سعید ملکشاه
آنطور که مت راس در نسخهای کفرورزانه به ارزشهای آمریکایی، در یک افتتاحیه حیلهگرانه، ذات وحشی تفکراتش را نمایش میدهد، همنوا با دستان خونینی که روح آنارشیگری را با یک حرکت جادویی در فرزند ارشد میدمد، زمانی که از پرواز بر بالای طبیعت بکر آسوده شده ایم، پس از قتلی بیرحمانه، عنوانبندی عجیب فیلم ظاهر میشود ؛ کاپیتان فنتاستیک در قامت یک دیوانه.
تفکر، دیوانگی، آنارشیسم، کفر؛ میخواهم هشدار بدهم هنوز این مقاله شروع نشده است، پس حتما میتوانید تصور کنید که «کاپیتان فنتاستیک» میتواند به هر چیزی که در ارتباط با آن است یک ورژن کثیف و خشن از ذات آشتیناپذیرش اضافه کند. یا حداقل با فریبندگی سوفسطایی، طعمهای از هر چیز زائد را با قلاب آغشته به تفاسیر ایدئولوژیکی شکار کند و گزارههای تاریخی و سیاسی را در وضعیتی خودنمایانه بپیچاند. حدستان درست است. این یک شگرد قدیمی آمریکایی است؛ هر چه خودنمایانهتر، بزرگتر. پس، بعد از یک آشوب اولیه که در سکوت بیرحمانه اجرا میشود، فلسفه جای خود را به گروتسک کنترل شده میدهد. مت راس با چیره دستی یک سکانس شکار مردانه را با ورود دستهای کودک به صحنه که در بوتههای آرام و درختان سر به آسمان ساییده کمین کرده اند ترکیب میکند. گوزنی وحشی با نگاهی بهتزده غرق در خون میشود و بیننده، طعمهی وحشت و لبخند، در تلاطم جدی گرفتن صحنه یا استهزا. غوطه ور در نوعی استراتژی ثانویه که به فرضیهی تمام صحنههای فیلم بدل میشود و رویداد را در مرزی از تمسخر فلسفی و هراس مادی به حالت تعلیق درمیآورد.
این مقاله حالا دیگر آماده است شروع شود؛ از جایی که خانواده پرجمعیت (یک شوخی گروتسک دیگر، فیلم یکسره فرهنگ را به سخره میگیرد) کاپیتان فانتاستیک با بازی ویگو مورتنسن که به حضور در فیلمهای با قالب هنری ضدجریان خو گرفته از صخره ای مشرف به دره ای کشنده آویزان اند. کودکانی که تقلا میکنند کاری در محدودهی توانایی بزرگسالان انجام دهند. مت راس با اصراری موذیانه میخواهد که صحنه را باور کنیم. با لبخندهایی وحشتزده و جسمهایی لرزان؛ این کودکان به چینی یا اسپانیایی حرف میزنند، برنامهای مطالعاتی مخفی دارند که از رمانهای فلسفی سترگ لیست شده ، دروس فیزیک کوانتوم را با دیدگاهی انتقادی پاس میکنند یا میتوانند در چند جملهی کوتاه یک نظام ایدئولوژیک را زیر سوال ببرند و… (بگذارید از یک شوخی بامزه دیگر پرده برداری کنم؛ این مقاله هنوز شروع نشده است. اشاره به شروع نشدن در ابتدای مقاله کمی مضحک به نظر میرسید. حالا بیایید با این شوخی میانهی متن علیه خانواده فنتاستیک شورش کنیم. با یک توضیح اضافه: اینجا میانهی متن نیست!)
کاپیتان فنتاستیک، مردی متصل به پاندولی هستیشناسانه که میان ایدئالیسم و نهیلیسم سرگردان است، میکوشد به بهای جنون همسرش تا حدی که ممکن است خانواده کوچکشان تبدیل به ارتشی بزرگ برای پیروزی در عملیاتهای ایدئولوژیستی شود، به تولید مثل ادامه دهد. فارغ از ماهیت سادیستی چنین توافق زناشویی عجیب و کشندهای. (اصلا چه شوخی و هتاکیای بزرگتر از این ایده؟! آیا «کاپیتان فنتاستیک» یک داستان خیالی برآمده از ذهن افسرده یک ایدئولوژیست است ؟! کاپیتان فنتاستیک به میزانی در همه ی امور مبادی آداب ایدئولوژیک است که تن به ازدواج مجدد نمیدهد تا برای کامل کردن ارتش کوچکاش برادران و خواهران ناتنی بیشتری به عمل بیاورد. شوخی و استهزا پشت شوخی و استهزا )
در پرسپکتیوی معنادار، «کاپیتان فنتاستیک» داستان مردی است که به خاطر سرخوردگی و شکست از تغییر وضعیت موجود به گرایشی افراطی از مدل زندگی منحرف میشود. در سطحی آشفتهتر شبیه به غنای داستانی فیلم تحسین شده چارلی کافمن؛ «نیویورک، از جز به کل». که در آن یک نویسنده تئاتر در ساختن یک نمایشنامه بزرگ تا سر حد مرگ افراط میکند. در یک سطح مشخص هر دو فیلم در مورد افراط و شکست نظریه میدهند و تا حدی در مورد ماهیت مادیشان تردیدآمیز به نظر میرسند. اما چه چیز میتواند به مدل روایی انقلابی و تهی کنندهی چارلی کافمن برسد؟! با مونتاژِ سریع و ریتم وهمناک به سوی تباهی.
اما «کاپیتان فنتاستیک»، بیویژگی دراماتیک منقلب کنندهی قابل بحثی با سرعت به سمت شوخی نهایی ابزورد قابل حدساش حرکت میکند. مت راس از یک مدل دراماتورژی کودکانه (با چند اشتباه هولناک در گرههای اصلی) استفاده میکند و در عوض روی تلاش متعهدانه خانواده فنتاستیک برای عملی کردن این شوخی پوچ تمرکز میکند. نتیجهی چنین تغییر سادهای، یک احساس نسبی از وضعیتی قهرمانانه-شکست خورده است که کمتر سانتیمانتال یا مضحک و خندهدار و بیشتر عالمانه و امید بخش است. هنر مت راس در غبارشویی از گروتسک به منزلهی امر کمتر خواستنی، به نتیجهای بیشتر گرایش پیدا کرده به لیبرالیسم منتهی شده تا مائوئیسم القایی پسر ارشد خانواده که در سکانس ابتدایی با خون یک گوزن وحشی تقدیس شده بود.
پس از گذراندن دوران طلایی ارسن ولزها و کوبریکها، هنر بصری مورد هجوم شبانه تکنولوژی قرار گرفت. حالا در دوران رنگ باختن تصویر در مدیوم دیجیتال باید انتظار داشته باشیم سروکلهی گروتسک نمایشی در وضعیتهای روایی خاص و جدید ظاهر شود. مثلا آنچه در «کاپیتان فنتاستیک» در حالتی انباشته شده از شوخیهایی که در افق تمسخر ایدئولوژیک و خودنمایی علمی طلوع میکند و نتیجهی حسیاش شبیه به کابوسی مداوم علیه فرهنگ عامه است که تا پیش از آن با خوشبینی و راحت طلبی ناشی از رشد مدرنیته عمل کرده.
تا قبل آنکه شوخی بامزهای را که سعی کردم با تکرارش وجهه ای گروتسک به آن بدهم دوباره تکرار کنم، مایلم به صحنهای اشاره کنم که قهرمانان فیلم برای اولین بار وارد کلیسایی میشوند که مراسم ختم مادر خانواده در آن برگزار میشود. آنها با لباسهایی براق، رنگارنگ و در حالتی خودنمایانه به سبک آنارشیستی همیشگی در راهروی کلیسا قدم برمیدارند. اگر فقط یک چیز باشد که با شنیدن نام فیلم سالهای بعد به یاد بیاوریم، قطعا همین صحنه است. با یک دست کت و شلوار سرخ و عجیب کاپیتان فنتاستیک، که انگار یک ارتش کوچک ضدمذهبیون را به سمت رستگاری رهبری میکند. اما آنچه بعدا این رهبر عجیب در سخنرانی کوتاهی ارائه میکند، بیشتر به مدل القایی «کارآگاه حقیقی» شبیه میشود که بعد از پخش موفقاش حالا همه گیر شده و دامنه نفوذش به سینما رسیده. (این قضیه خودش امر انقلابی بحثبرانگیز دیگری است. حتما این جمله باید درست باشد که میگوید یک اثر آنارشیستی روی یک اثر آنارشیستی دیگر بنا میشود.)
«کاپیتان فنتاستیک» با خودآگاهی روی ایدهای مکث کرده که با سرعت به سمت رشد در حرکت است. ولی حرکت انقلابی مت راس درست جایی است که میگوید، بیایید فقط توقف نکنیم. بیایید درست به نقطهای عکس وضعیت موجود حرکت کنیم و المانهای رایج سبک عام زندگی را مقلوب سازیم. به جای خانههای شیک و مدرن در جنگل زندگیکنیم. از صخره ها بالا برویم و حیوانات را شکار کنیم. به جای خرید از فروشگاههای زنجیرهای با حیلههایی متحورانه از آنها دزدی کنیم. به تعبیری دقیقتر مشابه آنچه مثلا آدورنو در آثارش در باب امکان اغتشاش در ماهیت تجربه و امر خاص در برابر یکسانسازی جهانی تجربه توسط لیبرالیسم حرف میزد. یک جور تصویر-مقالهی اریژینال تحلیلی که بعید میدانم قالب گرم و امیدبخش هالیوودیاش مایه ی آسایش روح چپگرایانه نوام چامسکی امپریالیسم ستیز باشد.