بایگانی‌ها

  انسان، دشواری وظیفه است…

  انسان، دشواری وظیفه است...
  انسان، دشواری وظیفه است...

نزهت بادی

 

دنیای تصویرآنلاین- ترنس مالیک یکی از مهم ترین فیلمسازان معاصر جهان است که پیش تر به خاطر فیلم «درخت زندگی» جایزه کن 2011 را به دست آورده است که به خاطر رویکرد مکاشفه آمیز و شهودی اش پیرامون هستی شناسی انسان در سینما شهرت دارد. فیلم «زندگی پنهان» تازه‌ترین اثر این فیلمساز جاه طلب و کمال گراست و این بار داستان یک کشاورز ساده اتریشی را روایت می کند که در زمان جنگ جهانی دوم حاضر نمی شود برای نازی ها بجنگد و این سرپیچی و عصیان مرد در برابر استبداد جبری به تمثالی از وظیفه تاریخی انسان برای دفاع از حقیقت بدل می شود.

***

فیلم «زندگی پنهان» درباره مرد کشاورزی است که یک زندگی معمولی دارد و چیز زیادی از جهان نمی خواهد. گندم هایش را درو کند، سیب زمینی هایش را از خاک  درآورد، به همسرش عشق بورزد، با دختربچه هایش بازی کند و مراقب مادرش باشد اما در موقعیت دشواری قرار می گیرد که باید انتخاب کند و خود را در بزنگاه اخلاقی شخصی می بیند که از او انتظار می رود مثل همه با بی اعتنایی از حقیقت چشم بپوشد. همانطور که نقاش کلیسا می گوید که “دوره تاریکی فرا رسیده است و مردمانی آمده اند که با حقیقت مبارزه نمی کنند، بلکه آن را نادیده می گیرند” اما فراتنس نمی تواند تن به جبر و سرکوبی بدهد که همه را تسلیم خود کرده است و از این جا به بعد به هیأت یک قهرمان/ قدیس درمی آید که باید به تنهایی بار ترس و انفعال و خاموشی بقیه را بر دوش کشد و شمایل مسیح واری بیابد که می کوشد تا نور حقیقت خاموش نشود. همان نوری که مالیک آن را در درخشش نور خورشیدی که همه جا بر فرانتس می تابد، نشان می دهد.

جهانی که ترنس مالیک به تصویر می کشد، به عرصه ای فراتر از دوران سیاه جنگ جهانی دوم وارد می شود و همه اعصار از ابتدای خلقت تا امروز را در برمی گیرد و سرگذشت انسانی را می گوید که می خواهد روی زمین با آرامش زندگی کند و از طبیعت پیرامونش لذت ببرد اما خود را در مواجهه با تیرگی و تباهی فراگیری می بیند که دیگر نمی تواند در گوشه خانه زیبایش بیارامد و فارغ از دنیایی که رو به انحطاط و سقوط می رود، سرگرم زندگی خویش باشد و نابودی انسانیت را به نظاره بنشیند و هیچ کاری نکند. مبارزه یک تنه مرد در دنیایی که پر از افراد میانمایه و محافظه کار و منفعلی شده است که قادر نیستند در برابر هیچ مسأله ای موضعی در پیش بگیرند، تلاشی در جهت به یاد آوردن این حقیقت فراموش شده است که انسان چه موجود باشکوهی است و می تواند با هر انتخابش سرنوشت هستی را متحول کند و دنیای تازه ای را رقم بزند.

فرانتس در میان دخمه ای دورافتاده محبوس شده است و صدای اعتراضش از دیوارهای بلند زندان بیرون نمی رود و ماهیت مبارزه اش با این پرسش زیر سوال می رود که “فکر می کنی چه تغییری می توانی به وجود بیاوری؟” همان پرسش رایج از سوی آن هایی که همواره می کوشند با تأکید بر گفتمان سکوت و مصالحه، وضعیت موجود را حفظ و تثبیت کنند تا کنج عافیت شان به خطر نیفتد. جوابی که فرانتس در رویکردی شخصی و درونگرایانه می دهد و می گوید که “من نمی توانم کاری را که باور دارم اشتباه است، انجام دهم”، از پاسخگویی انسان در محضر وجدان خویش می آغازد و به دادرسی آدمی در محاکات تاریخ می رسد و میان مسئولیت فردی و سرنوشت جمعی پیوند برقرار می کند و همانطور که شاملو می گفت، انسان را دشواری وظیفه می نامد.

از این رو می توان فیلم های ترنس مالیک را بیش از هر چیزی پیرامون جستجوی انسان سرگشته ای برای یافتن راهی در جهت پیوند با جهان هستی دانست. به همین دلیل مالیک با فروکاستن طرح داستانی و تقلیل شخصیت پردازی به بازتعریف کهن الگوی قصه هبوط بشریت می پردازد و به کمک تصاویری شاعرانه و مسحورکننده از کائنات و صدای درونی آدمی که گویی در حال مکالمه با هستی است؛ می کوشد تا قهرمانش را فارغ از زمان و مکان تاریخی به نمونه انسان ازلی- ابدی بدل سازد و رابطه بشر و جهان پیرامونش را مورد کنکاش و مکاشفه قرار دهد. او با هر یک از فیلم هایش که به منظومه ای تغزلی از هستی شناختی آدمی می ماند، ما را با این پرسش بنیادین روبرو می سازد که انسان به عنوان موجودی کوچک و حقیر در برابر هستی باعظمت و سترگ و بی نهایت چه دارد برای ابدی شدن؟ جز انتخابی که بتواند به وجود ناچیز او ارزش و تعالی و والایی ببخشد و او را به عنوان جزئی خرد به بیکرانگی و وسعت جهان خلقت پیوند بزند. پس بی جهت نیست که در انتهای فیلم در حالی که دوربین با حرکتی سیال و سیاحت گونه در طبیعت باشکوه و زیبای زادگاه فرانتس اوج می گیرد، فانی به او می گوید که “تو را ملاقات می کنم، در کوهستان ها” و گویی روح فرانتس به طبیعت دست نیافتنی و لایتناهی پیرامونش خانه اش پیوسته است.