پیتر برادشا: «پالپ فیکشن» 1994
برای من سینمای دههی نود بعد از بریتانیای باحال (تحول فرهنگی در مردم بریتانیا که تحت تأثیر بریتپاپ و موسیقی گروههایی چون اسپایس گرلز، بلر و اوئیسیز در دههی هفتاد و هشتاد شکل گرفته و در دههی نود به اوج خود رسیده بود) هنوز هیجانانگیز است. تارانتینو با نوآر شوکهکنندهی «پالپ فیکشن» به اروپا آمد و کریشتوف کیشلوفسکی را با سهگانهی رنگش در کن شکست داد و نخل طلایی را از چنگش درآورد، لحظهای طلایی در دههی نود که یک جوان توانست استاد آرتهاوس را شکست دهد. ادای دین تارانتینو به موسیقی واقعا قابل تحسین است. در دهی نودی که همه سعی میکردند باحال باشند از فیلمها و داستانها و مطبوعات تا مد و رستوراندارها، تارانتینو با هوشمندی تمام ثابت کرد که بقیهشان مشتی از خود راضی و تشنهی جلب توجه اند! حضور جان تراولتا و ساموئل ال جکسون در نقش قاتلان اجیر شدهای که جذاب و شوخ و شنگ اهدافشان را له میکنند و شیمی جذاب تراولتا با میا، همسر رئیسش در فیلم که اما ترمن نقشش را ایفا کرده آدم را میخکوب میکند. تصویر اما ترمن در پوستر فیلم که سیگار بر لب دارد نشانهی خوب است از اینکه او بهترین لحظاتش بر پردهی سینما را تجربه کرده و همانند ماهیت فیلم کاملا نمادین است. دان دلیلو در دهی نود بارها به همه هشدار داد که آمریکا تنها جای دنیا است که خشونت در آن جذاب است و شاید تارنتینوی جوان به خوبی پیام او را اثبات کرد!
الن ای جونز: «رومئو + ژولیت» 1996
اگر دوران نوجوانی خود را در دههی نود گذرانده باشید، حداقل سه بار «تایتانیک» را در سینما دیدهاید. اما اگر یک نوجوان خوش سلیقه از دههی نود باشید وفاداری از صمیم قلبتان به لئو دیکاپریو زودتر شکل گرفته است، یعنی با فیلم «رومئو + ژولیت». تپش قلبتان با رومئو یک بچهی ساحل اهل هاوایی شروع میشود و با معصومیت کلیر دینز در نقش ژولیت همیشه باقی میماند. اقتباس مهم و متفاوتی از تراژدی شکسپیر که یک نسل را ابدی کرد.
زان بروکس: « مگنولیا» 1999
«مگنولیا» آخرین فیلمی بود که من در قرن بیستم دیدم، یک بعد از ظهر خلوت، چند روز قبل از کریسمس در سالنی با تنها سه نفر دیگر. پل توماس اندرسن در قالب سینما ما را به حومهی درهی سن فرناندو میبرد و با داستانی قوی و فوقالعاده، کاراکترهایی زنده از جنس خودمان، دنیایی پر از ابهام و رذالت، ذهنمان را برای همیشه مشغول میکند. فیلم اندرسن پر از ستاره است و جولین مور و تام کروز که آن روزها سوپراستار استودیویی محسوب میشد. اندرسن یک فیلم مستقل را تبدیل کرد به معجونی از انسانیت، درام و اپرایی بیپروا، آخرین شاهکار آمریکا در قرن پیشین، در هم تنیدن خماری و سرخوشی.
دنی لی: «گامو» 1997
خیلی سخت و عجیب است که امروزه بخواهی درمورد «گامو» بنویسی آن هم وقتی میدانی که دامنه طرفدارانش گروه اندکی را شامل میشود. در عین حال اعتراف به دوست داشتن فیلم هم مثل اعتراف به داشتن شپش در سرتان است! اما وقتی از این مراحل بگذریم باید بگویم وای خدای من هارمونی کورین، چه کار بزرگی انجام داده و چه تجربهی متفاوتی را در قالب سینما برایمان تدارک دیده، چقدر جیکوب رینولدز در این فیلم خوش درخشیده است. نشان دادن این همه آدم در یک فیلم بدون وجود خط داستانی شجاعت و نبوغ خاصی میخواهد. این جادویی است که هارمونی کورین با سینما موفق به انجام آن شده است.
استیو رز: «جان مالکوویچ بودن» 1999
مثل تمام اوریجینالها، نادیده گرفتن «جان مالکوویچ بودن» غیرممکن است. نمیدانید که فیلم دارد قوانین را میشکند یا اصلا آنها را بلد نیست! اسپایک جونز خوب بلد است دوربین دست بگیرد و چارلی کافمن میداند فیلمنامه یعنی چه، به طور قطع هم چنین ایدهای برای یک فیلم دیوانهکننده است، پورتالی که به شما اجازه میدهد وارد ذهن جان مالکوویچ شوید! بیدلیل نیست که تولید این فیلمنامه بارها به تعویق بود. آیا یک کمدی است؟ بعضی جاهایش خیلی خندهدار است اما فیلم به شما نمیگوید که کجا بخندید. هجو یک سلبریتی است؟ شاید، با تشکر از مشارکت درجه یک شخص جان مالکوویچ در داستان، اما با کمترین میزان ورود به دنیای حقیقی. به طور تکنیکی فیلم یک اثر علمی-خیالی است، اما همهی ویژگیهای این ژانر را هم ندارد! به نوعی تونلی است در سبک متفاوتی از سینما. یک سورئال زمین با چاشنی علم از نوع طعنهآمیز.
کچ کلارک: «زندگی شیرین است» 1990
«زندگی شیرین است» مایک لی نخستین فیلمی بود که در زندگی دیدم و تمامش شبیه به همان دنیایی بود که در آن زندگی کردم. 15 سال داشتم و آن را تلویزیون دیدم، به خوبی شوکی که از تماشای حومهی لندن ناهنجاری که در آن زندگی میکردم را به یاد دارم. اگر امروز «زندگی شیرین است» را نگاه کنید، مثل یک کپسول زمان شما را به عقب برمیگرداند. مایک لی مثل جادوگر، زمان را در شیشه کرده تا روایتش را در اعماق وجودتان حک کند. این فیلم برای من یک مدرن کلاسیک است. یک دهه بعد از دیدن فیلم در دههی سوم زندگیام با مایک لی مصاحبه کردم، لحظهی هیجانانگیز و پر استرسی داشتم، زبانم بند آمده بود، لحظهای دشوار در حرفهی ژورنالیستی، برخلاف تصور او تند و تیز و خشن بود. اما «زندگی شیرین است» همچنان فیلم مورد علاقهی من در دههی نود محسوب میشود.