مترجم: آذین شریعتی
دنیای تصویرآنلاین-کارگردان 76 ساله سوئدی روی اندرسون که در سال 2014 برای فیلم «کبوتری برای تامل در باب هستی به روی شاخه نشست» برنده شیر طلایی شده، امسال با «درباره جاودانگی» به ونیز برگشته است. اندرسون در ششمین فیلم بلندش نگاهی انداخته به زندگی انسان با تمامی زیباییها و قساوتها و شکوه و ابتذالش. در متن پیش رو نقد زان بروکس در «گاردین» درباره این فیلم را میخوانید.
«من مردی را دیدم که راهش را گم کرده بود» راوی کمدی الهی روی اندرسون این را میگوید. منظورش مرد بلند بالا و سردرگریبانی بود که لحظاتی قبل از پلههای کافه بالا رفت. اما منظورش میتواند به هرکسی باشد. «درباره جاودانگی» لبریز از روحهای گمشده و قلبهای خستهای است که همگیشان در قابهای ساکن تصویر شدهاند، همگیشان تلاش بیحاصلی دارند برای ارتباط با همسایگانشان. «شهریور هم اومد.» این را یک زن به شوهرش یادآوری میکند. مرد در پاسخ میگوید: «اوهوم.» و از روی نیمکت پارک بالای تپه خیره میشود به شهر.
این کارگردان سوئدی در جشنواره ونیز سال 2014 جایزه شیر طلایی ونیز را برای فیلم «کبوتری برای تامل در باب هستی به روی شاخه نشست» برنده شد. حتی با وجود اینکه شاید احساس بشود «درباره جاودانگی» به نوعی روی دوم آن فیلم است، باز فیلمی شیرین و غریب است که مطلقاً نمونهای برایش در بین سایر فیلمهای جشواره وجود ندارد. فیلمی که از یکنواختی و کسالت معنایی منحصربفرد و از مسائل پیش پاافتاده مفاهیمی اخروی ساخته است. اندرسون علاقه دارد سوژههایش را در قاب مدیوم شات، در یک دفتر، کافه یا ایستگاه متروی خاکستری و کسالتبارقرار دهد و چند دقیقه پیش از حرکت به تماشای آنها بنشیند. شاید بتوان گفت این افراد در موزه بی رنگ وروی کنجکاوی بشری به نمایش گذاشته شدهاند.
«من مردی را دیدم که برای زنده ماندن التماس میکرد» این را راوی فیلم میگوید که باز هم میتواند منظورش به هر یک از آنها باشد. پیشخدمت پیری که شراب قرمز را روی میز میریزد، مردی که در فروشگاه به همسرش میتازد یا مسافری که چون «نمیداند چه میخواهد» دراتوبوس زار میزند. «در جستجوی جاودانگی» در خود لحظاتی از بذلهگوییهای شیطنت آمیز دارد اما در واقع تصویری غمانگیز و شیرین است که تاروپودش از غربت و بیگانگی بافته شده. اندرسون از مخاطبش طلب نمیکند که به حال این آدمها دل بسوزاند یا اینکه بخندد بلکه در عوض مخاطب را وا میدارد تا در مخصمهای که این آدمها درونش گرفتار هستند تفکر کند و شاید در آن ربطی به زندگی خود بیابد.
جایی در دل شهر کشیشی که ایمان خود را در تزلزل میبیند، رقصندههایی در خیابان میرقصند و کودکی که برای رسیدن به جشن تولد دوستش زیر باران خیس میشود، اینها مسائلی هستند که مردم باید تا فرصت هست به آنها توجه کنند. شهریور هم آمد، اما بیش از آن که فکرش را بکنند دیر شده.