حسین جوانی
بگذارید با داستان شروع کنم تا منظورم را بهتر برسانم: پسری که نمیداند چرا مادرش در کودکیاش خانه زندگیاش را ول کرده و رفته؛ بعدش هم پدرش دنبال مادرش رفته و هیچ وقت هم برنگشته، داستان زندگیاش را با ماجرای قتلی شروع میکند که به تحریک کسی دیگری انجام داده؛ این پسر که حالا برای خودش مردی شده در نوجوانی اسیر تفکرات مُفسری به نامِ «دوسلبی» میشود، اندیشمندی که برای هر اتفاقِ طبیعی، نظراتی غیرطبیعی ارائه میدهد. او که برای چاپ کتابی که دربارهی دوسلبی نوشته نیازمند پول است، مرد ثروتمندی را میکُشد اما وقتی برای برداشتن پولها بهخانهی مرد میرود با روح آن مرد مواجه میشود و یکباره وارد دنیایی میشود که گویی با قوانین خودساختهی دوسلبی هدایت میشود. او که شوکه شده، دو چیز را همزمان درک میکند: اول اینکه ناماش را از دست داده و دوم اینکه شخصی با نام جو در مغز او بهوجود آمده که افکار او را هدایت میکند… فکر میکنید این همه ماجرا که من تازه خلاصهاش را گفتم در چند صفحهی کتاب روی میدهد؟ باورش سخت است اما اینها تنها 30 صفحهی ابتدایی داستانِ تقریباً 250 صفحهای جناب فِلن اوبراین هستند. مردی که بعد از سالها به ما خوانندگان مشتاق فارسی زبان معرفی شده و در کنار جیمز جویس و بکت، سه غولِ ادبیات ایرلند هستند. سومین پلیس، کتابی که بهنظر کلاسیک و کهنه میآید، در جزء جزء خود چنان بدیع و تازه و خیالپرداز است که به زحمت میتوانید چشم از کلماتش بَر دارید. به این اضافه کنید لحن بریتانیایی کتاب را که به شکل کنترل ناپذیری خندهدار است. طنزی که از دلِ رفتار مردم سرزمینی عجیبوغریب بیرون آمده، با توصیفات پیچیدهی اوبراین از محیط، بهشکل لذت بخشی لبخند بر لبانتان مینشاند. آن هم در حالی که سومین پلیس در شکل عادیاش یک داستان جنوپری ترسناک است! خاکسار در مقدمه اشاره میکند که اوبراین هم مثل دو ضلع دیگر این تثلیث نویسندهایست که برای برگرداندن زبان نگارشاش به زبانی دیگر، باید عذاب علیمی چون ترجمهی لهجهی دهاتیهای ایرلندی را بر خود هموار کرد. نویسندهای پیچیدهنویس و رِند که تمام هموغمش این است که شما را مسحور قدرت داستان پردازی و زبانبازیاش کُند و چنان این کار را استادانه انجام میدهد که جای هیچ ایرادگیری به این فخر فروشی باقی نمیماند.
سومین پلیس را میتوان به یک استحاله تعبیر کرد. فرآیند تبدیل آدمها از چیزی به چیز دیگر. این چیز البته در دنیای عجیبوغریبی که اوبراین ترسیم میکند میتواند خیلی پیچیده باشد. شکل کلیاش که دو پلیس ناحیه خیلی نگران آن هستند، تبدیل شدن به دوچرخه است. این فرآیند که با نظریهی اتمی همسان است به این میماند که با باور به اینکه ما در دنیای کوانتم زندگی میکنیم پس اتمهای تشکیل دهندهي ما و اجسام و چیزهای دوروبر ما همواره در حال تبدیل شدن به ما و ما نیز در حال تبدیل شدن به آنها هستیم. تازه به این سادگیها هم نیست. بنا بر پیشرفتهایی که در همین نظریه اتفاق افتاده ثابت شده که ما تبدیل به امیال درونیمان می شویم، به فهممان از دنیا، به آگاهیمان. پس ممکن است بخواهیم تبدیل به یک مزرعه مربای توت فرنگی بشویم و یا دستهایمان تبدیل به موسهایمان بشود و موسهایمان بشوند دست. تعجب نکنید. شما که حتماً میدانید اشکال مختلف انرژی به هم تبدیل میشود پس جای تعجب ندارد اگر صدا را بکنیم نور یا برعکس. فکرش را بکنید از سروصدای تهران نور بگیریم تمام شهر را روشن کنیم یا از بوی عرق منتشر در مترو برق بگیرم و مترو را راه ببریم. شدنی است. میخندید؟ بعضیها زندگیشان را میگذارند روی حساب و کتاب همین چیزها. نگویید آدمهایی را ندیدهاید که تبدیل به ماشینهایشان شدهاند. مثلاً شدهاند پیکان و پشت پژو هم که مینشینند همچنان پیکاناند. کجا بودیم؟ چه میگفتیم؟ دیدهاید که داستانها همواره به روند داستانی متکی هستند که در بستر زمانی آن حوادثی خلق کنند و پیش بروند؟ در سومین پلیس با شکل کمتر امتحان شدهی داستان پردازی یعنی ریز شدن در زمان شکلگیری اتفاقاتی مواجهیم که تنها با ذکر جنون آمیز جزئیاتی بیتخفیف، قابلیت انتقال به خواننده دارند. پس خودتان را آماده خواندن داستاني كنيد كه علاوه بر ذهن، جسم و روحتان را نيز درگير خود خواهد كرد.