بایگانی‌ها

فانوس خیال، جادوی تصویر و کهن الگو

فانوس خیال، جادوی تصویر و کهن الگو
فانوس خیال، جادوی تصویر و کهن الگو

تکتم نوبخت

لیندا هاچن شکل تازه‌ای از داستان‌گویی پسامدرن را مطرح می‌کند به نام فراداستان تاریخ‌نگارانه که هم برگرفته از تاریخ اساطیری و متون کهن است و هم با گسست از آنها  قطعیت و حتمیت خرده‌روایت‌ها را در هم می‌شکند.از این منظر«پوست» قبل از هرچیز یک فراداستان است متعلق به شیر کربلا و قصه او.پایان فیلم هم همین را می گوید:«روایت‌های زیادی از شیرکربلا شنیدیم،اما..»‌.حالا پوست با چه شگردهایی یک روایت نو از شیر تعزیه را به زبان سینما خلق می‌کند؟قصه اینطور آغاز می شود:تاریکی همه جا را فراگرفته، آتش(نماد شر) به پا شده، نیروی خیر تضعیف شده و پوستِ شیر(نماد خیر) در حال از بین رفتن است.‌

کمی بعد مارال از میان شعله‌های آتش بیرون می‌آید و قصه ازلی عشق به مناسک و آیین پیوند می‌خورد،با کهن الگوهای اساطیری(دوگان نیک‌وبد) می‌آمیزد،رمزگان طبیعت را(آتش، خاک، آب، طلا، نمک، فلز) در این کهن الگوها به یاری می‌گیرد و باورهای قومی را (اجنه، طلسم) را به جادوی شمنیسم(موسیقی) گره می‌زند.این جهانی است استوار به آشنایی، نه فقط برای مردم یک منطقه.تمام عناصر فیلم برای هر مخاطب ایرانی آشناست و استفاده از منطقه خاص و زبان آذری برای ساختن لحنی اگزوتیک است نه به معنای محدود بودن آن به یک قوم.پوست یک فیلم تماما ایرانی است.بنیان‌شده بر مولفه‌های آشنا که آشنایی‌زدایی می‌کند.

 

در واقع همه را یکجا جمع می کند،این «کثرت» را به «وحدت» می‌رساند و بعد مانند همان گوی شیشه‌ای در دستان آزار به شکل تازه‌ای بازتاب می‌دهد. 

.کلید این بنیان‌فکنی و طرح‌ریزی‌نو در«مناسبات استعاری»اثراست.چیزی که  ابهام و راز را می‌سازد.پوست بازی آزاد معانی و کهن الگوهاست هم در قصه‌گویی و هم در نشانه‌های تصویری که هر دو را به موازات هم پیش می‌برد.و این بازی را تا آنجا پیش می‌برد که از نقش نقال(عاشیق) هم شالوده‌شکنی می‌کند.عاشیق نه روایت‌گر تاریخ که روایت‌گر حال است و خودش بخشی از خط داستانی.او مثل ما همه چیز را نمی‌داند و به‌جای ما سوال می‌کند« مگر سید مرده؟».استعاره تصویر در پوست،این راز آمیزی تنیده در فیلم،در تکرارِ قاب‌های درون قاب هاست.سوژه‌هایی پنهان شده در پشت پرده‌ها و دیوارها.در رنگ کرم قهوه ای پوست شیر که در تمامی فیلم تکثیر می‌شود.در عناصری که هیچ قابی بدون آن ها معنی نمی‌شود؛آتش، پوست، درخت، ریشه ها و رّستنی ها( به اشکال روی پرده‌های توری و نقش قالی در سکانس  پایکوبی عروسی دقت کنید).پوست فانوس خیالی است از تصاویر که درآن هر کنشی در هر نما بنیانی استعاری دارد.همان عجایب‌نگاری‌ها‌ی محمد سیاه قلم است به زبان سینما.

 

 

مبنای ساختن تصاویر پوست نیز به این دلیل که مضمون فیلم ابهام و در آمیختن خیر و شر را نمایندگی می کند نه در تفکیک بصری بلکه در یکی شدن و در هم آمیزی رنگ هاست. رنگ های سرد و گرم با پس زمینه مه آلود و رنگ پریده ترکیب می شوند و استعاره ای می شوند از  خیر و شر حاکم بر جهان داستان که آراز را در یک دو راهی بزرگ گرفتار می کند.رمزگان فرهنگی و بومی سازی تمام عناصر برای مخاطب ایرانی (باز ماندن قیچی، ناخن گرفتن در حمام و…) و دقت در جزییات پوست را به فیلمی شاخص، جریان ساز و تاثیر گذار تبدیل می کند که تمام نیروی خود را از حیات فرهنگی ایران و کهن الگوها می گیرد.و این نمایانگر جسارت فیلمسازان است که به سراغ موضوعی رفته اند که در سینمای ایران دستکم در چند دهه اخیر کاملا محجور مانده است. فیلم پوست با کاری که در باز آفرینی اساطیر و آیین ها می کند، مصداق بارز این سخن بهرام بیضایی است؛ «حیات فرهنگی ما ادامه دارد و نمی توان اسطوره ها را متوقف کرد»