کسری ولایی
انیمیشن مال بچهها است؟! این تفکر حداقل باید دو دهه قبل و با ظهور پدیدههایی چون «خانواده سیمپسون» و «بیویس و باتهد» منقرض میشد. ولی هنوز هم هستند کسانی که تصورشان از انیمیشن محدود شده به آثار دیزنی و پیکسار و اهمیت این مدیوم را برای طرح ایدههایی که در ظرف تصویر نمیگنجد نادیده میگیرند. «آنومالیسا» چارلی کافمن و سریال «ریک و مورتی» فقط چند نمونه از آثار مهم و درخشان سالهای اخیر اند که برای بیان ایدههای دیوانهوار و عمیق رفتهاند به سراغ مدیومی که خلاقیت و لحن به واسطه قوانین فیزیکی در آن محدود نمیشود. اگر این جور انیمیشنهای جدی و بزرگسالانه به کارتان میآید، بد نیست که چند گزینه تازه و تماشایی دیگر را هم به فهرستتان اضافه کنید.
تنهایی پرهیاهوی یک اسبِ کمدینِ افسرده
سلبریتیهای از دور خارج شده، نیمه تاریک هالیوود و صنعت نمایش، پارتیهای عنانگسیخته و در نهایت آدمهای معروفی که به میانسالی رسیدهاند و دارند ذره ذره سر میروند و پر میشوند از نفرت و تنهایی. این فرمول و اتمسفر مورد علاقه اکثر روشنفکرهای اهل ساحل شرقی به ویژه کالیفرنیا است؛ نمایش ورِ شکست خورده و آسیبدیدهی انسانهایی که در تلویزیون و صفحات روزنامهها موفق و سرحال به نظر میرسند ولی وقتی که به خلوتشان پا میگذاری میفهمی تا خرخره در بحران گیر کردهاند و الکل هم دیگر فایدهای ندارد. تمام این تفاسیر در مورد از یکی از موفقترین محصولات نتفلیکس هم صدق میکند، فقط یادتان باشد که داریم درباره یک اسب سخنگوی عوضی صحبت میکنیم!
بوجک هورسمن (Bojack Horseman) شخصیت اصلی سریال انیمیشنی با همین نام است و ویل آرنت هم جای آن صحبت کرده. بوجک در دهه نود ستاره یک سیتکام کودکانه بوده که تا 9 فصل ادامه پیدا کرده. در سریال نقش اسب جوانی را داشته که وظیفه پدری سه بچه را بر عهده میگیرد. چیزی شبیه یکی از همان سیتکامهای کمدی محبوب دهه نود. سریال تمام شده و بیست سال است بوجک چیزی نیست جز یک سلبریتی بیکار و پولدار که هیچ ایدهای به غیر از دست و پا زدن در خاطرات شوی موفقش ندارد و روز به روز از خودش بیشتر منتفر میشود. تلاش بوجک برای نوشتن کتاب خاطراتش، او را در مسیر آشنایی با یک دختر گوست رایتر قرار میدهد و این آغاز یک رفاقت افلاطونی پیچیده و وقوع داستانهای تازه در زندگی اسب خسته است.
چند قسمت طول میکشد تا با لحن، جنس شوخیها و بازیهای روایی «بوجک هورسمن» کنار بیایید. سریالی با ایدههای عجیب و غریب، مانند حضور جانوران انساننمای سخنگو در جامعه انسانی، و حرافانهتر ازکمدیهای امروزی که برای آنها ریتم و ضرب شوخیها حرف اصلی را میزند. برای گرفتن خیلی از شوخیها و ارجاعات ریز و درشت سریال باید شناخت نسبی از دنیای رسانه و سرگرمی داشته باشید ولی ماجراهای بوجک در سطح هجویهای از زندگی هالیوودی باقی نمیماند. چون سریال بیشتر از هر چیزی درباره مفهوم بلوغ و انزوا است. هرچه میگذرد، به لایههای زیرین شخصیت این اسب گنددماغ و تلخ نفوذ میکنیم و به ریشهی دردهای انسانیاش پی میبریم. آنجا است که دیگر نمیشود بوجک و سریال را دوست نداشت و دنبالش نکرد.
خوشا دیداری فراسوی زمان و مکان
حتما انیمههای هایائو میازاکی و احتمالا چند سریال پربیننده مانند «دفترچه مرگ» را دیدهاید. دنیای انیمههای ژاپنی شبیه سرزمین عجایب است که برای ورود به آن، اول باید قراردادهایی با منطقهای غیرمعمول را بپذیرید و بعد تا جایی پیش بروید که از دیدن تعالی یک موجود خانگی خدایگونه به ماهیت فرامادیاش اشک بریزید! چنین صحنهای واقعا وجود دارد و یکی از تاثیرگذارترین لحظات «کودکانی که صداهای گم شده از دنیای زیرین را تعقیب میکنند» ساخته ماکوتو شینکای است. در خود ژاپن به شینکای میگویند «میازاکی ثانی» ولی این انیماتور خلاق و بیادعا نگاه منحصر به فرد خودش را دارد و استاد است در روایت غم ذاتیِ جاری در عشقهای ناممکن افلاطونی. بهتر است تصحیحاش کنیم و بگوییم استاد بیرون کشیدن جانمایه افلاطونی موجود در عشقهای غیرافلاطونی!
«نام تو» آخرین ساخته شینکای زمستان گذشته در سینماهای ژاپن و جهان طوفان به پا کرد و تبدیل شد به پرفروشترین انیمه تاریخ و البته چندین رکورد دیگر را هم به نام خودش ثبت کرد که ذکر کردن آنها به اندازه معرفی دنریس تارگرین و القاب بلند بالایش وقتگیر است. «نام تو»، که تازه به نمایش خانگی رسیده، از همان اول تکلیفش را با شما مشخص میکند. قرار نیست اثر آوانگاردی شبیه «شاهزاده کاگویا» یا «لاکپشت سرخ» را تماشا کنید. داستان شبیه یک عاشقانه تینایجیری پاپ شروع و مدام عمیق و عمیقتر میشود. فرمول قدیمی جابجایی جسم و جان دو شخصیت این بار هم به کار گرفته شده و رابطه غیرممکن دختر روستایی و پسر شهری بر اساس تجربه زیستن در کالبد دیگری شکل میگیرد. دقیقا جایی که فکر میکنید تا ته قصه را خواندهاید و باز هم با یک کمدی-رمانتیک تکراری طرفاید، همه چیز میریزد و به هم داستان تبدیل میشود به تلاش برای بر هم زدن تمام مرزهای زمانی و مکانی بودن.
برخلاف فرمول جذاب ولی ریاکارانه اکثر کمدی-رمانتیکها، دو شخصیت دوستداشتنی و متناقض را بگذار کنار هم تا در طول مسیر مدام به سر و کله هم بزنند و آخر سر بفهمند که بدون دیگری هرگز!، «نام تو» در پس ماجرای عاشقانهاش نگاه سطح بالایی دارد به مفهوم رابطه و آنچه که فراتر از دوست داشتن باعث کمال و رسیدن به وجود خود است. افسوس و حسرت برای از دست رفتن و از دست دادن دیگری هم در داستان گلوی تمام تماشاگرانش را میفشارد، چه آنهایی که دنیا را هنوز شاعرانه و رویایی میبینید و چه آنهایی که بعد از ماجراجوییها و سرگشتگیهای مدام به سکون فکر میکنند.
هفت صبح