ترجمه:ارغوان اشتری
مقدمه:«داستان ازدواج»ساخته نوآه بامباک پیشتاز نامزدهای گلدن گلوب 2020 است،فیلمی که اولین بار در جشنواره جهانی فیلم کن روی پرده رفت و تحسین منتقدان را برانگیخت. در «داستان ازدواج»اسکارلت جوهانسون، آدام درایور، لورا لینی، ری لیوتا و آلن آلدا ایفای نقشهای اصلی را برعهده دارند. ای.او. اسکات منتقد نیویورک تایمز نقدی درباره «داستان ازدواج» منتشر کرده که در ادامه میخوانید:
به طور مرسوم داستانی که با ازدواج به پایان میرسد به عنوان کمدی طبقه بندی میشود اما داستانی که با پایان ازدواج شروع میشود، در چه طبقه بندی قرار میگیرد؟ فیلم دلپذیرِ جدید و گزنده نوآه بامباک پاسخ این پرسش را کاملا نمیدهد.«داستان ازدواج» بامزه و غمگین است، گاهی اوقات در یک پلان درون مایه ایی را از یک فروپاشی بهمریخته یک واقعیت زندگی مشترک بیرون می کشد، تلاش میکند از یک عدم همآهنگی، آهنگی را بسازد:ملودی آکنده از دلشکستگی، فقدان و افسوس. اما ترانهایی آنقدر زیبا که یکسره مالیخولیایی است.
چارلی(آدام درایور) و نیکول(اسکارلت جوهانسون) زوجی هنرمند بروکلینی همراه پسر هشت ساله شان(با بازی شگفت انگیز و سرد ازی رابرتسن) در منطقه بروکلین زندگی میکنند. چارلی و نیکول تئاتری هستند. نیکول ستاره نوجوان پیشین سینما (فرزند زوجی هالیوودی) بازیگر نقش اصلی گروه تجربهگرای تیاتری است که چارلی خودش گاهی بازی، نویسندگی وکارگردانی میکند. آنچه از زندگی مشترک آنها میدانیم در تک گویی ابتدایی فیلم نقل میشود که هر کدام از آنها به نوبت فهرست چیزهایی را که در دیگری دوست دارد، میخوانند.
چارلی و نیکول فهرست را به تشویق یک میانجی گردآوری کردند که استخدام شده تا به آنها در جدایی شان کمک کند.
آنچه در ادامه اتفاق می افتد-یک طلاق دوستانه به یک جدایی داغون کننده تبدیل می شود و آنها در جستجوی یک تعادل جدید از تنفر به خشم تغییر مسیر میدهند- این نقض مطالعه محکم تولستوی از خانواده های شاد و ناشاد است. شادی، وصف نشدنی،منحصر بفرد است، وضعیتی که بیرون از داستان وجود دارد. بدبختی همانی است که شما را مانند بقیه افراد میسازد.
این دقیقا چشم انداز وکلای طلاق است که خیلی زود جایگزین آن میانجی بیچاره میشوند. نیکول که نقشی در یک مجموعه تلویزیونی پیدا کرده هنری را با خود به شهر لس آنجلس میبرد ، شهری که خواهرش و مادرشان و خاله زاده های هنری سکونت دارند. این جابه جایی- چارلی اصرار می ورزد موقتی است، او به همه میگوید :ما یک خانواده نیویورکی هستیم- به نقطه بحث میان زوجین و وکلایشان تبدیل میشود. دادخواستها بدست دیگری میرسد، صداها بالا میرود.هنری که ظاهرا وجودش مایه نگرانی اصلی همگان است، میان پدر ومادر این دست و آن دست میشود، ریتم زندگی او بهم خورده است.
نیکول و چارلی که روزگاری همکاران خلاق یکدیگر بودند به شخصیتهایی دروضعیت تراژدی تبدیل میشوند ،وضعیتی که هیچکس کنترلی ندارد. نورا (لورا درن) میگوید: «ما نیاز داریم داستانت را بگویی.» چارلی دو وکیل ملاقات میکند:وکیل پیر و محترم(آلن آلدا) و کوسه ایی در لباس انسان(ری لیوتا). یکی از وکلا به چارلی هشدار می دهد که «داستان را تغییر بده.» برای هر دو بازنویسی گذشته ی زوجی خوشبخت به تاریخچه یک زندگی شکننده تبدیل میشود.
دردناک ترین قسمتهای «داستان ازدواج» نشان میدهد که تجدیدنظرگرایی مانند ویژگیهای فردی برای بررسی آسیب شناسی ساخته شده است همانگونه که با اشتباهات به عنوان جرایم احتمالی برخورد می شود. منتقد اجتماعی آلمانی تئودور و. آدورنو نوشت که «طلاق حتی میان انسان های تحصیلکرده با سرشت نیک و خونگرم مناسب ابرهای غبارآلودی است که تمام اثرها را میپوشاند و بی اعتبار میکند.این نگرشی است که بومباک با دقتی واضح ترسیم می کند.بومباک نشان می دهد که چگونه صمیمیت به قول آدورنو «به محض آنکه رابطه ایی شکوفا، فروپاشید به زهری قوی تغییر ماهیت میدهد.»
صمیمیت ناپدید نمی شود. در پرتنش ترین لحظات در حالی که خط میان عشق و نفرت به نظر در حال بهم رسیدن هستند، نیکول چارلی را «عزیزم» خطاب می کند. هنوز ته مانده محبت میان آنها وجود دارد که امیدواری میدهد که انها نه اینکه الزاما اشتی کنند بلکه آسیبی که به هریک وارد میشود، محدود باشد و دوام بیاورند.
اتفاقات فاجعه بار، مضحک و همچنین-همانطور که وکلا می دانند- کاملا عادی است. بامباک استعدادهای فوق العاده گروه بازیگرانش را بکار می گیرد و می پروراند و از مبالغه پرهیز می کند.رگه هایی از فارس و نشانه هایی از ملودرام در فیلم وجود دارد اما درون ریتم رفتار زندگی مطرح می شوند. این بدان معنا نیست که نیکول و چارلی محدود به صحنه سازی غم انگیز و پست می شوند که اغلب راه به واقعیت باز می کنند. چارلی و نیکول شخصیتهای بزرگ و پیچیده با زندگی عاطفی هستند که روزهای خود و پرده سینما را با اضطراب، غافلگیری و گه گاهی شادی پر میکنند.
بامباک تلاش میکند با هر دو شخصیت برخوردی جوانمردانه داشته باشد و تلاش خود را به نمایش می گذارد. «داستان ازدواج» شبیه دیگر فیلمهای بامباک، حتی شاید بیشتر از بقیه،جس شخصی بودن دارد.منظورم فیلمی اتوبیوگرافی نیست. با چند دقیقه جستجو در گوگل می توانید درباره ازدواج، والدین، خانواده همسر بامباک و هر چیز دیگری که بخواهید بدانید، کشف کنید. این اطلاعات صرفا بر درک شما از فیلم های قبلی بامباک که دیده اید صحه می گذارند.اگر فیلمهای «ماهی مرکب و نهنگ»؛«مارگوت در مراسم ازدواج»،«تاوقتی جوان بودیم» یا «داستانهای میرویتز» را دیده باشید، او از زندگی شخصی خود وام میگیرد.
اما نباید انتظار داشته باشید «داستان ازدواج» کاملا بی طرف و متعادل باشد. از بعضی جهات فیلم به چارلی بیشتر از نیکول سخت می گیرد،به گرایشات خودپسندانه و خودخوری او تاکید می کند. اما چارلی مرکز ثقل همدلی برانگیز فیلم نیز است. «داستان ازدواج» چارلی را بهتر درک میکند. با این حال نیکول فرصتهای فراوانی برای توضیح خودش دارد. به نظر میرسد نیکول شخصی است که در طلاق پیشقدم شده بود، انتظارات و احساساتش تغییر کرد طوری که چارلی تلاش می کند آنها را درک کند. چارلی نسبت به تبعات رفتارهای خودش کور است. این رفتارها شامل خیانت به نیکول با زنی از اعضای گروه تیاتری خود است.
در فیلم با بی وفایی مانند یک مساله جانبی برخورد میشود که کاملا مجاب کننده نیست. با وجودی که «داستان ازدواج» به انبوهی از احساسات درهم برهم شخصیت هایش میپردازد. فروتن-یا شاید هم مبادی آداب- است که به زندگی جنسی شخصیت ها در کنارهم یا جدا از هم نمی پردازد. نیکول لحظه ای افشاگری میکند اما چارلی به زور کلامی از دهانش بیرون می آید ، یک کتاب بسته است.
پیچیدگی چشم انداز فیلم خواسته های زیادی را از درایور و جوهانسون دارد که هر دو شگفت انگیز ظاهر می شوند.جوهانسون و درایور کاملا با یکدیگر هماهنگ هستند .با توجه به مسیر داستان باید گفت که به طور جذابی از هم جدا می شوند! هر کدام شان جذابیتی دارند که کمی رازآلود است، ردی از کوبیسم روی صورت آنها، لحنی طعنه دار در صدای شان وجود دارد. آنها چطور می توانستند انتظار داشته باشند یکدیگر را می شناسند؟
یکی از نکات اخلاقی داستان که عذاب آور اما به طرزعجیبی دلگرم کننده است:ما حتی یکدیگر را نمی شناسیم اما با این وجود موظف به تلاش برای شناخت یکدیگر هستیم. وکلا راه خودشان را می روند، پاسخ های ساده برای سوالات پیچیده می خواهند اینجاست که باید توجه داشته باشیم آلدا، لیوتا و درن به طور جمعی فیلم را زیر ید قدرت خود قرار می دهند تا حدودی چون که کاملا نقش اصلی خود را به عنوان وکیل بازی می کنند درحالی که چارلی و نیکول نقش های خود را بازی نمیکنند.
ما بعضی اوقات چارلی و نیکول را در محل کار می بینیم، برخی از کارهای جالب از جمله پشت صحنه کمدی در شهرهای نیویورک و لس انجلس را. اما بندرت آنها را روی صحنه می بینیم . دو لحظه استثنا وجود دارد ، لحظاتی روی سن تیاتر که «داستان ازدواج» از کلماتی وام گرفته و از خوداگاهی ساختگی بهره می گیرد تا حجم قوی از احساسات فروخورده را بروز بدهد. هر دو ترانه از«کمپانی» استیون ساندیهم است. «میتوانی یک نفر را به دیوانگی بکشانی» شکوه ایی بی پروا از تمایل به خودشیفتگی است، «زنده بودن» سوگواری احساساتی درباره تنهایی است. «زنده بودن» که در انتهای فیلم توسط آدام درایور خوانده می شود ، سرودی از نیاز و رسیدن به این درک خردکننده است که «تنها، تنهاست، زنده نیست.»
این نتیجه گیری تلخی است. نتیجه گیری است که این فیلم سخت و دقیق هم به آن آگاه است و هم بر آن اصرار می ورزد. چارلی و نیکول که میان دو کلانشهر آمریکایی در رفت و آمد هستند، کشف می کنند که دیگران غیرقابل تحمل وغیرقابل چشم پوشی هستند:فرزندان، همکاران، خانواده همسر، مدیران حتی وکلای قسم خورده طلاق. «زنده، زنده است، تنها نیست.»
*تیترمقاله که ای.او.اسکات برگزیده براساس ترانه و شعری از لئونارد کوهن است.