حمیدرضا حاجی حسینی
جشنوارهی فجر به نیمهی دوم خود رسیده و به زودی نوبت نمایش فیلمهای مهم و مدعیان اصلی سیمرغهای امسال خواهد. اما در روزهای اول جشنواره شاهد نمایش آثاری بودیم که بیشتر از حاشیههای رسانهای شاید کمتر حرفی دربارهی آنها باقی بماند.
در ادامه این یادداشت تعدادی آثار بحثبرانگیز نیمه اول جشنواره را مرور خواهیم کرد.
تابستان داغ
فیلمی در ادامهی تقلید و کپیکاری از سبک فیلمهای اصغر فرهادی است که نمونههای آن را به وفور در چند سال اخیر مشاهده کردهایم. نکتهای که فیلمسازان جوان تحت تاثیر فرهادی از آن غافلاند این است که تاکید اصلی و ستون فیلمهای فرهادی را فیلمنامهی دقیق با جزئیات کامل تشکیل میدهد. در مقابل، سازندگان این دسته از فیلمهای تقلیدی با یک ایدهی اولیه خوب که تهیه کننده را راغب به سرمایهگذاری میکند و استفاده از فرمول ثابت و کاربرد تعدادی مولفههای مشترک، سعی در مخفی کردن ضعفهایشان در داستانگویی و فیلمنامه دارند.
اولین مولفه، حضور بازیگران چهره و صاحبنام در این فیلمها است که هر کدام نقشهای کوتاهی را ایفا میکنند و انگیزهی مناسبی برای جذب تماشاگر و فروش هستند. دوم استفاده از فیلمبردار و عوامل فنی نسبتا مجرب که در کارگردانی و اجرا به کارگردان کم تجربه کمک کنند و سطح فنی و اجرایی فیلم را بالا ببرند. «تابستان داغ» هم از همین فرمول از پیش تعیین شده تبعیت میکند. حضور بازیگرانی مانند علی مصفا، مینا ساداتی، پریناز ایزدیار و صابر ابر تضمینی برای فروش فیلم است.
نیمهی اول فیلم به معرفی شخصیتها و بسط ارتباط آنها میپردازد و بازی بازیگران و ساخت فیلم قابل قبول به نظر میرسد. نقطهی عطف و چالش اصلی وقتی رخ میدهد که یک ساعت از آغاز فیلم گذشته است. اگر واقعبین باشیم فیلم در همین لحظه به پایان رسیده است.
تماشاگر در ادامهی داستان منتظر به نتیجه رسیدن و گرهگشایی این چالش در فیلم است ولی بعد از گذشت لحظاتی با تیتراژ پایانی فیلم مواجه میشود و سوالهای زیادی در ذهناش بدون پاسخ باقی میماند. مشکل اصلی، ضعف در داستانگویی و باز کردن گرههایی است که خود فیلمنامهنویس با یک ایدهی اولیه خوب در فیلم ایجاد کرده است و در آخر از پس باز کردن آنها برنمیآید. اگر امسال فیلم قابل قبولی در این سبک فیلمسازی و روایت در جشنواره نباشد، شاهد کاهش استقبال تماشاگران در اکران و ساخت و جایگزینی فیلمهایی با مضامین متفاوت در سال بعد خواهیم بود.
چراغهای ناتمام
داستان نویسندهی متعهد و پایبند به اصولی – با بازی مجید صالحی- که در مناسبات جامعهی سودجو و فاسد به بن بست رسیده است ولی در واقع دریافت بیننده از این شخصیت متفاوت است. جلال بعنوان یک نویسنده از کل جامعه و حتی خانواده و اطرافیانش که به او محبت میکنند طلبکار است و همه باید او را درک کنند. از جایی به بعد در فیلم این رفتارهای جلال دافعهبرانگیز میشود و فیلمنامهی مغشوشی که منطق روایی را رعایت نمیکند هم مزید بر علت شده است.
سفر جلال به روستای محل زندگی شهید برای گرفتن ایده و سفر ذهنی او در گذشته بخشی از زمان فیلم را اشغال میکند و این در حالیست که این تم به راحتی در ادامهی قصه رها میشود و داستانکهای دیگر شکل میگیرد. نتیجه اینکه برای ساخت یک فیلم ارزشی باید تخصص و تجربه و ظرافت برای بیان مفاهیم مورد نظر وجود داشته باشد. با شعار دادن نمیتوان یک فیلم خوب ارزشی ساخت.
شماره 17 سهیلا
در این جا هم با یک ایدهی خوب و به روز طرف هستیم. داستان زنان و دخترانی که به دلیل بالا رفتن سنشان علاقمند به پیدا کردن شریک زندگی هستند و دغدغهی ذهنیشان، ترس از بچه دار نشدن و تنهایی و مشکلات روحی و جسمی است. سهیلا شخصیت اول فیلم با بازی خوب زهرا داوودنژاد است. در طول فیلم شاهد سکانسهای بلند با دوربین روی دست -که این روزها در اکثر فیلمهای سینمای ایران مشاهده میشود- هستیم. این سبک فیلمنامهنویسی و اجرا راه حل خوبی برای فرار از دکوپاژ و شخصیت پردازی درست و کارگردانی اصولمند است.
سکانسهایی که سهیلا با کاراکتر مقابلش در ماشین و مترو صحبت میکند میتواند به راحتی بلندتر یا کوتاهتر باشد، بدون اینکه در فیلم تغییری ایجاد کند. هر کدام از این شخصیتهای مکمل را میتوان به راحتی حذف کرد و یک شخصیت دیگر را جایگزین آن کرد چون این سبک فیلمسازی قاعده و قانون مشخصی ندارد. در مجموع با فیلمی طرف هستیم که بخشهایی از آن دوست داشتنی است ولی نتوانسته آن ایدهی اولیه را به خروجی مناسبی تبدیل کند.
دعوتنامه
فیلم روایتگر زندگی شخص درماندهای است که در مشهد زندگی میکند و کارش این است که از زائران حرم علی بن موسی الرضا دزدی کند و از طریق آن زندگی بگذراند. «دعوتنامه» فیلم ضعیفی است که در فیلمنامه و اجرا و نقشآفرینی بازیگران مشکلات زیادی دارد. فیلم در سه اپیزود مجزا روایت میشود بدون اینکه توجیه خاصی برای آن وجود داشته باشد. قرار است که چند شخصیت را از جوانب مختلف مورد قضاوت قرار دهیم؟ اگر فیلم اپیزودیک نبود چه تغییری حاصل میشد؟
ساختار «دعوتنامه» همانند فیلمهای تلویزیونی است که در مناسبتهای مذهبی نمایش داده میشود. بخشهایی از فیلم که قرار است تماشاگر را تحت تاثیر قرار دهد به کمدی ناخواسته تبدیل شده است. شخصیت اصلی فیلم – با بازی حمیدرضا آذرنگ- برای شناسایی شخصی که از او دزدی کرده است با همان ظاهر و پوشش قبل و فقط با خرید یک عینک آفتابی سعی در تغییر چهره و ظاهر خود دارد. همسر او – با بازی میترا حجار- هر جا که لازم است در کنار اوست و در بخشهای زیادی از فیلم غیب میشود تا دوباره به حضورش در فیلم نیاز شود. پس از تماشای فیلم این سوال در ذهن بیننده شکل میگیرد که دلیل انتخاب اینگونه فیلمها در بخش مسابقهی سینمای ایران چیست؟
ویلاییها
داستان فیلم در مجموعه ویلاهایی که در دوران جنگ در منطقهی جنوب برای اسکان خانوادههای رزمندگان مورد استفاده قرار گرفته بود میگذرد. هر رانندهای که وارد مجموعه میشود بیم آن میرود که خبر شهادت یکی از رزمندگان را آورده باشد. لوکیشن فیلم و رویدادهایی که تا به حال به آنها در سینمای ایران پراخته نشده بود برای بیننده جذاب است و تازهگی دارد و شاهد هستیم که نویسنده و فیلمساز هم تحت تاثیر این لوکیشن و فضا قرار گرفتهاند.
مشکل از جایی شروع میشود که تماشاگر با این فضا خو میگیرد و در ادامه منتظر اتفاقات و حواث تازه است ولی با تکرار موقعیتهای قبل مواجه میشود. فیلمساز به جای آنکه تاکید خود را بر روی تعریف دقیق شخصیتهای فیلم قرار دهد به حضور آنها در موقعیتهای جدید فکر کرده است. لحظات احساسی و غمناکی که خانوادهی رزمندگانِ منتظرِ همسران و پدرانشان درگیر آن هستند در بخشهایی از فیلم بر این ضعف در شخصیت پردازی و روایت داستان غلبه میکند.
منیر قیدی در اولین تجربهی کارگردانی خود موفق به ساخت فیلم نسبتا قابل قبول در سینمای ایران شده است. سکانس حمله هوایی و فرار به سمت پناهگاه یکی از این نمونههای درست اجرا است. «ویلائیها» یکی شانسهای کسب نامزدی و جوایز جشنوارهی امسال است.