹۲۲» اثر مورنائو آفریده شده بود. در جای دیگر نوع پرداخت به فضای گوتیک دهکده و نزدیک شدن به ساحت شخصی و ویژهٔ کاراکترها ما را به یاد «دراکولای برام استوکر – ۱۹۹۲» کاپولا می‌اندازد که چگونه یک تصویرگری ماهر با جزئیات خُرد و کلان از وجوهات متنوع شخصیتی، بخصوص اتمسفر و اکسسوآر گوتیک پیش‌روی مخاطب خلق می‌کند. 
به همین بهانه می‌توان به آثاری که در راستای درام و گونهٔ داستان‌گویی «چپل ویت» هستند هم اشاره کرد. 

آثاری مانند: «گرگ و میش – ۲۰۰۸» که در ژانر وحشت مدل خون‌آشامی (ومپایر) را وارد فرازی از قصه‌گویی ملودرام کرد و همین امر بهانه‌ای شد تا فیلم‌ها و سریال‌هایی با چنین خط و ربطی ساخته شوند که طرفداران پر شور خود را دارند. 

«خون آشام‌ها – ۱۹۹۸» که فیلمی متفاوت با همان جهان سادیستیک – دگرآزار – جان کارپنتری است که در چهارچوب سینمای مستقل و گزبده‌گوی آمریکایی است و از روایت هالیوودی و رسمی آثار بدنه عقب نمی‌ماند و دنیایی مهیج از خون‌آشامانی اهریمنی خلق نمود تا «تنها عاشقان زنده‌اند – ۲۰۱۳» به کارگردانی جیم جارموش که این فیلم هم همچون اثر کارپنتر در چهارچوب تولید سینمای مستقل با درام و پیرنگی خون‌آشامی، جذابیتی پست‌مدرن به وجود می‌آورد. از روایت پست‌مدرن با شمای یک تم واحد با المان‌های بصری خودتکرار گفتیم و خوب است که به فیلم «سایه‌های سیاه – ۲۰۱۲» اثر تیم برتون هم اشاره‌ای کنیم که در کار با فضاهای گوتیک و موقعیت‌های ملودرام و گاهاً گروتسک تجارب بصری گوناگون و متعددی دارد. حتی در فیلم «آبراهام لینکلن: شکارچی خون‌آشام – ۲۰۱۲» به کارگردانی تیمور بکمامبتوف و تهیه‌کنندگی تیم برتون هم می‌توانیم اشتراکات ژانر وحشت و خلق جهان فانتزیک به گونهٔ برتونی را ردیابی کنیم. در این بین فیلم‌هایی پر خرج و به نوبه‌ای بلاک‌باستر مانند: «ون هلسینگ – ۲۰۰۴» و «دنیای مردگان – ۲۰۰۳» و حتی در مدیوم انیمیشن «هتل ترانسیلوانیا – ۲۰۱۲» آثار متغیر و گوناگونی هستند که در این سال‌ها با موتیف مشترکی بنام خون‌آشام‌ها قصه‌های خود را به روی پردهٔ نقره‌ای و قاب تلویریون به تصویر کشیده‌اند.