ترجمه: آناهیتا منجزی
هیچکس نمیتواند به خوبی شارلیز ترون از پس نقشهای جاسوسی و عملیات تعقیب و گریز بربیاید و برخلاف جیمز باند، او این کارها را با کفش پاشنهبلند انجام میدهد. دیوید لیچ، کارگردان «بلوند اتمی»، که پیش از این با همکاری چاد استاهلسکی «جان ویک» را کارگردانی کرده بود، به مخاطب اطمینان میدهد که ستاره توانا و باتجربه فیلمش برای بازی در این نقش هیچ محدودیتی ندارد و برای هر چیزی آماده است. وقایع این فیلم، که برگرفته از رمان مصور «سردترین شهر» است، در سال 1989 و درست چند روز قبل از فروپاشی دیوار برلین میگذرد. لیچ در واقع یک فیلم اکشنِ خشن و افسارگسیخته را با یک ماجرای جاسوسی ترکیب کرده است؛ ممکن است این ترکیب در آغاز پیچیده به نظر برسد، اما ترون، که در فیلم «مکس دیوانه: جاده خشم» نیز خوش درخشیده بود، این پیچیدگی را درک کرده و کارش را به درستی انجام داده است.
شارلیز ترون در این فیلم نقش لورین بروتن را بازی میکند؛ یکی از ماموران سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (ام آی 6) که زندگی را برای مدیران این سازمان (توبی جونز و جان گودمن) جهنم میکند. آنها برای پیدا کردن یک فهرست محرمانه به او احتیاج دارند؛ فهرستی که برای حفظ جان ماموران انگلیسی باید هر چه زودتر پیدا شود. هرچند فیلمنامه «بلوند اتمی» ضعفهایی دارد؛ فیلمنامه کرت جانستد پر از کلیشه است: کلیشههایی که میگویند به هیچکس نمیتوان اعتماد کرد و تمام بازجوییها باید در اتاقهای تاریک و پر از دود انجام شوند.
کمی بعد جیمز مکآووی وارد داستان میشود و کاملا واضح است که از بازی در نقش دیوید پرسیوال، که یک مامور مخفی عصبی و نگران است، لذت میبرد. حالا این سوال مطرح میشود که آیا او همان مامور مخفی مرموز و بدذات است که همه او را با یک نام مستعار میشناسند؟ یا شاید این مامور، دِلفین (سوفیا بوتلا) باشد؛ یک جاسوس فرانسوی که به نظر میرسد میخواهد با قهرمانِ ما رابطه صمیمانهای برقرار کند. یا حتی ممکن است این شخص، خودِ لورین باشد.
البته آنچه در این فیلم اهمیت دارد، صحنههای مبارزه و زد و خورد است که به طرز حیرتآوری خوب و تاثیرگذار هستند. ترون، در این فیلم، بیشترِ بخشهای بدلکاری نقشش را خودش انجام داده و به یک یاغی تمامعیار تبدیل شده است. چطور میتوان در مقابل چنین بازی فوقالعادهای مقاومت کرد؟
منبع: رولینگ استون