ترجمه: آذین شریعتی
دنیای تصویرآنلاین-مارتین اسکورسیزی کارگردان اسطورهای سینمای آمریکا، در حاشیه برگزاری یک کارگاه آموزشی در مراکش نگرانیهای خودش را در رابطه با مسیری که صنعت سینما در پیش گرفته است، ابراز کرد.
اسکورسیزی که برای اهدای جایزه افتخاری به دوست و همکار قدیمیاش رابرت دنیرو در جشنواره بینالمللی فیلم مراکش حضور پیدا کرده بود، به یادماندنی ترین و ناخوشایندترین لحظات پنج دهه فعالیت سینماییاش را بازگو کرد و از بیمها و امیدهایش برای آینده فیلمسازان، مخاطبان و منتقدان سینما گفت.
فیلمهایی که او را ساختند
«وقتی سه سال داشتم دکترها تشخیص دادند که به آسم شدید مبتلا هستم، والدینم نمیدانستند باید با من چکار کنند. تنها کاری که از دستشان برمیآمد این بود که من را به سینما ببرند. من نمیتوانستم ورزش کنم، نمیتوانستم بدوم، نمیتوانستم خیلی بخندم چون باعث گرفتگی عضلاتم میشد. من از طبقه کارگر میآیم، ما در خانه کتاب نداشتیم و در نتیجه همه چیز بصری بود. خانوادهام، والدینم، پدربزرگ و مادربزرگم، خیلی از عمو و عمههایم از اهالی قدیم سیسیل بودند و قصههای بینظیر زیادی برای تعریف کردن داشتند.»
«سال 1949 پدرم توانست یک تلویزیون 16 اینچی بخرد. آن روزها یک کانال محلی مخصوص ایتالیاییها در نیویورک وجود داشت که هر جمعه شب یک فیلم ایتالیایی با زیرنویس پخش میکرد. والدین و پدربزرگ و مادربزرگم مینشستند و این تلویزیون کوچک را تماشا میکردند. من فقط پنج سال داشتم و واکنش خانواده به تصاویر و رنجها و مصیبتهای «پاییزا» (روبرتو روسلینی) هرگز از خاطرم پاک نشد. من برای تماشای وسترنهای بزرگی مثل «جدال در آفتاب» یا فیلم نوار به سینما میرفتم. البته واقعاً فیلم نوار نبودند، فقط فیلمهای معمولی بودند که سیاهی سینمای آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم را بازتاب میدادند.»
«وقتی سال 1952 «جاده» اکران شد، سینمای ایتالیا به نظرم سینمای محض میآمد. اما سال 1959 با پدرم «کفشهای قرمز» را هم دیدم که تاثیرش تا سالها بر رویم باقی ماند، آن حس وسوسه، تسخیر هنرمند توسط هنر و تفکر خود تخریبی از طریق هنر به واسطه عشق زیاد. آن زمان اصلاً فیلم صامت ندیدم چون هنوز ترمیم نشده بودند و کیفیتشان وحشتناک بود، برای همین نمیتوانستم چاپلین را تحسین کنم. بعد، «رود» فیلمی که ژان رونوار در هند ساخت، واقعاً در من اثر گذاشت. زیبایی زندگی، اینکه زندگی چطور مثل یک رود فرو مینشیند و دوباره جاری میشود.»
«در چهارده سالگی، دو فیلم آمریکایی من را واقعاً تحت تاثیر قرار دادند، «شرق بهشت» و «در بارانداز». ما توانایی خرید بلیط تئاتر را نداشتیم و نمیتوانستیم نمایشهای تنسی ویلیامز یا آرتور میلر را تماشا کنیم اما «شرق بهشت» و «در بارانداز» همان سبک اجرای تئاتر نیویورکی را داشتند که به مخاطب حس یک اجرای تئاتر را نمیدادند. موقع تماشای «در بارانداز» احساس میکردم آدمهایی که روی پرده هستند را میشناسم، مثل خودم، برادرم…»
تصویرهای از دست رفته
«همه آنهایی که در دهه 70 فیلمهای من را دوست داشتند، اهل نیویورک بودند. حتی آنهایی که در لسآنجلس زندگی میکردند، اهل کالیفرنیا نبودند، نیویورکی بودند. من به کالیفرنیا رفتم و راجر کورمن و فرانسیس کاپولا کمکم کردند، ولی خوششانس بودم که مدیران یکی از استودیوها از سبک کاری من یا سبکی که قرار بود داشته باشم، خوشش آمده بود. خوش شانسی دیگرم هم رابطه نزدیکم با رابرت دنیرو بود، رابطهای پیچیده و قوی.»
«آن روزها، از دست دادن فیلم یکی از موضوعات اصلی نگرانی کارگردانان بود. الان شرایط تا حدودی تغییر کرده است. یک روز من، برایان دیپالما و جرج لوکاس در لسآنجلس با هم بودیم. بازیگر و استودیو، فیلم جدید برایان «خرکوشت را بشناس» را از او گرفته بودند. شاید آن فیلم یکی از بهترین کارهایش نبود، اما آنها اجازه ندادند او کارش را بر روی آن ادامه دهد و فیلم را از او گرفتند. «THX1138» جرج تهدید شده بود و من هم نمیتوانستم فیلمم را بسازم و هنوز داشتم بعنوان تدوینگر کار میکردم. آن زمان یاد گرفتیم که قدرت، فیلم را از ما میگیرد و اگر این قدرت دست بازیگر باشد یعنی ما در هالیوود هستیم.»
«من همیشه از اسامی بزرگ دوری کردم چون نمیدانستم آنها هم حاضر هستند همان راهی را بروند که من میخواهم بروم. اما من و دنیرو…او نترس بود. آن زمان او قدرتمند هم بود. منظورم این نیست که میتوانست برود دفتر «کلمبیا پیکچرز» و با آنها سر «راننده تاکسی» بحث کند وقتی همه از فیلم متنفر بودند، در حقیقت هم بودند- آنها از «راننده تاکسی» متنفر بودند. آن فیلم را تهیه کنندههایم مایکل و جولیا فیلیپس نجات دادند، آنقدر مذاکره کردند تا مطمئن شوند که فیلم ساخته میشود. «راننده تاکسی» یک جنگ تمام عیار بود.»
در جدال با قدرت استودیوها
«من «خیابانهای پایین شهر» را خودم تدوین کردم، اما چون عضو اتحادیه تدوینگران نبودم نمیتوانستم اسمم را در تیتراژ بگذارم. تدوین فیلم را به اسم سید لوین نوشتیم که تدوینگر فوقالعادهای است و تمام فیلمهای مارتین ریت را تدوین کرده است. او قبول کرد، واقعاً لطف کرد. بعد، نقد خیلی بدی در «ورایتی» برایش نوشتند که گفته بود تدوین فیلم افتضاح است. من را ببخش، سید!»
«مدتی بر روی مستند «ووداستاک» کار میکردم، ولی فیلم را از من گرفتند. آن زمان، باید دائماً با قدرت استودیوها میجنگیدی. کار به جایی رسید که مجبور میشدیم نگاتیو بدزدیم تا استودیو نابودش نکند. درمورد فیلم «راننده تاکسی» همین اتفاق افتاد. ناامید و عصبانی بودم و تحت این شرایط نمیشود انتظار یک رفتار منطقی را داشت. استودیو مجبورمان کرد فیلم را دوباره تدوین کنیم. گفتند یا فیلم را خودتان دوباره تدوین کنید یا ما اینکار را میکنیم.»
منتقدان
«نقد سینمایی به نابودی کشیده شده است. میشود مطالعات سینمایی داشت، مکالمات سینمایی داشت، اما تنها با گروهی از اقلیت. دیگر نقدهای زیادی نوشته نمیشود. دیگر نقد وجود ندارد. نقدی که من با آن بزرگ شدم دیگر وجود ندارد. روزگاری را بهخاطر میآورم که نقد بیشترین تاثیر را بر روی سینما داشت، دهه 80 زمانی که «گاو خشمگین» را ساختم. ما ده روز قبل از «دروازه بهشت» مایکل چیمینو فیلم مان را افتتاح کردیم. آن فیلم بعد از یک روز به دلیل نقدی که وینسنت کانبی در «نیویورک تایمز» نوشته بود، از سینماها پایین کشیده شد. آن فیلم پایان کار این نویسنده آمریکایی بود. الان اظهار نظرهایی میکنند که ممکن است خوب هم باشند، اما شباهتی به نقدی که در گذشته داشتیم، ندارند.»
آینده سینما
«میشود فیلمهایی که من آنروزها ساختم مثل «خیابانهای پایین شهر» و «راننده تاکسی» را الان هم ساخت؟ میشود. تجهیزات خیلی فراتر از دوربینی که ما آن زمان استفاده میکردیم رفته است اما یک مشکل پیش میآید. نمیشود این فیلمها را دید. نمیدانم درمورد پخش فیلم چه بگویم. جرج لوکاس پنج سال، ده سال پیش این موضوع را گفت. ما در عصر تاریکی هستیم و نمیدانیم چه فرمتهایی در آینده باقی خواهند ماند. نمیدانیم چطور میخواهیم این فیلمهای لعنتی را به آینده انتقال دهیم. اگر قرار باشد به آینده انتقالشان بدهیم. بعد از تمام این سالها تنها چیزی که واقعاً یک فیلم را حفظ میکند، سلولوئید است.»
«ما در دوران انقلاب صنعتی دوم به سر میبریم و من هیچ دورنمایی ندارم که در آینده داستان گویی بصری برای مخاطب بر روی پرده ی نقره ای داخل یک اتاق به چه صورت پیش خواهد رفت. من فکر میکنم این یک موضوع حیاتی است، ما باید تا آنجا که میتوانیم برای باز نگه داشتن سالنهای سینما بجنگیم چون تماشای فیلم در سالن سینما یک تجربه جمعی است حالا چه آن فیلم یک فیلم از عباس کیارستمی باشد یا یکی از آن فیلمهای سرگرم کننده که شخصیتهای فیلم میچرخند و تیراندازی میکنند و تصادف میکنند. من معتقدم که مخاطب برای دریافت چیزی که میتواند برای همیشه زندگیاش را پربار کند، آنجا است. مشکل این است که ما نمیدانیم پیشرفتهای جدید به کجا ختم خواهند شد.»
«من در خانه خیلی فیلم میبینم، اما بر روی صفحه نمایش بزرگ و درکنار چند نفر از آشنایان. زیاد از خانه بیرون نمیروم. دلم برای تجربه فیلم دیدن در کنار مخاطب تنگ شده است. امروزه، وقتی در مورد ارزش هنر صحبت میشود، همه از «محتوا» حرف میزنند. شش، هفت سال پیش اینطور نبود. الان میتوانی هر چیزی که دلت بخواهد بسازی. اما مشکل این است که نظر مردم چه خواهد بود؟ برداشت مردم از آن چه خواهد بود؟ من دیگر جواب مطمئنی برای این سوالها ندارم.»
سوم دسامبر 2018