کسری ولایی
بعضی زخمها هیچوقت خوب نمیشود. حتی اگر درمان شده باشد، جایش باقی میماند و با دیدن و لمس کردن آن هرچیزی را که از سر گذرانده بودید دوباره به یاد میآورید. این زخمها را فراتر از جسم و زیست، میتوانیم تعمیم بدهیم به حیات بشری و تمدن. یکی از همین زخمهای به جا مانده از قرن بیستم دیوار برلین است، دیواری که حتی سه دهه بعد از فروپاشی در ناخودآگاه عمومی پابرجا مانده. قرار نیست که تاثیر دیوار در ذهن همه یکسان باشد. دیوار برلین در سینما هم به «زیر آسمان برلین» تبدیل شده، هم به «جاسوسی که از سردسیر آمد»، هم انگیزهی ساخت «زندگی دیگران» بوده و هم «بلوند اتمی». حالا نوبت به سریال یک شبکهی کابلی رسیده؛ قصهای جاسوسی دربارهی مردم دو دنیای مشابه که با یک دیوار از هم جدا شدهاند. منظور از قصهی جاسوسی «جیمز باند» یا «ماموریت غیرممکن» نیست. اولین ایدهای که احتمالا بعد از تماشای «همتا» به ذهن هرکسی میرسد این است: یک رمان علمی-تخیلی از جان لوکاره!
سی سال قبل دستکاریهای کوانتومی دانشمندان برلین شرقی باعث ایجاد یک جهان موازی با دنیای ما شده ؛ جهانی کاملا معادل و به عبارت دقیقتر یک خط زمانی- مکانی تکثیر شده از جهان واقع. بعد از تکثیر، مسیر دو دنیا تغییر میکند و مثل غلتاندن گویهای مشابه در تپههای شنی، این بار دنیای متفاوتی با همان انسانها و خاطرات شکل میگیرد. کسی از این ماجرا خبر ندارد، روی همه چیز سرپوش گذاشته شده و دروازهی دو دنیا تحت حفاظت کامل است. اما رقابت همه جا هست، چه در دو سمت دیوار و چه در دو دنیای موازی. نتیجهی این رقابت چیزی نیست جز جنگ سرد مخفی میان جهانها! قهرمان داستان کارمند یک سازمان عجیب و غریب در برلین است که سی سال در شرکتی با مانیتورهای سیآرتی، آرشیوهای قطور کاغذی و رویهی بروکراتیک بیمعنی کار کرده و دقیقا همانقدر از کارش سر در میآورد که هومر سیمپسون از انرژی هستهای. قصه وقتی آغاز میشود که همتای این کارمند خسته و توسریخورده از آن دنیا بهعنوان یک مامور رده بالا میآید تا جلوی یک توطئهی امنیتی را بگیرد.
برخلاف آن چیزی که به نظر میرسد، «همتا» شباهتی به «فرینج» و محصولات جی.جی آبرامز ندارد. سریال سخت شروع میشود، دیر راه میافتد و باید حوصله داشته باشید تا با تعقیب مکالمات شخصیتهای متعدد، خط و ربط قصه دستگیرتان شود. بخشی از دیر راه افتادن سریال در چند قسمت اول و جذاب شدن تدریجی آن در ادامه برمیگردد به شیوهی رندانهی سازندگان برای خُرد و پنهان کردن اطلاعات از دید مخاطب و بعد شلوغ کردن ماجرا با طرح چند خط داستانی متقاطع. جهانهای موازی و شخصیتها هم حسابی دست را برای دور زدن بینندهها باز گذاشته. به هر حال این سریالی است با چند خط موازی؛ گشتن دنبال جاسوسی که شناسایی نشده، تلاش برای انجام ماموریت ترور به هر ترتیبی که شده، بازی کردن نقش یک جاسوس حرفهای و تجربهی زندگی کردن به جای یک نفر دیگر. فراتر از این جاسوسبازیها، چیزی که میتواند بیننده را درگیرِ «همتا» و راه برای ادامه دادنِ آن در فصلهای بعدی باز کند پرسه زدن میان ایدههای جذاب است.
ایدههای ریز و درشت سریال را میشود در استفادهی هوشمندانه از بازی فکری «گو» خلاصه کرد، استفادهای که در سطح ایماژ برای تیتراژ سریال باقی نمیماند. گو یعنی انتخاب و استراتژی؛ این که بر روی یک صفحهی شطرنجی بزرگ کدام خانه را برای گذاشتن مهرهی بعدی انتخاب میکنی و نقشهات برای فرار کردن و به دام انداختن رقیب چیست؟ وقتی که تقابل شخصیتهای همزاد را در دو دنیای قصه میبینید، میفهمید که «همتا» مثل زندگی واقعی درباره انتخابهای ساده در زندگی روزمره است که میتواند از ما موجودات متفاوتی بسازد. زمان زیادی از سریال به برخورد شخصیتها با نسخهی آلترناتیو خودشان میگذرد و بعید نیست که به همان میزان شما هم به نسخههای آلترناتیو احتمالی خودتان فکر کنید.
اما برگردیم به بازی گو و «همتا». از آدمها که بگذرید، سریال استعارهی جذابی دارد دربارهی ذات دیپلماسی در دنیای مدرن. حتما شنیدهاید که میگویند بقا بر روی زمین برای هر سطحی از موجودات زنده به رقابت وابسته است. به همان نسبت که ابزار رقابت از چماق و استخوان تا هک و کلت ارتقا پیدا کرده، در دنیای متمدن امروز هم رقابت به سطح کمپانیها و دولتها رسیده و دیپلماسی به یک بازی فکری هوشمندانه و ظاهرا با خونریزی کمتر تبدیل شده که قرار است به تصاحب منابع و اطلاعات رقبا شکل مشروع بدهد. «همتا» مثل خیلی از رمانها و فیلمهای جاسوسی مهم درباره فرد و افرادی است که دستشان را آلوده میکنند تا این بازی بزرگ به تمیزترین شکل ممکن ادامه داشته باشد.
به دلیل تعداد کمتر کاربران، محصولات شبکهی کابلی استارز راه سختی برای دیده شدن دارند. «همتا» برای فصل دوم تمدید شده و احتمالا در آینده به یکی از محبوبترین سریالهای این شبکه تبدیل خواهد شد. اگر دنبال یک سریال درگیرکننده و نهچندان سرراست میگردید، نباید فرصت دیدن اجرای بینظیر جی.کی سیمونز در دو نقش را از دست بدهید. فقط یادتان باشد که تماشای «همتا» مثل پا گذاشتن به یک خانهی قدیمی و کمنور با در و دیوارهایی به رنگ آبی روشن و بژ است؛ نکتهی جذابی به چشم نمیآید، تا وقتی که همه چیز را زیر و رو کنید و به رمزها و کدهای مخفی شده پشت وسایل برسید.
هفت صبح