بایگانی‌ها

مرا گریزی از برزخ نیست

مرا گریزی از برزخ نیست
مرا گریزی از برزخ نیست

 ایمان عظیمی  

 

مایه‌ی کار  جعفر پناهی در خرس نیست تفاوتی با آثاری که این کارگردان در سال‌های پیش ساخته بود ندارد. امّا آنچه این فیلم را از اسلاف خود جدا و منتزع می‌کند کاری‌ست که این کارگردان در ساختار اثرش انجام می‌دهد. ساختار در «خرس نیست» و حتی در کارنامه‌ی کاری پناهی بدیع و غیرمنتظره است؛ بطوریکه اگر کسی با سینمای پناهی آشنا باشد نمی‌تواند این حد از پختگی را در نتیجه‌ی یک سیر طبیعی بداند و آن را به سهولت ردیابی کند. اگر پناهی در «تاکسی» و «پرده» دنیا را از دریچه‌ی ذهن محدود خود می‌دید، در خرس نیست اتفاقی دیگر را با گسترش افق دید خویش رقم می‌زند تا این اثر را صاحب جایگاه رفیع‌تری نسبت به سلف‌پرتره‌های گذشته کند. فیلم آخر این کارگردان مضامین مدنظر پناهی را که در آثار پسا ممنوعیت‌اش حضوری بارز داشت را در خود جای داده است، امّا تفاوت در شیوه‌ی پرداخت به‌نحوی‌ست که ما دیگر با «پادسینما» در خرس نیست روبه‌رو نیستیم و وی هم با ایجاد یک جهان ذهنی متفاوت، رویکرد پیشین را نقض کرده و دنیای متفاوتی را رقم می‌زند. فیلمساز دیگر به‌صرف اتکا به خودآگاه پشت دوربین قرار نمی‌گیرد و ناخودآگاه خود را نیز در خلق اثر دخیل می‌کند. روایت‌پردازی همچنان در خرس نیست نیز دست بالا را دارد و بافت درام را در برمی‌گیرد امّا برخلاف آثار قبل تخت و یک‌نواخت نیست و در عرض گسترش یافته است. تمهید روایی «فیلم در فیلم» پناهی به دور از اینکه بخواهد گل‌درشت به‌نظر برسد در راستای هدفی که درونمایه‌ی اثر روی آن تأکید کرده حرکت می‌کند و دنیایی را به چشم بیننده عرضه می‌کند که عینی‌تر از گذشته و با از میان برداشتن ژست‌ها به وضعیت اکنون عده‌ای که همچون فیلمساز می‌اندیشند نزدیک‌تر است. پناهی برای بازنمایی وضعیت برزخی خویش شکلی از روایت را برمی‌گزیند تا به‌واسطه‌ی آن مخاطب را در جهان اثری که عرضه کرده است بیش از پیش دخیل کند؛ در حقیقت تکنیک روایی فیلم در فیلم کارکرد محوری‌‌اش را به‌شکلی بارز نشان می‌دهد و فیلمساز را نیز از پیله‌ای که دور خود کشیده است به بیرون پرتاب می‌کند تا صرفاً دغدغه‌ی خود را نداشته باشد و مخاطب هم تنها به تماشای حدیث نفس پناهی بسنده نکند.

پناهی برای نمایش شرایط برزخی خود و آدم‌هایش به‌طور مطلوبی از جغرافیا بهره می‌برد تا هم به شکلی معرفت‌شناسانه حصر خویش را نشانمان دهد و هم بیگانگی کاراکترهایش را در تناظر با محیط ناآشنایی که در آن قرار گرفته‌اند به تصویر دربیاورد. فیلم در لحظاتی رئالیسم متعد و مستندنمای کیانوش عیاری در «بودن و نبودن» را به یادمان می‌آورد و از طرف دیگر حافظه‌ی جمعی و تاریخی ما از آثار کیارستمی، بالاخص «سه‌گانه‌ی کوکر» را در متن تصویر احضار می‌کند.  

اتخاذ فرم استعاره‌ای خرس نیست توسط جعفر پناهی بلوغ فیلم‌ساز را پس از چندین و چند تجربه‌ی ناموفق به فعلیت می‌رساند. استعاره‌ای که از نمادسازی‌های جعلی این روزها تهی‌ست و حرف روز را بدون هیچ ترسی بیان می‌کند.