بایگانی‌ها

به طرز بی رحمانه ای بزرگ می شویم…

به طرز بی رحمانه ای بزرگ می شویم...
به طرز بی رحمانه ای بزرگ می شویم...

نزهت بادی

دنیای تصویرآنلاین-«اواسط دهه نود» ساخته جونا هیل است.  بازیگری  که برای اولین بار پشت دوربین رفته و داستان پسربچه‌ای سیزده ساله را در سال‌های 1990 روایت می‌کند که بیشتر با پسربچه‌های بزرگتر از خودش اسکیت بازی می‌کند.
+++
فیلم با قابی ثابت و ساکن از راهروی یک خانه آغاز می شود که بناگه پسربچه ای از داخل اتاقی به بیرون پرت می شود و محکم به دیوار می خورد و بعد مردی به او حمله می کند و با خشونت کتکش می زند. جایی که استیوی سیزده ساله از آن بیرون انداخته می شود، اتاق برادر بزرگش است که او اجازه ورود به آن را ندارد و معبد مقدس بزرگسالی برای پسرک به حساب می آید و احساس می کند مدام از آن دور نگه داشته و رانده می شود. پس وقتی در غیاب برادر با هراسی لذت بخش به اتاق ممنوعه می رود و با حسرت و ستایش به وسایل برادر بزرگتر نگاه می کند و دست می کشد، می توان آرزویش مبنی بر گرفتن جای او و بدل شدن به یک مرد را درک کرد. در ادامه وقتی با گروه پسرهای اسکیت باز آشنا می شود و تحت تأثیرشان قرار می گیرد، برادرش برایش رنگ می بازد و حالا آن پسرهای لاابالی هستند که به الگوی زندگیش در بزرگ شدن بدل می شوند و می کوشد به عضوی از جمع آن ها درآید. پس به کارهای بزرگ تر از سنش روی می آورد و طعم آزادی را به تمامی می چشد و خود را مردی کامل و بالغ می بیند که از سوی دوستان بزرگتر از خودش جدی گرفته می شود و این قدرت و جسارت را می یابد که حتی در برابر برادر قلدرش بایستد و از خودش دفاع کند.
اما تازه همان جاست که ری در جایگاه رهبر گروه و الگوی ستودنی اش سویه پنهان از نومیدی و پوچی و خلأ موجود در زندگی خود و بچه های دیگر را آشکار می کند و استیوی پشت این گروه خشن و مردان شرور، پسربچه های ترسیده و تنها و غمگینی همچون خود را می بیند که اعتراض و عصیان شان در برابر وضعیت یأس بارشان را با ماجراجویی های خطرناک بروز می دهند. استیوی به قول ری محکم ترین ضربه های زندگی را تحمل می کند تا به یک آدم بزرگ تبدیل شود و از سوی جامعه به حساب بیاید اما موقع پشت سر گذاشتن بی خبری و ناآگاهی کودکی اش است که می فهمد شدیدترین ضربه ای که هر انسانی باید از پس آن برآید، مواجهه با بزرگسالی و چالش ها و دشواری های آن است و همان طور که کلاس چهارمی درباره فیلمش می گفت که درباره یک “ابربچه” است، ما نیز با بچه ای روبرو می شویم که برای بزرگ شدن باید قدرت خارق العاده ای در تحمل فشارها و ضربات زندگی داشته باشد.
فیلم از دل خلق حال و هوای موجود میان اسکیت بازان و پرسه زنی ها و قرارهای دسته جمعی و بازیگوشی هایشان، حس و حال نیهیلیستی – آنارشیستی حاکم بر بچه های دهه نود را القا می کند که چطور آن پسرهای مطرود و تحقیرشده به واسطه آزادی و شورشگری درون اسکیت بورد سواری به دنبال کسب و احیای قدرت و مردانگی اخته شده شان هستند و عملی را که ظاهرا بازی و سرگرمی و تفریح به نظر می رسد، به کنشی عصیانگرانه در راستای اتحاد جمعی شان علیه تک افتادگی و انزوایشان بدل می سازند. فیلمی که توسط کلاس چهارمی از خودشان ساخته می شود و در انتها می بینیم، تصویری سرخوشانه و پرانرژی و رها از آن ها نشان می دهد که هیچ نشانه ای از آن سرخوردگی و خشم و حقارت انباشته در وجودشان ندارد و به نظر می رسد پشت همه آن لاقیدی و هرج و مرج طلبی و سرکشی و هنجارشکنی هایشان تلاشی برای رسیدن به یک حال خوش دریغ شده از آن ها نهفته است و گویی جونا هیل با خلاصه کردن کل فیلمش در آن چند دقیقه پایانی که تمام اتفاقات بد و ناگوار از آن حذف شده است، می خواهد بگوید همه چیزی که آن بچه های شرور و ناهنجار در زمانه خود داشتند، دوستی و رفاقتی بود که آن ها را فارغ از سن و نژاد و طبقه و چارچوب های محدود و کلیشه ای اجتماعی به هم پیوند می داد و قدرتمند می کرد.