سید آریا قریشی
آنچه در ادامه ذکر میشود، مشت نمونه خروار است. فهرستی کوتاه از نکاتی منفی که در سالهای اخیر به خیلی از فیلمهای ایرانی ضربه زدهاند و از آن سو، برخی موارد امیدوارکننده که ادامه آنها در سالهای بعد میتواند به تنوع بیشتر در سینمای ایران منجر شود.
منفی
شعار به جای درام
این معضل مشترک بسیاری از درامهای اجتماعی سالهای اخیر سینمای ایران است. این دسته از فیلمها به جای این که با طرح یک مسئله مشخص، سعی در گسترش خط داستانی و پرداختن به ابعاد مختلف آن مسئله داشته باشند، فهرستی از مشکلات اجتماعی را ردیف میکنند بدون آن که هیچکدام را به شکلی عمیق و چندبُعدی یا با رویکردی تازه و منحصربهفرد بررسی کنند. «سه کام حبس» (سامان سالور) نمونه این دست از آثار است. فیلم داستان زوجی متعلق به طبقه اقتصادی فرودست است که زندگی سخت اما ظاهراً باثباتی دارند تا زمانی که تصادف مجتبی (محسن تنابنده) باعث میشود تا نسیم (پریناز ایزدیار) متوجه این نکته شود که مجتبی به خرید و فروش مواد مخدر مشغول بوده است. از اینجا باران مصائب نه تنها بر سر نسیم که همچنین بر سر دیگر شخصیتها باریدن میگیرد. کار به جایی میرسد که فیلم در برخی از موارد شخصیت اصلی را فراموش کرده و مصائب شخصیتهای دیگر (از جمله بیماری یک پرستار بیمارستان) را به طور مستقل بررسی میکند. بنابراین به جای استفاده از یک معضل اجتماعی برای نفوذ به عمق شخصیت، ماجرا فقط دارم متورم میشود بدون این که عمقی پیدا کند: همان ماجرای اقیانوسی به عمق یک سانتیمتر.
نمونه رقیقتر این مشکل را در «مغز استخوان» (حمیدرضا قربانی) مشاهده میکنیم. فیلم داستان تلاش یک مادر برای نجات فرزندش از چنگ سرطان است. اما از جایی به بعد ماجرایی دیگر محوریت مییابد. این ماجرا قهرمان مستقل خود را دارد و حتی از نظر درونمایه هم ربطی به خط اولیه داستانی پیدا نمیکند. بنابراین آنچه تماشاگر را تا میانههای فیلم با خود همراه کرده به حاشیه میرود تا شاهد ماجرایی تازه باشیم که تازه در میانه راه هم رها میشود و فیلمساز دوباره به سراغ همان طرح اولیه میرود.
شریف اما ضعیف
این دسته از فیلمها با دغدغهای قابل احترام ساخته میشوند اما صرفاً سعی میکنند مجموعهای از دغدغههای یک قشر از جامعه را به تماشاگر معرفی کنند. از این جمله فیلمها میتوان به «بیصدا حلزون» (بهرنگ دزفولیزاده) اشاره کرد. این فیلم قرار است نمایانگر معضلاتی باشد که افراد ناشنوا در جامعه با آنها دستبهگریباناند. با این وجود فیلم در سطح باقی میماند و بهجای قوام بخشیدن به ساختار، به سراغ شرح مشکلات میرود. برای همین است که میبینیم دو خط داستانی فیلم به درستی به هم مرتبط نمیشوند و گرهگشایی اثر ناشی از یک تصادف محض است.
کت برای دکمه
یک خط داستانی، موقعیت، شخصیت یا پیچش جذاب به ذهن یک فیلمنامهنویس میرسد و او با جذابیت همین یک عنصر اکتفا میکند. «دوزیست» (برزو نیکنژاد) نمونه چنین فیلمی است. خط فرضی در طول فیلم بارها میشکند؛ تعدد نماهای نزدیک از چهرههایی که تعمداً زشتتر از حالت عادی به تصویر کشیده شدهاند فیلم را از نظر بصری از ریخت میاندازد؛ لرزش دوربین در نماهای نزدیک سردردآور است و با شخصیتهایی روبهروییم که به راحتی و بدون مشکل میتوان آنها را از فیلم حذف کرد. همه این نقاط ضعف و مشکلات دیگر (از جمله سرگردان ماندن فیلم میان دو شخصیت یا شکل دمدستی انتقال اطلاعات پیشداستان در پرده دوم فیلمنامه) را باید تحمل کنیم. چرا؟ چون در انتها قرار است با یک پیچ داستانی روبهرو شویم.
مثبت
ژانر
نه «آن شب» (کوروش آهاری) فیلم خوبی است و نه «روز صفر» (سعید ملکان). اما هر دو از یک جنبه فیلمهایی مهم محسوب میشوند: در هر دو با تلاشی (هر چند کموبیش ناکام) برای تبعیت از الگوهای ژانر روبهروییم. ملکان در اولین ساختهاش در مقام کارگردان سعی کرده تا از الگوهای اکشن/ تریلرهای سیاسی آمریکایی بهره ببرد و هر چند این الگوبرداری در بسیاری از موارد به شکلی خام و الکن اتفاق میافتد، اما میتوان امیدوار بود که در فیلمهای بعدی به شکلی حرفهایتر انجام شود.
«آن شب» هم علیرغم تلاش عوامل اجرایی که خود را در نورپردازی حرفهای و استفاده درست از جلوههای صوتی در راستای ایجاد تعلیق نشان میدهد، بهخاطر ضعف مفرط در فیلمنامه به نتیجه مناسبی ختم نمیشود. با این وجود یک بار دیگر به یاد میآورد که ژانر ترسناک چه امکانات وسوسهکنندهای برای بازی با احساسات تماشاگر در اختیار فیلمسازان قرار میدهد. ژانر ترسناک، گونهای مهجور در سینمای ایران است و «آن شب» میتواند یکی از گامهای اولیه برای رسیدن به نتایجی بهتر در زمینه ساخت فیلم در این ژانر محسوب شود.
نگاه نو
بعضی از فیلمها (فارغ از کیفیت نهایی) به خاطر پرداخت به مضامینی که کمتر در سینمای ایران مورد توجه قرار میگیرند، آثار ارزشمندی محسوب میشوند. بهتاش صناعیها در «قصیده گاو سفید» به سراغ بحثی میرود که در این سالها بارها در سینمای ایران تکرار شده است: ماجرای قصاص. اما این صرفاً پوسته کار است تا صناعیها فرصت پرداختن به بحثی عمومیتر را پیدا کند: تاوان قضاوت اشتباه. این، مضمونی است که احتمالاً همه ما، در سطوح مختلف، در طول زندگی با آن روبهرو بودهایم اما کمتر در سینمای ایران مورد توجه قرار گرفته است.
«شنای پروانه» (محمد کارت) هر چند از جنبههایی ممکن است یادآور آثار هومن سیدی و سعید روستایی باشد و هر چند یکی از چند فیلمی است که در جشنواره امسال به سراغ زندگی طبقه فرودست رفته است، اما به دیدگاهی ختم میشود که هم جای تفسیر و تأویل فراوانی دارد و هم بهندرت مورد توجه قرار گرفته است: بحثی اخلاقی در مورد تعارض میان وجدان شخصی و مصلحت عمومی. کارت بهجای محافظهکاری، تصمیم قاطع شخصیت را در انتها مؤکد میکند و همین، باعث میشود تا «شنای پروانه» پیشنهادی برای درامهای اجتماعی ما محسوب شود.
مجید برزگر در «ابر بارانش گرفته» مضامینی را مورد توجه قرار میگیرد که خوراکِ سینمای آلترناتیو است. با درامی اخلاقی در مورد معجزه، یقین شهودی و مسائلی از این دست روبهروییم؛ مسائلی که خیلی بعید است در فیلمهای جریان اصلی بهعنوان محور درام برگزیده شوند اما در یک فیلم جمعوجور راحتتر میتوان به سراغ آنها رفت.
تاریخ
امسال با چند فیلم روبهروییم که به وقایع مهم دهههای اخیر میپردازند. «روز صفر» و «درخت گردو» از این قبیل آثارند. «روز صفر» نشان میدهد که چطور میتوان از یک دستمایه مشترک، فیلمهایی با لحنها و مضامین مختلف ساخت و «درخت گردو» به یاد ما میآورد که برخی از مقاطع تاریخی سرزمین ما دارای چه موضوعات و داستانهای تکاندهنده و ذاتاً دراماتیکی است. در سینمایی که هنوز در خلق تعلیق و درگیر کردن اولیه تماشاگر مشکل دارد، ادامه تولید این دسته از فیلمها میتواند بخشی از مشکلات را حل کند.