بایگانی‌ها

كشف جوهره اصلى يك واقعه از ميان تضادها و تناقض‌‏ها

كشف جوهره اصلى يك واقعه از ميان تضادها و تناقض‌‏ها
كشف جوهره اصلى يك واقعه از ميان تضادها و تناقض‌‏ها

در مناسبت‌های مهمی مانند عاشورا و تاسوعا، بارها از خودمان پرسیده ایم که چرا به اندازه کافی و درخور نتوانسته ایم آثار ماندگاری را از چنین رویدادهایی در عالم نمایش به تصویر بکشیم؟ دلیلش محدودیت‌های تکنیکی و ساختاری است یا موضوعات فرامتنی؟

برای یافتن پاسخ رفتیم  به سراغ آرشیو مجله و میزگردی خواندنی در یکی از مهم‌ترین شماره‌های دنیای تصویر. شماره‌ای که بخش اعظم آن اختصاص دارد به سریال امام علی (ع) که با همان چند قسمت اول حسابی سر و صدا به پار کرد و تبدیل شد به نقطه عطفی در تولیدات تلویزیونی و سینمایی ایران. روندی که بعد از امام علی (ع) هم با تولید انبوه سریال‌هایی درباره تاریخ اسلام ادامه پیدا کرد اما اثر ماندگار داوود میرباقری هم‌چنان جایگاه مستحکم خود را حفظ کرده و از نظر میزان تاثیرگذاری و پرداختن به جنبه‌ها و ابعاد مختلف یک دوره تاریخی به سنگ محکی برای دیگر آثار تبدیل شده است.

 در این میزگرد به خیلی از سوال‌های همیشگی و محدودیت‌هایی که برای خلق آثار این‌چنینی در سینمای ما وجود دارد پرداخته شده است.

لازم به یادآوری است که این میزگرد طولانی برای انتشار  در دنیای تصویر آنلاین مجددا تدوین و کوتاه شده.

بازخوانی مجله/ شماره 40:

مجموعه تلويزيونى امام على(ع) بی‌‏گمان از نادر مجموعه‏‌هاى تلويزيونى پس از انقلاب اسلامى است كه عارف و عامى را پاى تلويزيون نشاند. موضوع حساس، تبليغات قبلى در مورد ساخت سريال، هنرمندان مطرحى كه در آن كار كردند و مهمتر از همه طرح زندگى و خلافت يكى از شخصيت‏‌هاى ابدى تاريخ اسلام و سرانجام جذابيت مجموعه پس از پخش اولين قسمت‏‌ها، امام على(ع) را به يكى از بحث‏‌انگيزترين آثار تلويزيونى اين سال‏‌ها تبديل كرد. متنى كه می‌‏خوانيد حاصل بيش از 7 ساعت گفتگو با كارگردان پرحوصله و نكته‏‌سنج اين مجموعه است. بسيارى از سؤالات از جمله مسايل پيرامون طراحى صحنه، موسيقى، فيلمبردارى، به دليل به درازا كشيدن بحث درباره مسايل محتوايى، بی‌‏پاسخ ماند. اميدواريم كه پس از پايان سريال فرصتى براى گفتگوى مجدد با ايشان فراهم آيد.

اميد روحانى: آقايان، با تشكر از حضورتان، می‌خواستم از آقاى ميرباقرى شروع كنم و بپرسم كه چه شد كه مجموعه امام على پيش آمد؟ پيشنهاد از جانب چه كسى بود؟

داود ميرباقرى: بعد از ساختن مجموعه رعنا در تلويزيون، آقاى حاج كريم خان، متن مجموعه‌‏اى را به من دادند كه بخوانم و بازنويسى كنم. اين متن دست‌‏نوشته اوليه امام على(ع) بود. درباره ساخت صحبتى نشد؛ چون ايشان نظر مرا درباره كار با تلويزيون، بعد از تجربه تلخ رعنا می‌‏دانستند. بعد از خواندن دو سه قسمت اوليه متن، ديدم رغبتى به خواندن بقيه‌‏اش ندارم. متن در هفت يا هشت قسمت نوشته شده بود، درست يادم نيست. متن را پس فرستادم و عذر خواستم. مسئله مسكوت ماند. دو سه ماه بعد آقاى بيك‌‏زاده كه بعدها تهيه كننده مجموعه شد، آمد و خواست كه خارج از سازمان متن را بازنويسى كنم. دو يا سه قسمت آن را به زور خواندم. به هر حال از نظر من اشكالاتى داشت. اگر كارشناسانه به موضوع نگاه كنيم هر نويسنده‌‏اى به يك موضوع با ديد خاص خودش نگاه می‌‏كند. به هر تقدير احساس من اين بود كه متن پيشنهادى چيزى است شبيه تمام كارهاى مذهبى كه ديده‌‏ و شنيده‏‌ايم، به عبارتى يك رونويسى سطحى و ساده از تاريخى كه خيلى هم مشخص و در دسترس است. در آن متن آدم‏‌ها را گم می‌‏كردم، حتى اسم آنها در خاطرم نمی‌‏ماند.

به هر تقدير من به آقاى بيك‌‏زاده گفتم كه اگر بخواهيم روى اين تاريخ كار كنيم، نياز به تحقيقات جامعى داريم، به خصوص می‌‏دانستم كه مقطع مورد نظر، مقطع بسيار حساسى از تاريخ اسلام است كه در آن اختلاف رأى و نظر بسيارى است و پا گذاشتن در آن عرصه، خطر كردن می‌‏خواهد و لذا بايد با تحقيق جامع و عالمانه‌‏اى با آن روبرو شويم و بر مبناى مشتركات، يعنى آن بخش از تاريخ كه مورد قبول همه فرقه‌‏هاى مذهبى است، كار كنيم تا حاصل كار ايجاد تنش نكند و مورد استفاده همه مذاهب مسلمان باشد. دوستان با نظر من موافق بودند، فرصتى در اختيار من قرار گرفت. منابع مورد نظر تهيه شد و من با توجه به علاقه و زمينه‏‌اى كه از قبل داشتم، مطالعات فشرده و منسجمى را شروع كردم و خانه‌‏نشين شدم. بعد از هفت هشت ماه مطالعه و مقايسه و جمع‏‌آورى مطالب مورد نيازم، قلم به دست گرفتم و شش ماه بعد، حاصل كار، سناريويى شد كه تا به حال بخش‏‌هايى از آن را ديده ‏ايد. بعد از نوشتن سناريو با توجه به احساس و علاقه‏‌اى كه در من ايجاد شده بود، درباره كارگردانى مجموعه فكر كردم. پيشنهاد كردم می‌‏خواهم خودم كارگردانى كنم، فورى قبول كردند.

imam-ali-2

روحانى: وقتى داشتيد می‌نوشتيد، چه چيزى مدنظر و هدف‏تان بود؟ داستان خلافت حضرت على(ع)، يا به اين بهانه، بررسى تاريخ ابتداى اسلام بعد از رحلت حضرت رسول(ص)؟ يا داستان دوره خلفا و بنی‌اميه؟ كدام مدنظرتان بود؟

ميرباقرى: وقتى به اين بخش از تاريخ مراجعه كنيد، حوادثى در آن براى شما عمده می‌شود. حوادث را بررسى می‌‏كنيد، الاهم فى الاهم می‌‏كنيد و حوادثى را برجسته‏‌تر می‌‏بينيد. در بررسى اين دوره از تاريخ يكى از اتفاقات خيلى مهم حكومت پنج سال و اندى حضرت امير است. من می‌خواستم به همين شأن بپردازم، و در تحقيقات به اين نتيجه قطعى رسيده بودم كه بررسى دوران حكومت حضرت امير، بدون تحليل حوادث قبل از حكومت ايشان بی‌‏نتيجه است و لذا بخشى از حوادث مهم آن دوره مثل مرگ خليفه سوم و بدعت‏‌هاى غلطى كه در دين نهاده شد و شكاف عظيمى كه به لحاظ طبقاتى پيش آمد و منجر به شورش مردم برعليه خليفه سوم شد و… پرداختن به اين حوادث براى شناخت عميق حوادث روزگار حضرت امير (ع) ضرورى بود. لذا هدف مجموعه تعيين شد؛ بررسى ده سال از حوادث مهم روزگار حضرت امير (ع). به هر تقدير، بنده مشتركات را اصل و اساس كار قرار دادم و به رواياتى پرداختم كه صحت و سقمش در نزد همه فرقه‏‌هاى مذهبى است

روحانى: مقصود از مشتركات، مشتركات تاريخى ا‏ست؟

ميرباقرى: بله. شما اگر يك واقعه تاريخى را از ديدگاه‌‏هاى مختلف تعقيب كنيد، می‌بينيد كه نظرات مختلف درباره‏‌اش وجود دارد و روايات متعددى از يك واقعه در كتب تاريخى هست. اين هم بحث مفصلى را می‌‏طلبد، چطور می‌‏شود جوهره اصلى يك  واقعه را ميان اين همه تناقض و تضاد و روايت‏‌هاى گوناگون كشف كنيد و آن را اصل قرار بدهيد. از طرفى طرح رويدادهاى تاريخى در قالب يك كار نمايشى با جاذبه‌‏هاى خاص خودش مرا ملزم می‌‏ساخت تا به شكل نقل قول‏‌هاى متفاوت در كتب تاريخى اكتفا نكنم، وقتى حقيقت واقعه را دريافته باشيد، به عقيده من براى طرحش در قالب يك مجموعه، ديگر نيازى به نقل جزءبه جزء حوادث نداريد. من قالبى می‌‏خواستم كه بتوانم مخاطبين تلويزيون را جذب مجموعه و اهداف آن كنم.

روحانى: پس دو ضرورت براى شما پيدا شد. ضرورت اول، علاقه به ساختن يك فيلم براساس سال‌‏هاى اوليه تاريخ اسلام و دوران خلافت حضرت امير كه براى شما اين ضرورت را پيش آورد تا براى توضيح و تصوير اين دوران خلافت به مقدمات و به عقب برگرديد و در اصل دوران عثمان را بررسى كنيد و اين كه فرصتى پيش آمد تا به اين تاريخ نگاهى تحليلى بياندازيد. ضرورت دوم يك قالب كارى‏  كه همين مجموعه تلويزيونى ا‏ست. اين دو ضرورت است كه اين مجموعه را به اين شكل درآورده، يعنى از نظر ساختارى با تعدد پرسوناژها مواجهيم و اين مسئله شما را ناگزير كرده تا در هر دو يا سه برنامه به يك آدم يا يك شخصيت تاريخى بپردازيد و سعى كنيد با اشتراك بعضى پرسوناژها به آن وحدت بدهيد، اما می‌‏دانيد كه اين شيوه به ناگزير، نوعى پراكندگى را هم ايجاب می‌‏كند…

يوسفعلى ميرشكاك: پراكندگى مربوط به تاريخ آن دوران است…

روحانى: من وارد حيطه‏‌هاى تاريخ و تطابق تاريخى و مسايل مربوط به حوزه دين و فقه نمی‌‏شوم، اصلاً با همين وجه «نمايشى» و تلويزيونى كار دارم. وجه نمايشى براى حفظ علاقه تماشاگر و كشاندنش به تماشاى مجموعه و ادامه دادن آن؛ منهاى تمهيدات نمايشى در جزئيات كه در هر كدام از قسمت‏‌ها ممكن است به طور جداگانه رعايت شود. مجموعه بيست و چند قسمت است. اين ساختار انتخاب شده اين خطر را ايجاد می‌‏كند كه انگار ما با پرسوناژها به طور تك‏تك و مجزا، هر كدام دو سه قسمت ارتباط داريم. اشكالى كه اين كثرت و تعدد پرسوناژها از نظر نمايشى ايجاد مى‏‌كند، پاره پاره بودن پرداخت است و وحدت نگاه و توجه را از بين مى‌‏برد و جورى به ساختار منسجم لطمه مى‌‏زند. متوجه اين خطر بودى؟

ميرشكاك: بگذاريد ادامه كلام آقاى ميرباقرى را من عرض كنم. گرفتارى اين نمونه كارها به طور كلى – يعنى كار تاريخى – گرفتارى خاصى‌‏ست. من موافق اين نيستم كه در امام على(ع)، آنچه كه مى‌‏گويم رعايت شده، اما از آنجايى كه شلوغ‏ترين دوره تاريخ اسلام، همين روزگار حضرت امير است، به گمانم توضيحى را مى‌‏طلبد. شخصيت‌‏ها مثل برق در عرصه تاريخ اسلام ظهور مى‌‏كنند، انگيزه بسيارى از حركات عجيب و غريب مى‌‏شوند و به همان سرعت هم محو مى‌‏شوند. من معتقدم كه هر كس ديگر هم كه مى‏‌خواست به اين دوره بپردازد، ناگزير از اين بود كه اين نحوه از روايت را انتخاب كند، تا اين‌ها را نشان بدهد كه انگيزه شورش مردم كوفه چيست. حالا اگر اين بزرگوار مى‏‌خواست به انگيزه شورش مردم مصر هم مراجعه كند كه قضيه شتاب‌ناك‏‌تر و گذراتر مى‌‏شد. اگر مى‌‏خواست به سراغ مردم بصره هم برود كه ديگر واويلا…

على معلم: براى اينكه شما وارد بحث و مضمون بشويد، تمهيداتى فراهم كرده‌‏ايد كه زودتر بشود وارد آن بخش شد. به هر حال كارهاى تاريخى بر دو نوع نگاه بيشتر استوار نيست. يا شكل تاريخى را براى نوعى داستانگويى انتخاب مى‏‌كند؛ بنابراين به كارگردانى و به مفهوم فرم اهميت مى‌‏دهد و سعى مى‏‌كند فرم و قالب نمايشى را جدى‌‏تر بيانگارد؛ حتى اگر تاريخ كمى قربانى شود. تعداد زيادى از فيلم‌‏ها از اين نوع ‏اند و نوع برخوردى بسيار رايج است…

ميرشكاك: آن وقت تاريخ اسلام را چطور مى‌‏شد با اين نحوه بيان، تحليل و بررسى كرد؟

معلم:  اما با اشاره‏اى كه شما كرديد به نظرم آمد كه بيشتر متمايل به اين بوديد كه به جاى كار كردن در آن قالبى كه ذكر شد – يعنى پرداختن به وجه «تكنيكى» و «نمايشى» – نوع دوم برخورد را انتخاب كنيد، يعنى مجموعه؛ بيشتر مجموعه «مضمون» است تا قالب. بيشتر مجموعه صحبت و حرف‌‏ها و بحث‏‌هاست… فرض كنيد مى‌‏شد از تاريخ اسلام يك وجه نمايشى بسازيد. در اين نوع فيلم‏‌ها، بحث مضمون، بحثى اساسى نيست. اما شما در اين كار طبيعتا به سراغ خود مضمون و بحث‏‌ها و حوزه ملتهبى رفته‌‏ايد كه خاص تاريخ اسلام آن دوره بوده است.

imam-ali-8

ميرباقرى: اين برايم اصل بود، اما با بخشى از صحبت‏‌هاى شما موافق نيستم. كافى‌‏ست به تاريخ مراجعه كنيد. يك نمونه را مثال مى‏‌زنم. من جوهره يك حادثه يا رويداد تاريخى را سعى كرده‌‏ام حفظ كنم و با شكل نمايشى قضيه خيلى كلنجار رفتم، مثلاً قسمت ابوذر را. شما صحنه‏‌هاى بسيار زيادى از تقابل و رودررويى ابوذر و معاويه، بحث و جدل كردن‌هايشان را مى‌‏بينيد. اين دو نوع تفكر با يكديگر بحث‏‌هاى خصوصى داشتند و به شكل‏‌هاى مختلفى هم در تاريخ مكتوب شده، ولى شكلى را كه من انتخاب كردم يك شكل نمايشى‌‏ست… شما در تاريخ هيچگاه آن صحنه‌‏اى را كه ابوذر با عده‏‌اى ژنده‌‏پوش بر كاخ سبز مى‌‏ريزند و آن برخورد كه به قطع دست يك آدم منجر مى‏‌شود را نمى‌‏بينيد. در واقع ضرورت نمايشى كردن اين قضيه مرا وادار كرده تا اين شكل طراحى را انتخاب كنم، به دليل جاذبه‌‏هايش و به دليل ضرورت نمايشى كردن مضمون مورد نظر. اما اينكه تقابل دو ديدگاه با دو برداشت از دين، مضمون اصلى و هدف من در كار بوده، شكى نيست. به همين دليل است كه مى‏‌گويم مخالفم، درست است كه من مضمون را محور قرار داده‌‏ام اما به لحاظ قالب و ساختار و تكنيك خيلى تلاش كرده‌‏ام تا ساختارى را خلق كنم كه جنبه نمايشى داشته باشد. ما داريم با زبان نمايش حرف مى‏‌زنيم. كارمان بايد مختصات فنى و نمايشى هم داشته باشد.

ميرشكاك: مى‌‏توان اين طورى گفت كه به خاطر شأن تاريخى، گاهى شأن دراماتيك فنا شده و گاهى به خاطر شأن دراماتيك، شأن تاريخى فدا شده… سوال دیگر،  آيا شما موافقيد چهره مقدسين اسلام هم مثل مسيحيت نشان داده شود؟ پيش از آنكه شما جواب را بدهيد عرض كنم كه اين را مى‌‏دانم كه گروهى از آقايان الگويشان مسيحيت است. چهره مسيح و مريم با عفت و عصمت نشان داده مى‌‏شود و مؤمنين لذت مى‌‏برند. اگر جامعه اقتضا مى‌‏كرد و روحانيت معتقد اعتراضى نمى‌‏كرد، بدشان نمى‌‏آمد چهره مقدسين نشان داده مى‏‌شد. خود شما به عنوان يك كارگردان آيا معتقديد كه بايد نشان داده شود؟

ميرباقرى: انتقال چون از طريق صورت است، در ذهنيت من هميشه اين كشاكش و دغدغه بوده كه بسيار سخت است پيدا كردن چهره‏‌اى كه نشان دهنده آن ذهنيت و آن قداستى باشد كه ما براى حضرت على(ع) قائل هستيم. بنابراين مخالفم. شما تصور كنيد اگر بخواهيم چهره را نشان بدهيم، چه كسى بايد جاى حضرت امير باشد كه با تخيل و ذهنيت ما و قداستى كه برايش قائليم، همخوان باشد؟

ميرشكاك: و حالا پرسش دوم را عرض كنم… شما دست و پا را نشان داده‌‏ايد و تنه را گهگاهى مى‌‏بينيم. فكر نمی‌‏‌كنيد چون دست و پا و تنه را نشان داده‌‏ايد و فقط سر مانده است، شما آغاز كننده راهى هستيد كه بعدا به نشان دادن چهره و شمايل ساحت قدس منجر شود؟

ميرباقرى: من قصد نداشتم بانى يك بدعت غلط باشم. باورم را عرض كردم، تنها همان صورت است كه ارتباط لازم و مؤثر را ايجاد مى‏‌كند و مهمترين بخش صورت، چشم است. از طريق چشم است كه مى‌‏توان جاذبه‌‏هاى مورد نظر شما را منتقل كرد. من دقيقا با همين نگاه خاكى و زمينى مسئله را ديدم. بحث فعلى ما نگاه ديگرى است. تفاوت ما اساسا در نوع نگاه ماست. من باورهاى مطلقم را عرض نمى‌‏كنم. قدسى بودن و شأن ملكوتى حضرت امير (ع) را بنده در سيرت ايشان ديده‌‏ام نه در صورتشان، البته سخت معتقدم كه سيرت در صورت نيز متجلى است. روزى كه من به سراغ تاريخ اسلام رفتم، همه قضيه را شوخى ديده بودند، كسى فكر نمى‌‏كرد چنين كارى با چنين ابعادى در ذهن من است، سناريويى كه نوشتم با همه جزئياتش نوشتم. فى‌‏المثل همين دست و پاى امام را نشان دادن عينا در سناريو آمده است و نوشته هم نشده كه اين دست و پا از جنس مثلاً نور است. بحث اصلى ما سر اين است كه چه كنيم تا با وجود اين همه موانع و مصلحت‌‏ها، حضرت امير (ع) و سيرت ايشان را مطرح كنيم، چه كنيم كه عده‌‏اى ناراحت نشوند و در اين هياهو چه كنم تا ابعادى هر چند كوچك از مظلوميت‏‌هاى آن بزرگوار را مطرح كنم.  من قدم اول را برداشتم، طبيعى است كه اين تجربه خالى از اشكال نيست… كما اينكه جنابعالى مى‌‏فرماييد نشان دادن دست و پاى امام، تأثير قدسى و ملكوتى ندارد.

imam-ali-6

معلم: شما از ميان منابعى كه ذكر كرده‏‌ايد، بيشتر به كدام منبع تكيه كرده‌‏ايد؟

ميرشكاك: ايشان بايد بيشتر به منابع تاريخى تكيه كرده باشند.

ميرباقرى: بله، منابع تاريخى تكيه‏‌گاه اصلى‌‏ام بود. مراجعه به تفاسير و تحليل‏‌ها در جنب كارم قرار داشت.

معلم: و به طور يكسان به همه منابع توجه و تكيه داشته‏‌ايد؟

ميرباقرى: خير. استفاده از منابع، تابع مآخذى است كه اساس قرار مى‏‌دهيد. يك وقت هست كه به روايتى تاريخى برمى‌‏خوريد، براى كشف صحت و سُقم روايت به نشانى و آدرس همان روايت در منابع ديگر مى‌‏رسيد. برخى از منابع ذكر شده در واقع نشانى و مأخذ روايات تاريخى‌‏اند.

معلم: يعنى همه منابع سنى و شيعه را بررسى كرده‏‌ايد و به اين نتيجه رسيده‏‌ايد؟

ميرباقرى: منابع را تا جايى كه مقدور بوده، بررسى كرده‌‏ام اما روايتى كه شما مى‌‏بينيد يك روايت شيعى است. من شيعه‌‏ام، تحليلم و ديدگاهم نسبت به مشتركات تاريخى شيعى است…

روحانى: پس شما نگاهت اين نبود، بلكه به ناگزير به اين سمت رفتى؟

ميرباقرى: حوزه درك و شعور من محدود مى‌‏شود به همين ابعاد زمينى شخصيت مولا على (ع). من دلم مى‌‏خواست راجع به تاريخ آن دوره حرف بزنم، چيزى كه اساس و جوهره اصيل فكرم را تشكيل مى‌‏داد، طرح اين تاريخ با حوادث هولناك و مظلوميت امام بود. فكر مى‌‏كردم و مى‌‏كنم كه انعكاس حوادث آن دوره براى امروز ما بسيار مفيد و مؤثر است و معتقدم كه مسايل امروز ما هم بى‌‏شباهت به آن دوران نيست، طرح همين معانى برايم كافى بود.

روحانى: يعنى وجه سياسى غالب بوده…

ميرباقرى: چرا فقط وجه سياسى؟ وجه دينى تاريخ آن دوره، جهل جماعتى كه هنوز به راستى ايمان نياورده و خدا را باور نكرده‏‌اند، برداشت‏‌هاى منحرف و منفعت طلبانه از دين، عدم درك على براى مردم آن روزگار و… امام على (ع) در دوران حكومت خود مقابل چنين تفكرهايى ايستاد. به نظر من مبارزه حضرتش با دشمنان خيلى سخت‏‌تر از دوران رسول اكرم بوده. پيامبر در مقابل دشمنانى قرار داشت كه مشرك و كافر بودند. امام در مقابل دشمنانى قرار داشت كه همه مدعى دين پيامبر بودند. چرا هر وقت به مسايل حكومتى حضرت امير مى‌‏پردازيم فقط وجه سياسى ماجرا را پررنگ مى‌‏بينيم؟ وجه سياسى در مقابل پاكسازى دين از تفكرهاى انحرافى و آلوده، وجه مهمى نيست. واقعا به صف‏‌بندى دشمنان دقت كنيد. همه از نزديكان و افراد وابسته به پيامبر بوده‌‏اند… كسانى كه تا ديروز در ركاب پيامبر خدا شمشير مى‏‌زدند امروز در مقابل وصى او و ولى خدا ايستاده‌‏اند. كسى كه مرتكب آن فاجعه بى‌‏نظير مى‌‏شود و شمشيرش را بر فرق امام مظلوم و معصوم فرود مى‏‌آورد، آدمى است كه نماز شب مى‌‏خواند. شما هم بخواهيد انكار كنيد من زيربار نمى‌‏روم، اين معانى در مجموعه امام على(ع) به صراحت و مؤكد بيان شده است. همين‏‌ها براى من يك دنيا معرفت بود.

معلم: به نظر من اينكه حضرت مولا خيلى ماورايى نشان داده نشود، در كار نمايش شايد جذاب‏تر باشد. اتفاقا برخلاف نظر يوسف، غربى‌‏ها اين مسئله را حل كردند. انسان به تصوير بيشتر احساس نزديكى مى‌‏كند تا كلام و حرف‏‌ها. تخيلات بشر امروز تخيلات محصور و متأثر از تصوير است.

ميرشكاك: اگر اينجا هاليوود بود من حتى موافق بودم كه چهره مولا هم نشان داده شود، اما نيست.

معلم: نظرم اين است كه اگر امام على(ع) با الرساله سنجيده شود كه تنها نمونه غربى پرداختن به تاريخ اسلام است، مى‌‏بينيد كه آنجا با امكانات… و نه فقط امكانات مادى بلكه امكانات تصويرگرى مواجهيد. با بازيگرى كه مى‌‏تواند شأن حماسى داشته باشد. اگر قرار باشد ما رستم را نشان بدهيم، طبيعى است كه بايد شون كانرى بيايد و نقش رستم را بازى كند. بازيگرى در آن صورت در چنين فيلمى نقش اساسى بازى مى‌‏كند. ولى اينكه با امكانات اينجايى، ما حضرت امير را به شكلى واقعى‌‏ترش كنيم و به حقيقت مثالى خودش نزديكتر كنيم، مقدارى نازلش كرده‌‏ايم. اگر شما بخواهيد پديده‌‏اى را به مردم تفهيم كنيد، بايد اندكى آن را «رئاليزه» كنيد تا به زندگى روزمره مردم نزديكتر بشود…

ميرباقرى: از قياس الرساله با امام على(ع) هم نتيجه خوبى عايدمان نمى‌‏شود جز اين كه افسوس بخوريم به امكانات هاليوود. روزهاى اول فيلمبردارى مجموعه من واقعا به اين باور رسيدم كه يا بايد با شرايط موجود، كار را تعطيل كنيم و يا قبول كنيم كه با حتى پنجاه درصد افت كيفى از تمام ابعاد، آن را بسازيم. خيلى از فصل‏ه‌اى سناريو فيلمبردارى نشد، علتش هم كمبود بودجه و وقت و چه و چه بود. تشخيص من اين بود كه فيلم را بسازم چون مى‌‏دانستم ساختن اين مجموعه بابى مى‌‏شود براى ساختن فيلم‏‌ها و مجموعه‏‌هايى مؤثرتر… و لذا خودم و نوشته‏‌ام را به همين منظور فدا كردم. پشيمان هم نيستم، برعكس خيلى خوشحالم كه كار ما محرك خوبى شد براى آدم‌‏هايى كه بعد از ما به اين عوالم مى‌‏پردازند.

اما در مورد صحبت‏‌هاى آقاى معلم و قياس دو فيلم امام على(ع) و الرساله حرف دارم. ضمن آنكه معتقدم قياس، قياس درستى نيست، اما از جهتى هم بد نيست.  اينها دو جنس كار مختلف ‏اند. ادعا مى‌‏كنم كه مجموعه امام على(ع) كار بهترى نسبت به آن فيلم است، البته با در نظر گرفتن امكانات؛ فيلم من يك مجموعه تلويزيونى است و طبعا قالب بيانى‌‏اش با الرساله كه يك فيلم سينمايى است فرق دارد. آدم‏‌هاى فيلم من عميق‏‌تر از آدم‏‌هاى فيلم «عقاد» هستند، شرايط اجتماعى و سياسى و بافت فكرى مردم در فيلم من بهتر از فيلم الرساله درآمده. آنجا حوادث خيلى روايى و گذرا هستند، در حالى كه در فيلم من اين طور نيست. آنجا قصه بسيار مغشوش است، اما در امام على(ع) در هر فصل، قصه به صورت متمركز پيش مى‌‏رود. هر كجا كه عرصه فكر و انديشه و تحليل است، امام على (ع) به عقيده من عميق‏‌تر و جلوتر است. اما ظواهر را قبول دارم كه آن هم عرض كردم با امكانات فكسنى ما قابل مقايسه نبوده، راجع به مشاوره هم همينطور. در آن فيلم الازهر پشت ماجرا است، اما در اينجا داود ميرباقرى يك لاقبا. چهره‏‌پردازى ما خيلى بهتر از فيلم الرسالة است… متخصص جلوه‏‌هاى ويژه آن فيلم بهتر از فيلم ماست. آنها براى رها شدن يك تير از كمان و اصابتش به هدف مشكلى نداشتند، براى زمين خوردن اسب‏‌ها و همينطور شمشير زدن و…ما چه؟ كدام آدم مبتكرى است كه نخواهد براى بهتر شدن كار از متخصص و مشاورهاى خاص استفاده كند؟ من اين امكانات را نداشتم… تازه به همه اينها معاذيرى را كه عرض كردم اضافه كنيد. باز هم مى‌‏گويم امام على(ع) نيمى از توان ذهنى من بود. آن نيم ديگر كجاست؟

imam-ali-3

ميرشكاك: براى همين است كه خدمت آقاى معلم عرض كردم اگر امكانات هاليوودى بود، منى كه مدافع ساحت قدسم و بلكه اسير ساحت قدسم، قايل به اين بودم كه كسى بيايد و بازى كند. همان شون كانرى كه گفتيد اگر بخواهد نقش شيريزدان را بازى كند، مسلما با چنان قدرتى ظاهر خواهد شد كه من باورش خواهم كرد. من ديدم هنگامى كه آنتونى كوئين در نقش حمزه با آن لباس سياه، سوار بر اسب در نسخه هاليوودى آمد، در همين استوديوى آقاى محمدزاده كه ما و اعضاى روزنامه جمهورى دعوت داشتيم برگشتم و ديدم كه همه بزرگان دين و مملكت به پهناى صورت اشك مى‌‌‏ريزند و بعد در عوام‌‏الناس هم اين حالت را ديدم. او توانست اينكار را بكند. اين همان آنتونى كوئين فيلم بلوف است، همان كوئين توپ‏‌هاى سن سباستين و ده‌‏ها فيلم ديگر. ولى چه ايرادى دارد . اينجا مى‌‏تواند چنان تجلى كند كه هر وقت ياد حمزه مى‏‌افتيم، آنتونى كوئين به يادمان بيايد. اين قدرت را دارد و مى‌‏تواند. اما اينجا نه بازيگر ما اين بازيگر است و نه امكانات ما آن امكانات و نه شرايط آن شرايط، و نه فضاى ما مجال جولان به هنرمند مى‌‏دهد. مگر در تئاتر و در سينما چقدر مجال جولان داريم؟

ميرباقرى: يك دليلش را عرض كردم، دليل دومش را خدمتت عرض مى‌‏كنم. جداى از آن خودسانسورى كه ناشى از توقع و بينش مميزى است، در مورد اين شخصيت‏‌ها كمتر مى‏‌شود تخيل كرد. هر كجا بخواهى به اين سمت و سو بروى، دست و پايت مى‌‏لرزد. در مورد اشخاص منفى اين دلهره كمتر است. مطمئن باش قلمى كه عمروعاص را نوشته، قدرت نوشتن عمار را هم داشته. در فيلم الرساله هم همين مشكل ديده مى‌‏شود. ابوسفيان و يا هند آن فيلم كجا قابل قياس با «زيد» است و يا حتى حمزه؟ شما چه بخواهيد و چه نخواهيد در ارتباط با شخصيت‌‏هاى معروف تاريخى كه قابل احترام‏‌اند و اسطوره‌‏اند، با چنين مشكلى مواجه خواهى شد.  حداقل امام على (ع) الگويى شد براى اشخاص منفى. يعنى ديديم كه شخصيت‏‌هاى منفى بى‌‏آنكه به اصل و جوهره وجودي‌شان لطمه‌‏اى وارد شود با قرار گرفتن در شرايطى خيالى كه در زندگى آنها بعيد نبوده، واقعى‌‏تر و قابل باور تصوير شدند.

اين نيمى از راه بود كه من رفتم. اميدوارم فضايى پيدا شده باشد تا به آنچه هنوز نرسيده‌‏ايم و در برخورد با آن دچار دلهره و ترس هستيم، غلبه پيدا كنيم. بحث يك بحث فنى است. توقع از يك آدم، تحت هر شرايطى بعيد و دور از ذهن است و باواقعيت زندگانى او بدون شك نمى‏‌خواند… مالك و يا عمار همه جا يكنواخت حرف نمى‏‌زده‌‏اند… حرف‏‌هاى خصوصى هم داشته‌‏اند… شوخى هم مى‌‏كرده‌‏اند… سليقه هم داشته‌‏اند كه چى بخورند و يا چى بپوشند. خيلى جاها حرف‏هاي‌شان قطعا همه عميق و آيه نبوده است… به هر تقدير من خوشحالم از اين كه امروز دور هم نشستيم و صحبت‏‌هايى كرديم كه تا به حال يا نشده بود و يا برايمان جدى نبود و هميشه اين نوع كار را تجملى و مناسبتى ديده بوديم.

روحانى: به شكل تئاترهاى تلويزيونى در شب‏هاى عاشورا و احياء بود…

ميرباقرى: چيزى به عنوان برنامه پركن.

معلم: در سنت قديمى سبكتكين سالور و… قضيه قديمى‌‏ست. و بعدا به سبك آقاى علاءالدين رحيمى.

روحانى: گفتى كه در مورد زبان توضيح خواهى داد… تا يادت نرفته بگو كه چرا زبان اينطورى‌‏ست…

ميرباقرى: چه طورى‌‏ست؟

روحانى: به نظر مى‏‌آيد كه نتيجه‏‌اى‏ست از يك ديالوگ محاوره‏اى و نوعى زبان فاخرى كه شكلى از تصور تخيلى كلام آهنگين و موزون است. گاهى نچسب است، گاهى گرم، گاهى ديالوگى شفاهى و ادبى‌‏ست، گاهى بار دراماتيك و نمايشى دارد…

ميرباقرى: من نقطه نظرهايم را مى‌‏گويم، شما خودتان نتيجه بگيريد كه چرا زبان اينطورى شده. من معتقدم كه ما همين الان كه با هم حرف مى‌‏زنيم، دو نوع بيان را مورد استفاده قرار مى‏‌دهيم. يكى بيان مكتوب است و ديگرى بيان شفاهى. نشسته‌‏ايم و حرف مى‏‌زنيم. نوار را پياده مى‌‏كنيد و بعد از پياده شدن و بدل شدنش به متنى براى چاپ، با آن جورى كه من حرف مى‌‏زنم فرق مى‌‏كند. اين نوع نگاه را مى‌‏شود راجع به همه زبان‏‌هاى دوره‏‌هاى تاريخى به كار برد، يعنى هيچ الزامى وجود ندارد كه امروز ما مثلاً نثر فلان دوره را بگيريم و بگوييم چون نثر اين دوره اينجورى‌‏ست پس نوع محاوره هم همين‏جورى بوده. اين يك اعتقاد كلى‌‏ست.

اعتقادى ديگر دارم كه من به عنوان داود ميرباقرى كه الان با شما حرف مى‌‏زنم ممكن است الان يك جور حرف بزنم و بعد در منزل با همسر و بچه‏‌هايم جور ديگرى. شرايط و موضوع، نسبت به نوع زبان، كاربردى تعيين كننده دارد. از طرفى ديگر ما با زبان واقعى اين فيلم مواجه نيستيم. اگر زبان واقعى را بخواهيم به كار ببريم، بايد زبان عربى حرف بزنند. زبان ترجمه است، يعنى بايد جورى بگوييم كه براى تماشاگر امروز اين مملكت قابل فهم باشد. اين ملاك كاربردى ديالوگ‏‌هاست. اينكه شما مى‏‌بينيد ناگهان عبارت سين جيم مى‌‏آيد يا… مشابه اين‌ها از همين روست. من نخواسته‌‏ام ادعا كنم كه اين نثر، متعلق به دوران خاصى‌‏ست و به لحاظ فنى اين چنين و آنچنان است، كه حالا پاسخگو باشم چرا فلان عبارت را آورده‏‌ام. من بايد مراقب يك چيز مى‌‏شدم كه بوى كهنگى بدهد. چيزى كه به ذهن و شعور من مى‌‏رسيد اين بود كه بعضى از اصطلاحات در زبان كاربردى مجموعه رسوخ و نفوذ پيدا نكند. مثلاً آن موقع اتومبيل نبوده كه كلمه ترمز توى كار بيايد. هر چيزى كه فكر مى‌‏كردم امروزه به كار مى‌‏بريم اما مخل كارمان نيست را به كار برده‌‏ام. جايى ممكن است شنيده شود كه كسى به كسى مى‌‏گويد «ديگ به ديگ مى‌‏گويد رويت سياه.»

معلم: در بعضى از قسمت‏‌ها با اينكه فارسى‌‏ست… به توصيفات زبان عربى خيلى نزديك مى‌‏شود.

ميرباقرى: بسته به شرايط است. كسى را پيدا مى‌‏كنيد كه گويش خاصى دارد، اين جزو مختصات فنى ديالوگ است. من هم همان جورى سعى كردم بنويسم، كه حالا كمى با ديگران فرق كند.

ميرشكاك: البته همين قضيه جز بعضى كلمات، مثل همين «سين جيم» و «چقلى كردن» كه يك مرتبه بار زبان را پايين مى‌‏آورد، حسن ديگرى دارد كه – برخلاف سربداران كه همه عين هم حرف مى‌‏زنند – هر كسى جورى حرف مى‏‌زند و زبان هر كس نشاندهنده شخصيت او هم هست.

imam-ali-7

معلم: شما از توان اكثر بازيگرهاى موجود سينما/ تئاتر ايران استفاده كرده‌‏ايد. اين گروه بازيگران تقريبا تمام حيثيت نمايش ايران هستند. فكر مى‌‏كنيد كه از لحاظ هماهنگى در بازى‌‏ها موفقيد؟ يكى از مشكلات بزرگ ما اين است كه وقتى بازيگران شناخته شده داريم، در هماهنگى دچار دشوارى مى‌‏شويم.

ميرباقرى: مقصودتان را درست نمى‌‏فهمم. منظورتان هماهنگى در نوع كار بازيگرست يا در…

معلم: نه در خود كار بازيگرى. ما اينجا چند نوع بازيگر در كنار هم داريم. يك بازيگر با پيشينه تئاترى بيشتر در مقابل يك بازيگر بدون هيچ پشتوانه تصويرى قبلى. يك آدم تازه وارد را در كنار يك كهنسال گذاشته‌‏ايد. براى اينكه اين‌ها با هم هماهنگ شوند، چه كرده‌‏ايد تا در يك جاى مجموعه بازيگرى برجسته باشد و نمود داشته باشد و در جايى سقوط نكند؟ به نظر مى‌‏آيد كه چنين اتفاقى ناگزير در چنين نوع كارى پيش مى‌‏آيد.

ميرباقرى: شده؟

معلم: حس مى‌‏كنم كه بله. ما در بعضى از شخصيت‏‌ها نقاط اوج و فرود بازيگرى داريم، بعضى‌‏ها به لحاظ نحوه بيان. آنها كه بيان قوى‌‏ترى دارند، بيانشان بر بازى‌‏شان غلبه دارد و برعكس هم ديده مى‌‏شود. كسانى كه كار در سينما را بلدند اما بيان‏شان قوى نيست. اين آن بخشى‌‏ست كه دوبله نمى‌‏تواند درست كند چون از نقاط ضعف دوبله است. يك اشكال بزرگ بعضى از بازيگران در ايران همين است كه وقتى مقابل هم قرار مى‌‏گيرند، سعى نمى‌‏كنند هماهنگ باشد يا به يكديگر يا كل مجموعه كمك كنند، بلكه مى‌‏كوشند كار خودشان را بكنند.

ميرباقرى: اگر چنين اشكالى پيش آمده باشد بخشى از آن به جوهره شخصيت‏‌پردازى من به عنوان نويسنده برمى‌‏گردد و همان مباحثى كه بحثش شد. اما در بخش ارتباط با بازيگران من هيچ مشكلى نداشتم و اين گرفتارى كه فرموديد، در كار من و بازيگر وجود نداشت. دوستان بازيگر من بسيار مطيع و همراه بودند. هميشه پيشنهادهاى من براى اصلاح بازى‌‏ها مورد استقبال دوستان قرار مى‏‌گرفت. شما وقتى در مقام كارگردان هستيد، اغلب انتخاب‏‌هايتان براساس شناخت قبلى است كه از بازيگر و كارش داريد. منظورم اين است كه كارگردان با علم به توان و سبك كار، بازيگرش را انتخاب كرده است… من هم در امام على(ع) با همين معيارها به سراغ بازيگرها رفتم، اگر مشكلى مى‌‏بينيد بايد به انتخاب‏‌هاى من ايراد داشته باشيد نه به كار بازيگر.

به هر حال بازيگران مجموعه امام على(ع) با تمام توان و تلاش خود در خدمت كار بودند. يكى از دوستان عزيزى كه شاهد زحمات فراوانش بودم، آقاى ارجمند بود. تحقيقات بسيار خوبى كرده بود، همين مشكلات مورد بحث ما نيز در جاهايى بين من و ايشان مطرح بود، اما آنچه به عقل من مى‌‏رسيد و در توان آقاى ارجمند بود حاصلش شد مالكى كه مى‌‏بينيد. اما در ارتباط با اين كه چطور با بازيگرها كار مى‌‏كنم بايد عرض كنم من قائل به يك رابطه خوب و دوستانه با بازيگرم. تمام همّ و غم من اين است كه شرايطى را بسازم تا در آن بازيگر به حس اعتماد به نفس برسد و بتواند با قدرت و ايمان جلوى دوربين حركت كند. در يك صحنه، برخورد آقاى ارجمند مرا به شدت تحت‏‌تأثير قرار داد. در قسمت اول مجموعه جايى است كه مالك براى جُندب خبرى مى‌‏آورد. خب در اين شرايط جُندب تا حدودى محور اصلى قصه است و مالك هم كه يك وزن تاريخى دارد، منتها نه در اين صحنه. من وقتى براى دوستان توضيح مى‌‏دادم، خود آقاى ارجمند به من فرمودند كه مى‌‏دانم، صحنه، صحنه جُندب است. ببينيد، اين آن شكل ايده‌‏آل برخورد كردن است كه عرض كردم.

ميرشكاك: من فكر مى‌‏كنم اين منظر درستى نيست. اگر كارگردانى مثل كاپولا قرار بود در پدرخوانده، مارلون براندو را در برابر هر پرسوناژى، در صحنه‏‌هايى كه متعلق به تك‏‌تك آن پرسوناژهاست – تا هنگام مرگ براندو در بخش پايانى فيلم – از حد خودش پايين بياورد، آيا آن جورى فيلم را مى‏‌پذيرفتيم؟ به تعبير يكى از دوستان انگار پدر ماست، پدر همه ماست. در صحنه‏‌اى كه تير مى‏‌خورد، فراموش مى‏‌كنيم كه رهبر مافياست. همه نگرانيم كه نكند در بيمارستان بروند و او را بكشند. كاپولا چه كرده؟ جز اينكه يك نفر آدم – كه جايش هم همين جاست -بر فراز سر همه است؟ جندب، آدمى كه جز يك جا – گردن زدن ساحر – نقشى در تاريخ اسلام ندارد، چرا بايد بر مالك فائق باشد؟ فكر نمى‌‏كنى اين را با خودت از تئاتر آورده باشى، داود جان؟

ميرباقرى: در اين گونه مباحث فرقى ميان نمايش و سينما و مجموعه نمى‌‏بينم. در همه اين قالب‏‌ها وقتى صحبت از برخورد، چهارچوب قصه، شخصيت و… مى‌‏كنيد، وجوه مشتركى در همه آنها مى‌‏بينيد. خودت اشاره كردى يك جا به حوادث مى‌‏پردازى، يك جا درباره زندگى مالك صحبت مى‏‌كنى، اين دو مطلب و دو موضوع‏ اند. من اگر مجموعه‏‌اى درباره مالك اشتر مى‌‏ساختم، حرف شما به شدت درست بود و من بايد منطقا دنبال اين محور مى‌‏رفتم، از منظر هنر هم همين است. در اين جا يك بحث قاطى شده و  آن هدف مجموعه است… وقتى هدف مجموعه در بخش‏‌هاى نخست نشان دادن و شناختن روحيه و رفتار يكى از عمال خلافت است، پس همه صحنه‏‌ها از منظر هنرى‌‏اش برمى‌‏گردد به اين هدف…

ميرشكاك: من با استناد به حرف خود شما مى‌‏گويم. جايى در سروش گفته بوديد كه ما چون معذور بوديم از نشان دادن على (ع)، ناچار سعى ك