بایگانی‌ها

 بگذار دنیا ببیند چقدر عجیب هستی…

 بگذار دنیا ببیند چقدر عجیب هستی...
 بگذار دنیا ببیند چقدر عجیب هستی...

 

نزهت بادی

دنیای تصویرآنلاین-«حماسه کولی» ساخته برایان سینگر یکی از مطرح‌ترین فیلم‌های سال 2018 به زندگی خواننده اصلی گروه کوئین، فردی مرکوری ،می‌پردازد. این فیلم در مراسم گلدن گلوب 2019 بیشترین تعداد جوایز را به خود اختصاص داد و یکی از فیلم‌های مدعی جوایز اسکار است.

+++

فیلم «حماسه کولی» به عنوان یک اثر بیوگرافیک می توانست بر اساس تاریخچه واقعی بنا شود و تک تک اتفاقات و روابط او را مثل آنچه در واقعیت رخ داده است، بازسازی کند و احتمالا چنین روایتی طرفدراران گروه کویین و فردی مرکوری را راضی‌تر می کرد اما فیلم فقط تکه های خاصی از زندگی او را انتخاب می‌کند و حتی در بعضی جاها دست به تغییر آن می‌زند و برایش اهمیتی ندارد که روایتش دقیقا منطبق بر دانسته ها و اطلاعاتی باشد که جهان از فردی مرکوری دارد. زیرا قصد فیلم تاریخ نگاری زندگی یک خواننده و گروه موسیقی اش نیست که به نمایش نقاط عطف مهم آن رضایت دهد و مسیر آن را از اول تا آخر برایمان ترسیم کند. بلکه فیلم می کوشد تا به این پرسش مهم پاسخ دهد که چرا باید قصه زندگی فردی مرکوری را ببینیم و چه چیزی در شخصیت او وجود دارد که از دیگران متمایزش می کند؟

 

در واقع فیلم به دنبال یافتن آن ویژگی منحصر به فرد و خاص در وجود فردی مرکوری است که از او یک اسطوره می‌سازد و به همین دلیل در ترسیم و بازسازی زندگی اش فقط به آن بخش هایی اهمیت می‌دهد که قادر هستند آن وجه پنهان او را نمایان کند که میان او و دیگران تفاوت و تمایز به وجود می آورد. مسیر پر فراز و نشیبی که مرکوری در دنیای موسیقی طی می کند، تقریبا همان الگوی ثابت زندگی همه خواننده های معروف را دارد که چطور کارشان را شروع کردند، گروه تشکیل دادند، معروف شدند، شکست خوردند، از گروهشان جدا شدند و دوباره به اوج بازگشتند اما آنچه هر یک از این خواننده های محبوب را از یکدیگر متمایز می کند، همان خصوصیت ویژه ای است که فقط به همان فرد تعلق دارد و می توان با آن او را بازشناخت و این مولفه خاص هر یک از خواننده های افسانه ای است که باعث می شود در مسیر مشترکشان با یکدیگر سرنوشت متفاوتی بیابند و مخاطب خواهان شنیدن قصه زندگی شان باشد.

 

به نظر می رسد کشش فردی مرکوری به موسیقی نامتعارف که هیچ ربطی به ذائقه عمومی و قواعد رایج دنیای موزیک ندارد، از حس تفاوتی برمی آید که او میان خود و دیگران می بیند و احساس می کند نمی‌تواند مثل همه باشد و زندگی نرمالی در پیش بگیرد و این حس “تعلق نداشتن” که پل با او از آن حرف می زند، دقیقا همان نقطه ضعف پنهانی مرکوری است که فیلم به درستی با تمرکز بر آن پیش می رود. هویت پارسی/ هندی مرکوری که او را به بیگانه ای در جامعه لندن تبدیل می کند، ظاهر غیرعادی اش به خاطر دندانهایش که میان او و دیگران فاصله می اندازد و گرایشات جنسی نامتعارفش که بیش از هر چیزی او را از دنیای پیرامونش جدا می کند، ما را با فرد تک افتاده و رانده شده ای روبرو می سازد که فقط در دنیای موسیقی می تواند از تفاوت های نامعمول خود در راستای تمایز و تشخص خویش بهره ببرد و با تشدید وضعیت عجیبش توجه بیشتری را جلب کند و از خود ستاره ای تکرارناشدنی بسازد که ویژگی های غریبش فقط به خودش اختصاص دارد و کسی نمی تواند از آن تقلید کند. فیلم نشان می‌دهد که آن تجربه های دیوانه وار گروه کویین و آهنگ های هنجارشکن و آنارشیستی شان تا چه حدی باعث بر هم زدن هژمونی غالب در جامعه و یکسان سازی رایج می شود و در جهت هویت بخشی و معناسازی برای اقلیت ها و مطرودها و جداافتاده ها نقش و تأثیر مهمی دارد و با تغییر سلیقه همگانی در موسیقی، فضای بازتری برای پذیرش آدم های متفاوت ایجاد می کند.

 

در آغاز فیلم وقتی فردی مرکوری به برایان می و راجر تیلور پیشنهاد می دهد که خواننده گروهشان شوذد، راجر می گوید که با آن دندانهایش نمی شود. او می تواند پشتش را بکند و برود و به خاطر ظاهر متفاوتش ناامید شود اما به سمت شان می چرخد و شروع به خواندن می کند و تحت تأثیرشان قرار می دهد و می گوید که “با چهار دندان اضافی به دنیا آمدم و صورت بزرگ تر و فک جلوتر و در نتیجه صدای وسیع تر و پرقدرت‌تری دارم” و از همان ابتدا مردی را می نماید که می داند غیرعادی است و به جای اینکه بکوشد تا جامعه نرمال اطرافش او را بپذیرد، اصرار دارد خود را عجیب و غریب تر نشان دهد و به کارهای نامتعارف تری دست بزند و خودش را به عنوان یک فرد خاص و متفاوت به محیط اطرافش تحمیل کند. برای اولین بار مری است که به او می گوید که “ظاهر منحصر به فردی داری و می تونی ریسک بیشتری بکنی” و فردی مرکوری را متوجه مزیت ها و مواهب غیرعادی بودن خود می کند و به او کمک می کند تا لباس نامأنوس بپوشد و آرایش عجیبی کند تا از دل این هنجارشکنی و ساختارگریزی بتواند استعداد و نبوغش را عرضه کند و بی دلیل نیست که مرکوری به پل می گوید که “هیچ کس به اندازه مری مرا نمی شناسد”.

 

فردی مرکوری در زندگی شخصی اش دست به انتخاب های اشتباهی می زند و رسوایی های بزرگی به بار می آورد و انتظار می رود به یک مطرود و رانده شده تبدیل شود اما همانطور که راجر می گوید: “او اسطوره است”. نه به خاطر زندگی شخصی اش که آشفته و لاقیدانه است، بلکه به خاطر موسیقی اش.  به همین دلیل در پایان وقتی در کنسرت معروف لایو اید دوباره روی صحنه می رود و شروع به خواندن می کند، مردم مسائل خصوصی اش را از یاد می برند و همه دنیا با او همراه می شود و می بینیم شخصیتی که به قول پل همچون پسربچه ای ضعیف از تنهایی اش می ترسد، قدرت جادویی لایزالی را دارد که می تواند همه دنیا را کنار خود قرار دهد و همصدا کند و این قدرت از حس او نسبت به موسیقی برمی آید. همان اوایل شکل گیری گروه است که مرکوری می گوید باید طوری موسیقی را اجرا کنیم که متعلق به ما نباشد، بلکه ما متعلق به موسیقی باشیم و وقتی مری به موقع به دادش می رسد و او را از خودویرانگری اش بازمی دارد و به او می گوید باید به خانه اش برگردد، فردی دوباره به سوی گروه ترک کرده اش برمی گردد و آن جا را خانواده اش می داند و دنیای موسیقی تنها جایی است که فردی واقعا خود را به آن متعلق می بیند و می تواند در آن جا به آرامش برسد. از این جهت «حماسه کولی» به ورای فیلمی بیوگرافیک پیرامون زندگی فردی مرکوری ارتقا می یابد و به اثری در باب نیاز هر آدمی به یافتن نقطه امن برای تعلق داشتن در این جهان ترسناک بدل می شود، چیزی جاویدان و فناناپذیر که تنهایی بزرگ ما را پناه دهد، چیزی مثل جادوی موسیقی برای فرد مرکوری و مثلا نوشتن برای من و تجربه تسلی بخش دیگری برای تو.