حسین جوانی
فيلم «لبوفسكي بزرگ» يا آنچنان كه در كتاب آماده «لباوفسكي بزرگ»در سال ساخت خود(1998) چندان مورد اقبال و توجه واقع نشد. اما طولی نکشید كه فيلم طرفدارن خود را پيدا كرد. اين طرفداران شروع به برگزاريِ گردهمايي و اجراي برنامههاي مختلف با محوريت فيلم و تقليد رفتار شخصيتهاي آن کردند و چيزي نگذشت كه «لبوفسكي بزرگ»به فيلمي كالت تبديل شد كه طرفدارن پروپاقرص خود را دارد. طرفداراني كه ديدنِ «لبوفسكي بزرگ»برايشان تبديل به آييني مقدس در زندگي شده بود. زياد طول نكشيد تا علاوه بر سينمايينويسها، توجه مجامع فرهنگي و دانشگاهي نيز به اين پديدهي در حال رشد جلب شود. تحقيقات در مورد چرايي اين اقبال صورت و دلايل آن مورد بررسي علمي قرار گرفت. كتاب حاضر اما تمركزي كامل بر وجوه سينمايي «لبوفسكي بزرگ»دارد. خاستگاههاي شكلگيري ژانر، درونمايههاي مذهبي و سياسياش و از همه مهمتر، بررسي جايگاه معنايي «لبوفسكي بزرگ» در ميان آثار برادران كوئن كه به شكلي جمع بنديِ آثار آنها به حساب ميآيد.
«لباوفسكي بزرگ» با مقدمهاي شيرين در مورد فراگيريِ پديدهي «لبوفسكي بزرگ» شروع ميشود. از مجادلهي دست فروشاني كه ديالوگهاي فيلم را از حفظند تا فرماندهان نظامي كه ديدن «لبوفسكي بزرگ» در دستور كار ماهانهشان قرار دادهاند. پس از آن جاشوا ام. تایری و بن والترز در چهار فصل جوهر وجودی «لبوفسكي بزرگ»را بیرون میکشند و از بااهمیتترین موضوعات و بیاهمیتترین مسائل، محملی برای پرداختن به فیلمی میسازد که به این معروف است که هیچ چیزی را جدی نگرفته است:
فصل اول به «لبوفسكي بزرگ» به عنوان یک فیلمِ«میکس تیپ»(Mix- Tape) میپردازد. مجموعهای گلچین شده از موسیقیِ انتخابی که روی کاست، سی دی و… در ترتیبی انتخابی و به منظوری خاص در کنار هم قرار گرفتهاند. نویسندگان به خوبی به وسیلهی این مفهوم به بررسی ویژگیهای فیلمهای بردارن کوئن مشغول میشوند. ملغمههایی عجیب و غریب که در نگاه اول تنها شبیه به گلچینی از ژانرها و موضوعات هستند اما وقتی با دقت به آنها بنگریم متوجهی انتخابی و هدفمند بودنشان میشویم. «بنابراین جای تعجب نیست که زمانِ دههی نودیِ وقوع داستانِ لباوسکی رویهمرفته حس یکپارچهای ندارد. فیلم در عین ارجاعات کوتاهِ صریح به داستانهای ریموند چندلر دههی 30 و 40 و سکانسهای رؤیای ملهم از فیلمهای موزیکال همان دوران، دهههای 50 و 60 را هم به نماهای فیتیشتی از طراحی بولینگ «برونزیک» کلاسیک و معماری «گوگی» مدرن تداعی میکند، در عین حال که شخصیتهایش آشکارا با خصیصههای اواخر دههی 60 (و تا حدودی دهههای 70 و 80) تعریف میشوند. تجربهی کلی تماشا بیش از آن که به تماشای فیلمی دربارهی یک دورهی زمانی خاص شباهت داشته باشد، به افتادن در دام یکی از فلاشبکهای اسیدیِ گاهوبیگاه «دود» شبیه است؛ یا ترجیحاً مجموعهای متناسب از آن فلاشبکهاست که در سرتاسرِ دورهی زندگی «دود» پخش شدهاند»(ص 18). از همین اولین نقل قول از کتاب معلوم است که با کتابی سروکار داریم که برای خواندنش نیاز به دانشی ابتدایی در زمینههای مختلف و یا پشتکار لازم برای فهم بعضی از کلمات دارید. پس اگر از چنین دانشی برخوردار نیستید اما مشتاق خواندنِ کتاب هستید، آماده باشید که بسیاری از کلمات را گوگل کنید.
فصل دوم به بررسی ژانریِ «لبوفسکی بزرگ»اختصاص دارد. اینکه برادران کوئن در آثارشان چطور هم حالوهوایی آثار دشیل هَمت را تداعی میکنند و هم سرراستیِ داستانهای کلاسیک و عامه پسندِ جیمز ام. کین را. چیزی که منتقدان آن را «نوآر کنایی» مینامند و نویسندهها معتقدند سالها پیش از «لبوفسکی بزرگ» شکل گرفته و دوران اوج خود را با «شیطان را برانِ» جان هیوستن(1953) و «خداحافظی طولانیِ» رابرت آلتمن(1973) سپری کرده. فرآیندی که طی آن کارآگاه خشن فیلمهای نوآرتبدیل به «دیک آموک» میشود. کارآگاهی نامتعارف که خلق آن شبیه دهن کجی به آثار کلاسیک نوآر است: « لباوفسکی بزرگ بیشتر شبیه به افزودنِ سبیل و گرافیتی گستاخانه به مونالیزایِ داوینچی توسط مارسل دوشان در LHOOQ است. لباوفسکی بزرگ، در کنار خیلی چیزهای دیگر، از ریخت انداختنِ کارنامهی یکی از بزرگترین اساتید قدیمی داستانهای کارآگاهی آمریکایی، ریموند چندلر است… اگر «عاشقانه به کسی تخم مرغ پرتاب کردن» ممکن باشد، این اساساً همان کاری است که کوئنها با چندلر میکنند. لباوسکی بزرگ یک پدرکشی به غایت بازیگوشانه است، پدرکشیای که ظاهراً هجو در آن همیشه با کمدی همراه است و به همین خاطر ارجاعات فراوان به (و دیالوگهای مماس با) فیلمهای دیگر هرگز مزاحم یا توی ذوق زننده نیستند. هدف نهایی نه تفسیر تاریخ سینما که خنداندنِ تماشاگر است».(ص 52 و 54)
فصل سوم با عنوانِ عجیب و بامزهی«چه چیزی یک مرد را میسازد؟» به بررسی یکی از عناصر محتوایی آثار کوئنها میپردازد. این که اصولاً بازتابِ «مرد بودن» در «لبوفسکی بزرگ» چیست؟ شخصیت «دود» چه ویژگیهای دارد؟ ونسبت چنین مردی با «باورهای ریگانی برپایهی فردگرایی بدون استعانت از حکومت» یا با الگوی وسترنی که فیلم با آن شروع میشودچیست؟ برای پاسخ به این سوال، نویسندگان با تیزهوشی مسیر تحلیلشان را کج میکنند تا نشان دهند چطور فرم و محتوای «لبوفسکی بزرگ» به شکل غیر قابلِ تفکیکی درهمتنیده شدهاند:«امتناع فیلم از مدلهای سنتیِ اقتدار مردانه با روایت آغازین فردِ ناشناس شروع میشود. درست همانطور که فرمِ وسترن(معادل ژانریِ ستایش مردانگی) به تدریج تضعیف و بیاعتبار میشود تا جایی که با مرد تنبلی در حال نوشیدنِ شیر در سوپرمارکت تنها میمانیم، اعتبار خودِ راوی(مرجع مطلق سنتی برای اطلاعات قابل اعتماد) با میزانِ شگرف بلاهت موجود در «بعضی وقتها یک مردی هست… رشتهی افکارم همین جا از هم گسست…» نزد گوشمان فرو میریزد. علاوه بر این، محتوای خطابهی فرد ناشناس، تا آنجا که میتوان به آن پی برد، یک پس زدنِ بنیادین از مفهوم اصلیِ قهرمانگرایی است.»(ص 85) فصل سوم که بیشک بهترین فصل کتاب هم هست، یکی از منابع غنی برای پیگیریِ مفهوم اَختگی در فرهنگ و سینمای آمریکاست. مفهومی که پل توماس اندرسن به شکل مشخص و عریان به آن میپردازد اما در آثار برادران کوئن در میان موضوعات بسیاری پوشانده شده و به این راحتیها به چشم ما بینندگانی که با فرهنگ آمریکایی عجین نیستیم نمیآید.
فصل چهارم با این سوال شروع میشود که «آیا کوئنها میخواستند یک فیلم حال خوب کن بسازند؟» اما در واقع به این مسئله میپردازد که سهل الوصول نبودنِ درک تمامی جنبههای «لبوفسکی بزرگ» چطور بسیاریِ از منتقدان و بینندگان را در زمان اکرانِ فیلم سرخورده یا دل زده کرده. نویسندگان سپس به دنبالی راهی میگردد تا بالاخرهتوضیحی برایِ چراییِ شکلگیریِ علاقهی جمعی به فیلم پیدا کند. بینندهها پس از بارها و بارها دیدنِ فیلم، ورایِ این ملغمهی ژانری، ارجاعات پُست مدرن، سرخوردگیهایِ جنسی و کابوسهای بیسروته به چه چیزی دست مییابند؟ پاسخ نویسندگان بسیار ساده است: خندیدن. کوئنها در «لبوفسکی بزرگ»، خندیدن را به یک آئین تبدیل کردهاند. خندیدن به همهچیز و همهکس. چون هیچ چیز جدی نیست و در پایان میشود رفت و یک دست دیگر بولینگ بازی کرد و به زندگی ادامه داد. شاید همین رمز این طرفداری باشد. همین بیخیالِ دنیا بودن و به مصائب و پیچیدگیهایاش خندیدن.
«لبوفسکی بزرگ» فیلمی «در ستایش احمقهای بیآزار» است و کتاب «لباوفسکی بزرگ» موفق میشود توضیح دهد چطور جدی گرفتن این ستایش، خندهدار از آب در آمده. با فیلمی سروکار داریم که حتا به سادگی نمیتوان خط داستانی آن را برای کسی تعریف کرد. اما جاشوا ام. تایری و بن والترز توانستهاند به هزار تویِ آن سفر کنند و ارمغان آنها کتابی جمعوجور، گرانقدر و دوست داشتنیست.