بایگانی‌ها

انگار هنوز زنده‌ام…

انگار هنوز زنده‌ام...
انگار هنوز زنده‌ام...
کتابِ پسر عیسا (مجموعه‌ داستان به‌هم‌پیوسته)  نوشته‌ی دنیس جانسون/ ترجمه‌ی پیمان خاکسار/ ناشر: نشر چشمه / سال انتشار:  ۱۳۹5/ چاپ سوم/ تعداد صفحات:  106/ قیمت: 9000 تومان
کتابِ پسر عیسا (مجموعه‌ داستان به‌هم‌پیوسته)
نوشته‌ی دنیس جانسون/ ترجمه‌ی پیمان خاکسار/ ناشر: نشر چشمه / سال انتشار:  ۱۳۹5/ چاپ سوم/ تعداد صفحات:  106/ قیمت: 9000 تومان

حسین جوانی

برای شروع آشنایی با ‌جهان این كتابِ عجیب، بهتر است کارمان را با بخشی از داستانِ «تصادف موقع هیچ‌هایک»  شروع کنیم:

«زن از ته راهرو آمد. باشکوه بود، پُر شور. هنوز نمی‌دانست شوهرش مُرده. ما می‌دانستیم. همین باعث می‌شد قدرتی داشته باشد ورای ما. دکتر بردش به اتاقی در انتهای راهرو که تنها ‌یک میز در آن بود و از زیر درِ بسته چنان نوری به بیرون می‌تابید انگار داشتند طی فرآیندی حیرت‌انگیز الماس می‌سوزاندند. عجب ریه‌هایی! جوری جیغ کشید که فقط از ‌یک عقاب بر می‌آمد. لحظه‌ای از این‌که زنده بودم تا بتوانم چنین صدایی بشنوم احساس خوشحالی کردم. برای چنین حسی همه جا رفته بودم.»

آن‌چه خواندید، عصاره‌ی گوهرِ ناب و دیر‌یابی‌ست که دنیس جانسون در کتاب کوچک اما عمیقش خلق کرده. جانسون، پسر عیسا را بر اساس تجربیات شخصیِ دورانِ بی‌خانمانی و اعتیادش نوشته. نثر داستان‌ها شاعرانه و در عین حال وحشی‌ست. داستان‌ها از زبان راوی اول شخص روایت می‌شوند و عموماً در مورد اتفاقات روزمره‌ی مردی بی‌قید، اسیر اعتیاد و دله‌دزداند.

پسر عیسا مهم‌ترین ويژگي‌های رمان مدرنيستي یعنی وسواس، دغدغه در مورد کمال انسانی و جست‌وجوي شناخت(آگاهی) را در قالب موقعیت‌ها و شخصیت‌های ناکامل و ناتمامش می‌ریزد. آدم‌هایی که در شناخت خود از جهان دچار تردید شده‌اند و از بی‌هویتی رنج می‌برند در تلاشند با تفسیر جهان از باری که بر دوش می‌کشند، بکاهند. ازاین‌رو در بیشتر داستان‌ها، با مسیر جفنگِ (/هپروتیِ) تبدیل بحرانِ هویت به آگاهی مواجه‌ایم. به‌طور مثال در داستان «اورژانس» در دنیای هذیایی با راوی و جورجی، در سفری به ناکجا همراه می‌شویم. دنیایی که به همان میزان که تحت تاثیر مواد مخدر است، از تباهی آدم‌هایی پرده بَرمی‌دارد که چیزی برای از دست دادن ندارند و همین باعث می‌شود رها از هر قیدوبندی تا آخر خط بروند و سالم بمانند. در همین داستان (و‌یا در داستان «کار» ) به گونه‌ای تفکیک‌ناپذیر، شاهد درهم‌آمیزی واقعیت و خیال هستیم؛ اما نه به آن شکل که داستان را غيرواقعي و تخيلي کند. درهم‌آمیزی مرزهای واقعیت و خیال به خواننده اجازه می‌دهد با درگیرشدن در متن اثر، به شخصیت‌ها و درونیات‌شان نزدیک ‌شود. آن هم شخصیت‌هایی که در شکل عادی حضورشان در داستان، نمی‌توان از منویات‌شان مطلع شد. در داستان «کار»، از میانه‌ی داستان متوجه می‌شویم راوی در حال پرسه‌زدن در رویای مردی‌ست که با او به دزدی آمده و خواننده به راحتی از دل موقعیتی واقعی به دل رؤیای مردی که هیچ‌گونه شناختی از او ندارد سُر می‌خورد. این‌گونه به بازی گرفتن واقعیت و خیال، راه را بر عدم قطعیت باز می‌کند. به گونه‌ای که تصمیم گرفتن در مورد واقعی ‌یا خیالی بودن بخش زیادی از داستان‌ها سخت می‌نماید. به عنوان مثال مشخص نیست در داستان «داندان»، چه بخش‌هایی از داستان واقعی هستند. فضاي حاكم بر داستان‌ها به شکلی پیش می‌رود كه امر واقعی را غیرواقعی جلوه می‌دهد و برعکس. جانسون با این شگرد موفق شده به تناوب خواننده را به‌بازی بگیرد و به‌سطح‌های از داستان ببرد که در شکل عادی راهی برای درک و دریافت آن‌ها وجود نداشته.

ویژگی دیگر رمان‌های مدرن، سرگردانی شخصیت‌هاست: بحرانی روحی ناشی از تنهایی و فراموش شدن توسط دیگران. در داستان «خانه‌ی بورلی»، راوی می‌کوشد با  دید زدنِ خانه‌ی ‌یک زوج، آرامشی را کسب کند که در زندگی از او دریغ شده. ‌یا در داستان «دو مرد» با مردی مواجه می‌شویم که راوی به همراه دوستانش نومیدانه سعی می‌کنند جایی برای ماندن او پیدا کنند اما خودشان درگیر تعقیب مرد دیگری می‌شوند.

پسر عیسا پس از خواندن نیمی ‌از کتاب، به‌یکی از تجربه‌هاي بی‌نظیر خواننده‌اش تبدیل می‌شود. فضایی که جانسون در داستان‌های‌اش ترسیم می‌کند به قدری ‌یگانه و بکر است که خواننده ناخودآگاه خود را درگیر موقعیت‌های راستینی می‌یابد که آزادانه و در نهایت پوچی روایت شده‌اند. داستان‌ها همواره از میانه شروع می‌شوند و هم‌چنان در میانه‌ی ماجرایی دیگر تمام می‌شوند. همان‌طور که چیزی شروع نشده، بنا نیست چیزی هم تمام شود. این برشی از زندگی آدم‌های حاشیه‌ایِ شهری دوراُفتاده است. برشی از زندگی انسان‌هايي مأیوس، رنجور و به پایان خط رسیده كه در برآوردن اولين نيازهاي زندگي خود وا مانده‌اند. دنیایی که دنیس جانسون پیش روی خواننده‌اش ترسیم می‌کند، دوسويه، متناقض و اغلب بي‌رحم‌ست. تنها ارزش والا در چنین دنیایی همان جمله‌ای‌ست که راوی بعضی وقت‌ها با خیال راحت فریاد می‌زند:« من هنوز زنده‌ام»