بایگانی‌ها

داستان انگلیسی سخاوتمند/درباره «یک زندگی» ساخته جیمز هاوس

 

ایمان عظیمی

سینما انگار قصد ندارد دست از سر نازی‌ها و جنگ جهانی دوم بردارد؛ انگار ما باید همچنان وجدان خود را در رابطه با جنایت احتمالی هیتلر علیه یهودی‌ها سرزنش کنیم و حتی ثانیه‌ای به این فکر نکنیم که شاید واقعه آنطور که در فیلم‌ها و دیگر فرم‌های نمایشی رقم خورده یا مورد مصرف قرار گرفته، نبوده است. ما در عصر فراوانی سوژه‌‌های برساخت شده توسط رسانه‌های فراگیر قرار گرفته‌ایم و فرصت فکر کردن و دقیق شدن در مورد مسائل مختلف را به یُمن یادآوری گاه‌ و بی‌گاه مصائبی که هولوکاست می‌نامندش از دست داده‌ایم و نمی‌توانیم جهان را بدون حضور مستمر دشمن همیشگی بشریت، یعنی فاشیسم هیتلری تصور کنیم.
در این میان سینمای جریان اصلی هم تمام تلاشش را به‌ کار می‌بندد تا تصویر ذهنی مخاطب از دوست و دشمن را همچون سابق ثابت نگه دارد و خدشه‌ای به بدنه سخت نظام سلطه وارد نکند.

فیلم «یک زندگی» به‌کارگردانی جیمز هاوس یکی دیگر از سری محصولات سینمایی و ایدئولوژیک نظم غربی‌ست که تولید و اکرانش در این دوره پُر آشوب اگر نگوییم از سر قصد و غرض، حتما با هدف خاصی صورت پذیرفته است. فیلم از زاویه‌ای کاملا آشنا و تکراری به داستان زندگی شخصی به اسم نیکلاس وینتون با بازی آنتونی هاپکینز می‌پردازد و تلاش‌هایش برای نجات جان کودکان یهودی حاضر در پراگِ آن روزها از دست نازی‌ها را بازگو‌ می‌کند.

مشکل اساسی فیلم «یک زندگی» را باید بیش و پیش از هرچیز در شکل روایت تکراری قصه‌اش جست‌وجو کرد. اثر آنقدر پیش‌بینی پذیر و فاقد بداعت در خلق موقعیت‌های تازه است که می‌تواند هر بیننده جدی سینما را با گذشت چند دقیقه نسبت به عاقبت ماجرا آگاه کند و وی را از تماشای ادامه فیلم باز دارد. یک زندگی مانند بیشتر فیلم‌هایی که براساس داستان‌های واقعی ساخته می‌شوند خود را موظف می‌داند تا در مرحله‌ی اجرا بدون هیچ کم‌‌وکاستی واقعیت را با پیروی از اسلوب سینمای مین‌ استریم به تصویر درآورد و اتهام برداشت آزاد از آنچه پیش‌تر به وقوع پیوسته را از خود سلب کند. در واقع جیمز هاوس، زندگی پر از حادثه‌ی نیکلاس وینتون در روزهای شروع جنگ جهانی دوم را با ریسک‌‌پذیری پایینش از نزدیک شدن به یک روایت جذاب از نفس انداخته تا انگ دروغ‌گویی به پیشانی‌اش نچسبد و کارش را همچون یک مقاطعه‌کار خوب، تنها به پایان برساند.

«یک زندگی» همچون «فهرست شیندلر» یک اثر به‌غایت ایدئولوژیک محسوب می‌شود ولی شباهت اولی به دومی تنها در خط داستانی و زمینه‌ای‌ست که قصه در آن قالب روایت می‌شود و الا تفاوت در نحوه‌ی اجرا و چگونگی ماجرا از عرش تا فرش است و نمی‌توان بدون لحاظ کردن تفاوت‌های فاحش میان این‌دو، آن‌ها را با هم در یک پکیج و دسته‌ قرار داد.
مخاطب با تماشای «یک زندگی» نه به درون روایت فیلم سُر می‌خورد و نه شوقی برای ورود به حوادثی که فیلم ادعای طرحشان را دارد نشان می‌دهد. حادثه محرک، یا همان دلیلی که موجب می‌شود تا نیکلاس زندگی کاری و جانی‌اش را برای نجات جان بچه‌های یهودی به خطر بیندازد آنچنان واضح و اثرگذار نیست که برای بیننده باورپذیر به‌نظر برسد و این مهم برایش منطقی جلوه کند. حتی بازی‌ها، به‌جز آنتونی هاپکینز نیز آنچنان گیرا نیستند تا از این اثر یک فیلم چندبار مصرف به مخاطب ارائه دهند.