مرسده مقیمی
دنیای تصویر آنلاین ـ موزه سینما به بهانه هفته ملی کودک تولیدات خاطرهانگیز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به نمایش گذاشته است. به اسم این فیلمها نگاه کنید؛ باشو غریبه کوچک (بهرام بیضایی)، دونده (امیر نادری)، خمره (ابراهیم فروزش)، سازدهنی (امیر نادری)، رهایی و عمو سیبیلو (ناصر تقوایی و بهرام بیضایی)، مسافر (عباس کیارستمی). حالا فرض کنید ما هم در کنار موزه سینما و این فیلمهای جذابی که ردیف کرده بخواهیم در این هفته که اتفاقا در دلش و یعنی امروز شانزدهم مهر ماه، روز جهانی کودک هم هست؛ فیلم کودک ببینیم. چه فیلمهایی در ذهنتان میآید؟
کلاهقرمزی و پسرخاله، کلاهقرمزی و سروناز، کلاهقرمزی و بچه ننه (ایرج طهماسب)؛ شهر موشها، چکمه، کیسه برنج، بید و باد (محمدعلی طالبی)؛ شهر موشها 2، الو الو من جوجوام، (مرضیه برومند)؛ بچههای آسمان (مجید مجیدی)؛ گلنار (کامبوزیا پرتوی)؛ دزد عروسکها (محمدرضا هنرمند)؛ مشق شب (عباس کیارستمی)؛ پاتال و آرزوهای کوچک (مسعود کرامتی)؛ سفر جادویی (ابوالحسن داوودی) و…
تازه این فقط بخشی از سینماییهاست که در ذهنمان مانده ولی دست تلویزیون هم هیچگاه خالی نبود. حتما اگر هم سن و سال نگارنده باشید کمی بیش و کم، یادتان میآید که اگر تمام هفته هم به ضرب و زور از خواب بیدار میشدیم، صبح جمعه بدون هیچ اجباری کله سحر چشم باز میکردیم و عقربههای ساعت را دنبال تا بعد از یک هفته باز هم زیزیگولو را ببینیم. «خونه مادربزرگه»، «الستون و ولستون»، «دنیای شیرین»، «کاش و کاشکی»، «دنیای شیرین دریا» و دلبریهای «کلاهقرمزی» و دوستانش در تلویزیون هم حتما به یادتان مانده؛ کمی قدیمیترها حتما «هادی و هدی» را هم به خاطر میآورند.
بله! ما هم «سیندرلا» و «سفیدبرفی» میدیدم. اصلا همه دخترها اولین بار عاشقی را با «دیو و دلبر» تجربه کردهاند. «پیتر پن و تینکر بل»، «جودی ابوت»، «خانواده دکتر ارنست»، «حنا دختری در مزرعه» و… را هم میدیدیم و حتی یک قسمتشان را هم از دست نمیدادیم اما آن موقع با حالا یک فرقی داشت. زیزیگولو برای ما سر بود به سیندرلا. کلاهقرمزی و پسرخاله را با سفیدبرفی و هفت کتولهاش که هیچ با تمام انیمیشنهای والت دیزنی هم تاخت نمیزدیم! نگران علی بودیم که مبادا آرام بدود برای مقام سومی و بردن کتانی و کلا از غافله باز بماند و نگرانیای که برای پاهای زخمیاش داشتیم و کتانیای با اول شدناش به او نمیرسید هرگز برای شکستن لنگه کفش سیندرلا نداشتیم. ما دلداده قهرمانان خودمان بودیم و با هیچ چیز و هیچکس عوضشان نمیکردیم.
اسم کارگردانهای فیلمهای بالا را نگاه کنید. آن موقع طراز اولها برای بچهها فیلم میساختند. از بیضایی و کیارستمی گرفته تا تقوایی و نادری. آن زمان فیلم کودک مثل حالا نبود. دوباره نگاهی به نام فیلمها بیندازید، چند فیلم متعلق به ده سال اخیر است؟! کمتر از انگشتان یک دست! زمانه پیشرفت کرده و انیمیشنهای روز دنیا میرسند دست بچهها. بچهها «کوکو» میبینند و «داستان اسباببازی»، «یخزده» و «فردیناند»، «غارنشینان» و «درون بیرون»، آنها اما به خاطر این نیست که قهرمانهای غربی را با دنیا عوض نمیکنند. آنها قهرمانی در کشور خودشان نمیشناسند که دلداده آن باشند! ما اما میشناختیم؛ زیاد هم میشناختیم. کسانی که دوستشان داشتیم و داریم. دروغ نیست اگر بگوییم آن گوشهای صورتی کوتاه و بلند که رویش نوشته میشد «قصههای تا به تا» بیشتر از آن قصر رویایی که رویش نوشته میشد «والت دیزنی» سر ذوقمان میآورد.
الان بهانهها زیاد است که ایران امکانات کمپانیهای بزرگ انیمیشنسازی دنیا را ندارد و هالیوود و آن همه تکنولوژی سینمایی کجا و سینمای ما کجا؟! اما اگر بچههای امروز این بهانهها را باور کنند ما که باور نمیکنیم! مگر آن زمان «کلاه قرمزی و پسرخاله» شبیه نمونههای هالیوودیاش بود؟! اما جبلی و طهماسب بچهها را بلد بودند. مرضیه برومند بچهها را دوست داشت و با بزرگترها تاختشان نمیزد. سینمای ما، سینمای آدم بزرگها نبود و همهاش خلاصه نمیشد در تلخیهای زندگی بزرگترها. آن زمان بودند کسانی که بچهها را دوستتر داشتند و برایشان مهم بود که برای آنها کار کنند. فاطمه معتمدآریا بعد از «مسافران» بیضایی «کلاهقرمزی و پسرخاله» را کار کرد و کسر شأناش نبود. دنیا فنیزاده با دستی که سالها درد سرطان رنجورش کرده بود کلاهقرمزی را سرپا نگاه داشته بود. عادل بزدوده سه تا عروسک ساخته بود برای زیزیگولو چون ما تکنولوژیاش را نداشتیم که وقتی زیزیگولو در خانه میچرخید بزرگ باشد و وقتی میخواست به اتاق خوابش برود که قفسهای از کتابخانه مادر خانومی بود، کوچک بشود و وقتی میخواهد از قندان بیاید بیرون اندازه یک بند انگشت باشد! ما تکنولوژیاش را نداشتیم اما بزدوده سه عروسک ساخت تا آن تا به تای دوستداشتنی بدون اینکه ما توی ذوقمان بخورد راحت کوچک و بزرگ شود.
ما وودی نداشتیم که عروسکهایمان را در نبودمان رهبری کند و اگر به نحوی گم و گور میشدند آنها را به اتاق بازگرداند اما ما یک جوجو داشتیم که وقتی ربوده شده بود زنگ میزد به سازندهاش که الو الو من جوجوام! ما جادوگر شهر از نداشتیم اما دزد عروسکها داشتیم که جادوگر بود و در عین اینکه از او میترسیدیم دوستاش داشتیم. ما مرد عنکبوتی و بتمن و سوپرمن نداشتیم اما یک علی داشتیم که برای به دست آوردن یک کفش برای خواهش تا نای جانش میدوید. تکنولوژی و این قِسم بهانهها شاید بچههای امروزی را که با تبلت و گوشیهای هوشمند بزرگ شدهاند و دنیا را بدون تکنولوژی نمیتوانند تصور کنند قابل باور باشد اما ما که خوب میدانیم اینها بهانه است.
یکی از سینماییهای دور مانده از سینمای کودک روزی به مزاح میگفت: مدیران سینمایی وقت در زمانی که شما بچه بودید، بچههای کوچک هم سن و سال شما داشتند و دلشان میخواست بچههایشان برای خودشان سینمای جدی داشته باشند و این بود که همت کردند و سینمای کودکی تا آن اندازه قوی شکل گرفت. حالا اما بچههایشان مثل شما بزرگ شدهاند برای همین است که دیگر فقط فکر جوانان هم سن و سال شما هستند و برای شما فیلم میسازند. شوخیای که شاید هم بتوان به آن جدی نگاه کرد! شاید دیگر کسی نیست که قلبش برای بچهها بتپد.
فیلم کوتاه اول کیارستمی همهاش خلاصه میشد در پسری که نان خریده بود و از سگی که نشسته بود توی کوچه میترسید. گاهی با بزرگترها همراه میشد اما آنها مسیر خودشان را میرفتند و او باز تنها میماند. سر آخر با قسمت کردن نانش با آن سگ، دوستش میشود و از کوچه عبور میکند. کاری که سالهاست والت دیزنی با هزار تکنولوژی و رنگ و لعاب برای رساندن اهمیت دوستی انسانها و حیوانات میکند.
یک نخبه سینمایی که اولین فیلمش را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخت و به جای هزاران موضوع ملتهب اجتماعی ترس کودکی را مقابل دوربین برد که راه غلبه بر ترساش رفاقت بود و دوستی. روزگاری نه چندان دور عباس کیارستمیِ بزرگ دغدغه بچهها را داشت و البته خیلیهای دیگر که حالا هر کدامشان به نحوی از بچهها دل کندهاند و از آنها مانده جبلی و طهماسب که آنها هم تمام شور و شوق و نبوغشان مانده پشت درهای همیشه بسته صدا و سیما که انگار عهدی نانوشته امضا کرده تا هر آنکه را که مردم دوست میدارند از کنداکتورش حذف کند…
سینمای کودک ما فاصله چشمگیری با سینمای غرب داشته و دارد اما آنچه این روزها کودکان ما را بدون سینمای ملی کودک گذاشته، نه آن فاصله که دلهایی است که انگار دیگر برای بچهها نمیتپد.