حسین جوانی
«گري كوپر» با يك سري تداعيهاي آزاد از كِندي، همينگوي و ياد عكسها و مرور خاطرات كوپر شروع ميشود. چند صفحهاي طول ميكشد تا تامسون برود سَر اصل مطلب و به زندگي و آثارِ گري كوپر بپردازد. در ادامه هم با چنین روشی سروکار داریم. «گري كوپر» كتابي به شيوهي معمول تك نگاريها نيست. بيشتر از طريق ذهنيات و احساسات تامسون پيش ميرود تا او بتواند به دغدغههايي بپردازد كه ممكن است در نگاه نخست چندان به نظر دوستدارانِ سينما نيامده باشند. کتاب پُر است از توصیفات خلاقانه از کوپر، از زیباییاش، اندامش، اخلاقش و منش مردانهاش: «کوپر متولد شده بود تا زشتي و زيبايي لباسها در تن او محك زده شود؛ فقط این نبود که خوشترکیب باشد، رعنایی بود برای خودش و جنبهای راستین از شورانگیزی در نگاهش بود» یا «کوپر شمایلی قهرمانانه از خود داشت. در لباس پوشیدنهایش، در نگاه کردنهایش، در درنگ پیش از حرکتش، وقاری را تجسم میبخشد بدون آنکه شکنندگی از خود بروز داده باشد.» تامسون به همین شیوه ادامه میدهد تا كشف کُند در چه زمانی و چرا تشويش در سيماي كوپر هويدا شد يا به جزئیات تفاوتي میپردازد كه ميانِ يك قهرمانِ ميهنپرست و مردِ اهل خانواده اما زنباره وجود دارد. از اينرو تامسون با وسواس به ذكر جزئياتِ نسب و ريشههاي خانوادگي كوپر ميپردازد و آنها را تا پايان عمر او پيگيري ميكند. رفتارها و طرز فكری كه او را به سمت كابوي شدن در فيلمها هل ميدادند اما جلوي خواب شبانهاش ميگرفتند تا همواره از خستگي بنالد و پشت سرش حرفهاي خاله زنكي باشد. مثل پيگري اين موضوع به ظاهر ساده كه متانت و وقار در رفتار و اندامِ كوپر به شكل طبيعي نميتواند جلوهاي از بازي او باشد بلكه نتيجهي تصادف و شكستگي لگني او در 17 سالگيست.
كوپر يك وكيل پشتميزنشين بود وقتي دوستش «تالبوت»(بدلكار اسب سواري) به سراغش آمد و گفت هنرپيشه شدن و اسب سواري احتمالاً خيلي بهتر از اين كار باشد. كوپر پنج سال از عمرش را صرف پيدا كردن راهي براي هنرپيشه شدن كرد تا اينكه بالاخره به شكل اتفاقي جانشين بازيگري ميشود و مهرش به دل بازيگر زن آن فيلم «کلارا بو» مياُفتد. چند سالي كه با هم هستند كوپر رفته رفته اوج ميگيرد و «بو» رفته رفته سقوط ميكند. اما همزمان راه و رسم ستاره شدن را به كوپر ميآموزد تا تبديل به مردي شود كه بي هيچ كوششي زنان را مجذوب خود ميكند: « خاموشی گزیدن محکی بود برای مردانگی. گفتاری که با آن خودتان را توضیح میدهید، دیر یا زود، به تردید و سردرگُمی میانجامد، در صورتی که شمایلی که کوپر از خود ارائه داد- تکیدگی، گامهای کَجَکی، گوشبهزنگی و متانت- ساز و کارهایی خودبسنده بودند. چنین مردانی به زنان نمیگفتند که دوستشان دارند. نیازی نبود تا برای حفظ قلمروِ خود به سایر مردان هشدار دهند. آنها به نشان دادن شمهاي از آن خشونت مردانه اكتفا ميكردند كه با سينماي ناطق و صداي رگبار گلولههايش به اوج رسيد». برعكس زنها، مردها در كوپر سيماي قهرماني را مي ديدند كه ارادهيِ قوياش را پشتوانهي ميهنپرستياش كرده است. آنها به محل فيلمبرداري ميرفتند تا قهرمانشان را حين بازي ببينند اما سرخورده ميشدند:« آنها با کنجکاوی زُل میزدند. وقتی که کوپر از آن اندکی هم که باید میگفت، کم میگذاشت، میدیدند که هیچ چیزی در صحنه اتفاق نمیافتد. اما روز بعد با دیدن راشها کوپری را میدیدند که پرده را در چنگ دارد. جز آن حسِ انتظار در چهرهاش و آن تنة پیچانش چیز دیگری برای دیدن وجود نداشت. جادو کار خودش را کرده بود». چيزي نميگذرد كه كوپر به ستارهاي پولساز براي استديوها تبديل ميشود اما او هيچ كوششي براي بزرگتر جلوه دادن خود بروز نميدهد: « به عنوان یک بازیگر، بلندنظریهایی دربارهي خودش نداشت و اینگونه بود که به نظر میرسید جویایِ نقشهای بزرگ و چالشبرانگیز نیست. واقعاً هیچوقت نخواست تا تازگیِ بازی در نقش یک مردِ پا به سن گذاشته را با در پیش گرفتن حال و هوای جوانانه بیالاید. همیشه نقش اصلی بود، با صحنههای اکشن. حتی وقتی که با هنرپیشههای زنی که از خودش جوانتر بودند همبازی بود، وزنِ فیلم روی چهرة او بود».
موقع خواندنِ «گری کوپر» بدون آنكه سرگردان شويد ميان «تامسونِ منتقد» و «تامسونِ ستايشگر» در نوسان خواهيد بود:« کوپر به عنوان مرد خاموشِ مؤثر در فیلمهای با کلام، پیشگام بود. تا به امروز – چه در سینما یا در زندگی خصوصی- کلینت ایستوود جهدی همانند را جامة عمل پوشانده و از آن سرشار شده است.» یا « تردیدی نیست که «نیمروز»(فرد زینهمان -1952) با مونتگومری کلیفت هم جواب میداد، اما کین بیشتر بر آن بود تا مردی معمولی باشد. کوپر با آن خمیدگی و سُستیِ اندام، به یادگاری از غربِ از دست رفته تبدیل میشود. بخشی از درماندگیاش برای این است که دارد تشخیص میدهد که معیارها تا کجا رو به نابودی رفتهاند». «گري كوپر» كتابي دربارهي «گری كوپر بودن» است. تامسون اما به دسته بندیِ مقاطع مختلف زندگی کوپر نمیپردازد و به جای آن به شکلی کاملاً آزاد به سیر زندگی کوپر مشغول میشود. پس ترتيب منظمي از حوادث را پشت سر هم رديف نميكند و صرفاً با متصل كردن ماجراها و تداعيها پيش ميرود. روشي كه متن تامسون را براي خوانندهاي كه به كليات زندگي كوپر آشنا نيست سخت ميكند. اما با اندکی دقت متوجه سیری میشوید که تامسون در حال پیمودن آن است. كوپر به زنها اهمیت میداده و فیلمها؛ کتاب هم تبدیل به سیري در زنها و فیلمهای زندگی کوپر شده. تنها در انتهاي كتاب است كه تامسون فيلم به فيلم پيش ميرود و حاشيهروي را كنار ميگذارد. اما جذابيت اصلي كتاب در همين حاشيه رفتنها و اظهار نظرهای شخصي و از اينها مهمتر، لحن تامسون است: « «هوس»(فرانک بورزیگی-1936) در پاییزِ 1935 فیلمبرداری شد، نزدیک دو سال از ازدواج کوپر گذشته بود. برای اینکه آن ازدواج را تمام و کمال محک بزنید، باید بدانید که چهگونه یک نگاه را بخوانید. و آنگونه که کوپر و مارلنه دیتریش در فیلم به هم خیره میشوند، بلافاصله ممکن است این پیامِ قدری هشداردهنده را به ذهنها متبادر کند که آنها دارند به سمت تباهی میروند، رفتن به دیترویت پیشکششان! آن دو شیرة یک جذبة انسانی را به جان فیلم اضافه میکنند، با آن چسبندگی و دلپذیریِ سیاه و سفیدش که همه آرزویش را دارند. این ثابت میکند که مرد آمریکایی در مقابل ظرافت زنانه بسیار آسیبپذیر است، و اصولاً این فیلم باید نقطة پایانی گذاشته باشد بر تصوراتی مبنی بر جسارت و قدرت بدنیِ مرد آمریکایی. اما جنگی در راه است که باید آن را مدّ نظر داشته باشیم. اینکه راکی کوپر با چنین چیزی چگونه تا میکند، قصهای دیگر است. از موقعیتم به عنوان یک فیلمبینْ مایه میگذارم و میگویم که در نهایت هر دو ستاره از حضور هم غرق در لذت میشوند- یا دست به کارهایی میزنند که احتمال دارد یک همسر را به مرز جنون بکشاند، مگر اینکه این همسر راهی قانونی بیابد تا به آنچه دارد میگذرد، توجهی نکند. نیازی به گفتن نیست که کوپر برای این فیلم فقط نود و سه هزار دلار گرفت و هیچ رو تُرش نکرد از اینکه دویستهزار دلار به مارلنه دادند».
اما اگر بخواهیم به تصویری کلی از کتاب برسم باید به توصيفي از عكسي كه كِندي در كنار كوپر گرفته برگردیم: « هر یک دارد نوع متفاوتی از قهرمانیگری را ارائه میدهد: یکي واقعی و ديگري نسخهي سينمايياش». دیوید تامسون در تمامي صفحات «گری کوپر» سعي دارد اين شمايل سينمايي را در طول كارنامهي كاريِ گری کوپر واكاوي كند: «گری کوپرِ واقعی؟ خب، به گمانم مردِ بیمزد و منّتی بود برای جامهای پسندیده و زنی مشتاق. و البته سر و سرّ با گریس کلی بر بلندای سونورا یک چیز است، و شیفتة آنیتا اکبرگ شدن هم چیزی دیگر. علامتیست از دلقکی بامزه که کم پیش آمد تا صورتش را نشان دهد. اما اگر گری کوپر در آخرْ چاره را در آن دید تا یک مردِ نزارِ خانواده، یک زناکار، و یک خائن شود، تازه شده بود مثلِ خیلیهای دیگر در تاريخ سينما كه كارشان خیالبافیهای عاشقانه در رؤياهايشان است. مسأله اين است كه او در جايگاهي غیرعادی قرار گرفته بود. نشسته بر گُردة اسب و آمادۀ بهرهبرداري از آن. او گفت «از من يك قهرمان بساز» و رفت، و ما را در حيرت رها كرد كه آيا بالاخره طعنهاي هم پشت اين جمله بود يا نه.»