پژمان خلیلزاده
در سالهای اخیر براساس اخلاقیات انسانی و برای ایجاد فرهنگ صلح جهانی و اصلاح رفتارهای ضداجتماعی، پرداخت به مباحث نژادپرستانه جزو پروتکلهای ساخت فیلم و دراماتورژی پیرنگها در مکانیسم هالیوود شده است. فیلمها و روایتها یکی پس از دیگری بر پرده سینما ظاهر میشوند که دیگر این آخریها موضوع بسیار لوس و لوث شده است. «آنها/Them»محصول آمازون سریالی در ژانر ترسناک هم در این آشفتهبازار رنگارنگ تصویر و ضدنژادپرستی و فمینیسمگرایی و تبعیضهای جنسیتی، درست در لبهی پرتگاه میایستد؛ پرتگاهی در شرف سقوط به عمق شعار و لبهای که مجموعه را به زحمت ایستاده نگه میدارد. تنها حکم برندهی «آنها» در پیشبرد درام لحظهایش نهفته است و پیرنگ با اینکه در چند جا دچار انفعال و سکونهای پیاپی میشود، اما به وسیلهی موتیفهای مازاد روایی که آمیختگی در توهم دارند بار دیگر خود را در این ماتریس به هم پیوسته بنا میکند «آنها» ماتریسی است در راستای هدفی بیحرکت که در موضع همجوشی با قصه و معضل، یک آیینهگی در روانکاوی پرسوناژها به وجود میآورد. به همین مثابه «آنها» را باید اصولاً در گونهی درامهای روانشناختی با موتیف موکد وحشت طبقهبندی نمود که امروزه در سینما و تلویزیون برای مخاطب یک گسترهی داستانی متفاوت و هیجانانگیزی به وجود آورده است.
خانواده آموری که سیاهپوست هستند در اواسط دهه ۶۰ میلادی به یک شهرک سفیدپوست افراطگرا نقل مکان میکنند و از همینجا درام کلید روی غلتک میافتد و فیلمساز مابین یک تقید مازاد متافیزیکی و اوهام روانشناختی پر تقریب، رابطهای متصادم برقرار میکند. خانواده آموری در هستهای از فوران شوونیسم گیر کردهاند و در این میان یک نیروی اهریمنی حول خانهشان حضور فعالی دارد. فیلمساز اساساً در فرم و مختصات پیرنگ و درامش بشدت تحت تاثیر فیلمهای اسپایک لی است و ساختارش در همان چارچوب روایی قرار می گیرد. و سپس با تزریق بحرانی سوبژکتیو میخواهد امر ابژهاش را به جلوههای بیشتر گسترش بدهد. چنین عملی و این مدل ماتریس کِشی از روایتی پیچیده، حتی در گسترهی عملی سریال هم کار مشکلی است. دراماتورژی چنین بستری که فینفسه پتانسیل قوی برای شعارزدگی دارد، خودش بالقوه بار سنگینی برای گریز از کلیشه را ایجاد میکند حال تصور کنید با یک قید رواننژندی و خوددرگیری مازوخیستی هم در درگاههای تکثرگرایانهی درام طرف باشید. به همین دلیل کار خالق اثر با پیچیدگی زایدی همراه است.
«آنها» در اسلوب درام به چند وجهی متغیر پل میزند تا در هر قسمت سریال مخاطب را با یک دگرگونگی روبرو سازد. این متغیرها نقش تابعهای مفروض را دارند اما مشکل اصلی از جایی نشات میگیرد که اساساً «آنها» از آن ضربه میخورد. سریال متاسفانه خیلی دیر مضمون ژانریک خود، یعنی حصول موتیف وحشت را در دل فرم رواییاش آغاز میکند و در طول هفت قسمت (از ده قسمت) دائماً در حصاری می چرخد که دیگر بعضی از آنها اضافی است. به همین دلیل میتوان برخی از صحنه ها را در قسمتهایی از سریال اضافی و بیخود و یا کشدار قلمداد کرد که هیچ عاملیت مرکزی به تقارن ساختار نمیبخشند.
خانواده آموری دائماً با چند نزاع طرف حساباند:
– نزاع جمعی
– نزاع پراتیک
– نزاع فردی
– نزاع گمشدگی هویت
این برخوردهای درونمحور و برونمحور در تصاعد بخشی از انجماد خستهکننده قسمتها نقش کلیدی بازی میکند اما در کلیت و سازهی کلان اگر به آن نظر بیافکنید، میبینید که با یک ابژهی ماکزیمال طرف هستید. سریال دقیقاّ از خوانش مینیمال میگریزد و چقدر خوب که در دام مینیمالیسم مد شدهی این روزهای سینما و تلویزیون گیر نمیکند. فیلمساز محدودهی قصهی خود را حول یک نزاع فرهنگی و نژادپرستانه قرار داده است و در ساختار داستانیاش (فرماسیون پیرنگی) این مسئلهی مهم روانشناختی و اجتماعی را حول شخصیتپردازی قطب پروتاگونیست (قهرمان) و آنتاگونیستها (ضدقهرمان) به موازات هم بسط میدهد و این پردازش را به یک قالب اجتماعی و پراتیک (فعل و انفعالات فردی و جمعی در یک اجتماع که رویکردهای متفاوت روانی، سیاسی، فرهنگی و عقیدتی دارند) تبدیل میکند. در این میان کاتهای متعادل بین خشونت ذهنی در تکتک افراد دارای سویههای متضادی است که تمام فضای داستان را در بر گرفته است و همین پارامتر میزان ریتم و ضرباهنگ قصه را در تعادلی چندگانه حفظ میکند.
اما در قسمت پنجم به دلیل اینکه احتمالاً فیلمساز اثرش با درجهبندی سنی روبرو نشود، رنگ و لعاب این برخوردهای دراماتیک فردی در برابر جمع را کم کرده است، تا جایی که در قسمت پنجم در مقدمه هشدار میدهد این صحنهها برای هر کس مناسب نیست، که ای کاش با چنین رویکردی از موضع خود پایین نمیآمد. فواصل میان نزاعهایی که نام بردیم با اینکه به دلیل ضعف ساختاری در پرداخت واگرای پیرنگ در قسمتها، کمی سکون بینشان ایجاد میشود، اما در کلیت، بسامد پارا-نویزیک (چالشهای بدون پرداخت اعم از کنشهای فیزیکی و آوایی که به درام آویخته شدهاند) بسیار موفقی را برای خوانش مخاطب به وجود میآورد.
مثلاً نویزهای ایماژی و آوایی صداهای مزاحم حول فردیتهای مستقل هر کدام از اعضای خانواده آموری، این حلقه را شکلدهی روانی میدهد اما داستان به دلیل اینکه گسترهاش در حدودی سطحی در آکسیونهای بینامتنی گیر میکند، قالبی از انفعال را بر پیشانی آن تصاعد مورد نظر سنحاق میزند. مثلاً رفت و آمدهای خانم آموری به منزل دوستانش اضافی است و در طول قصه باعث رکود در ریتم میشود و ضرباهنگ داستانی را خستهکننده و تکراری میکند، یا تواتر مشکلات منفعلانهی شخصیتها که ساحت انحرافی در آن شهرک دارند و در دنبالچهی همین معضل، در مدرسهی دختر خانواده هم شاهد سکون و انفعال در شخصیتهای تیپیکال (که وجوه پرسوناژی ندارند) هستیم که خیلی دیر برایمان توضیح داده میشوند.
«آنها» در انتها وارد چرخهی روتین میشود که توانایی بسط بسامدهای روایت را در وجه غالب درامش خلق میکند و شاید در فصل دوم با چرخههای متوالی مواکدی روبرو شویم که از انفعال سوژه بکاهد و بر بار دیاگرامیستی ابژه بیافزاید.