کسری ولایی
اسفندیار منفردزاده بارها تعریف کرده که هنگام ساخت ترانهی «جمعه» در نظر داشته تا اگر قطعه با اجرای فرهاد به نتیجه نرسید، جمعه را با صدای نعمت آغاسی ضبط و منتشر کند. چون به نظرش آغاسی در آن زمان مردمیترین پدیدهی ایران بوده و مردم در استادیوم آهنگهایش را مثل سرود ملی از بر میخواندند. «جمعه» با صدای آغاسی ترکیب عجیب و ناهمگونی به نظر میرسد ولی ترفند هوشمندانهای بوده تا ترانه را همه بشنوند. میشود گفت که رضا عطاران هم چنین رویکردی را در مقام فیلمساز دنبال کرده. از پرسونای محبوب و اعتبارش بهعنوان یک کمدین و سرگرمیساز استفاده میکند تا فیلمهای شخصیاش را بسازد و حرفهایی را بزند که ذاتش با سرگرمی و خنداندن مردم سازگار نیست. نکتهای که در «دراکولا» به اوج خودش رسیده. عطاران این بار از پوستهی کمدی-وحشت استفاده کرده تا برود به سراغ یک تراژدی تاریخی، یک داستان تلخ و تند دربارهی مردم و افیون.
طبیعتا هرکسی که برای تماشای «دراکولا» به سینما میرود انتظار تماشای یک کمدی ترسناک را دارد. کمدی-وحشت جذابترین و سرگرمکنندهترین ژانر سینما است. ترکیب سرگرمی خالص جاری در دو گونهی سینمایی متضاد. به همان نسبت اجرا در چنین فیلمی هم دردسر بزرگی است، مانند بندبازی باید تعادل را در تمام مدت حفظ کنی. حالا ببینیم که در «دراکولا» چه اتفاقی افتاده؟
در تهران خونآشام زنذلیلی زندگی میکند که از ترس زنش مخفیانه باید برود به سراغ قربانیان و خونشان را بمکد. ماجرا از جایی شروع میشود که خونآشام میخورد به پست عطاران، یک علاف چترباز عملی. ایدهای جذاب با پتانسیلی فوقالعاده. فقط تصور کنید که دراکولا نشسته پای منقل! روی کاغذ که خیلی کنجکاوی برانگیز به نظر میرسد. اما سوال اینجا است که چنین فیلمی را چگونه باید ساخت؟
اینجا چالش اصلی برای اجرای موفق و موثر، رسیدن به یک لحن غیرمعمول است. خونآشامها و دراکولا در فرهنگ عامهی غرب پدیدههایی شناخته شده اند و لازم نیست که آنها را از ابتدا تعریف کنی و بسازی. ولی در یک جغرافیا و فرهنگ دیگر قضیه فرق میکند. اول باید دراکولا را بسازی، بعد با قرار دادنش در بافت بومی آن را هجو کنی و در نهایت از هجو به مفهوم و تم برسی. «دراکولا» در این زمینه موفق نیست. ساختار سست فیلمنامه و مصالح داستانی محدود را هم که اضافه کنیم، معلوم میشود چرا فیلم نمیتواند تماشاگرش را تا پایان راضی نگه دارد و در حد یک تجربهی نیمهکاره باقی میماند. اما باید در نظر داشت که «دراکولا» اتفاقا با معیار سینمای جریان اصلی نمیخواند و برای بررسی باید آن را در کنار آثار روشنفکرانهی ایرانی، مانند ادبیات و سینمای پیشروی دههی چهل و پنجاه، قرار داد.
عطاران تمام عناصر داستانیاش را کنار هم چیده تا یک مفهوم جدی و تلخ را مطرح کند. داستان تاریخی یک ملت و افیون. از خود تریاک شروع میکند و میرسد به تمام نمونههای مدرن و امروزی. داستان دربارهی مخدر و اعتیاد به مفهوم رایجش نیست. «دراکولا» مفهومی به نام افیون را به زبان سینما میسازد. تصویر آدمهای خموده و بیحوصلهای را نشان میدهد که افیون ناخودآگاه جمعیشان را آلوده کرده. مردمی که آنقدر دور باطل خماری، نشئگی و بیزاری را تکرار کرده اند، از یادشان رفته در دنیای بیرونی چه خبر است و ماهیت وجودیشان چه بوده. مردمی که عمل برایشان مترادف شده با نشستن پای منقل و در گول زدن و توجیه کردن خودشان استاد شده اند. مردمی که یاد گرفته اند تا به جای ترک کردن، هر مخدر را با نوع دیگری جایگزین کنند. مخدرهایی بدون دود و درد که کارشان رها کردن مردم از هر بند و مسئولیتی حتی برای چند دقیقه است.
در «دراکولا» به جای منطق موقعیتها باید دنبال نماد و استعاره باشید. به همین دلیل فیلم در دام نمادگرایی رایج ادبیات روشنفکرانه ایرانی گرفتار میشود. نه میتواند استعارهاش را کامل کند و نه میتواند از دل قصه به مفهومی منسجم برسد. اما ایده و حرف اصلی تلخ و تندش را درست مانند همان تریاک در دل داستان حل می کند و به خورد مخاطب میدهد. ایدهای به شدت جسورانه و رادیکال که حتی با وجود ضعف در بیان سینمایی هم قابل نادیده گرفتن نیست.
برگردیم به ماجرای «جمعه». طبیعتا اگر آن ترانه با صدای آغاسی منتشر میشد، به گوش کل ایران میرسید و جمعیت بیشتری را تحت تاثیر قرار میداد. ولی اول و آخرش شبیه یک موجود عجیبالخلقه بود نه یک اثر هنری کامل. حالا این حکایت دربارهی عطاران و فیلم جدیدش هم صدق میکند. کمدینی که از اکثر روشنفکران معاصر جامعهی خودش باهوشتر و جلوتر است و تواناییاش را هم در اجرا بارها ثابت کرده. اما خودش هنوز باور ندارد که از مسیر سرگرمی هم میتواند به آگاهی و حتی نگاه آسیبشناسانه در بستر جامعه و تاریخ برسد. به همین دلیل ساختن فیلمش را به اندازهی حرفی که فیلم میخواهد بزند، جدی نمیگیرد.