مارک کرمود، منتقد هفتهنامه آبزرور
فیلم نخست عکاس و فیلمساز ایرانی میترا تبریزیان در لندن و در بحبوحه بهار عربی سال 2011 میگذرد. داستان درباره یک مهاجر افسرده است که میان دوران پیشین خود و زندگی کنونی در انزوا گیر کرده. پرترهای درگیرکننده از تقلا در غربت که به شکل خشنی از درام منفعلانه به شبهتریلری ترسناک تبدیل میشود. برجستهترین ویژگی فیلم، اجرای مسحورکننده (و اغلب بیکلام) شهاب حسینی است که پیشتر تواناییهای خود را در «فروشنده» اصغر فرهادی ثابت کرده بود. او استادانه درگیریهای شدید عاطفی را از طریق کمترین اشارات و حرکات فیزیکی به تماشاگر منتقل میکند تا قاپ او را بدزدد و درام دورانی و دیاسپوریک تبریزیان مرموزانه حول او شکل بگیرد.
بازتاب محوی از رابرت دنیروی «راننده تاکسی» را در شهاب حسینی «غلام» میتوان دید. راننده تاکسی شبکار که تلاشهای مسافران مختلف نمیتواند او را از لاک کمحرفی بیرون بیاورد. او روزها در یک تعمیرگاه اتومبیل کار میکند و در رستوران عمویش غذا میخورد؛ مکانی که بیش از همه جا بوی غربت و بیوفایی از آن به مشام میرسد. پسرعموی جوان غلام (آرمین کریما) رپر تازهکاری است که با وجود فرسنگها دوری از منطقه جنگی، تکستهای ایدهآلگرایانهای درباره «آمادگی برای جانفشانی در راه وطن» میسازد. اما غلام با اینکه خود تجربه حضور در معرکه نبرد را دارد، چیزی بروز نمیدهد؛ حتی وقتی که یکی از مشتریان کافه او را میشناسد و از او بهعنوان قهرمان جنگ ایران-عراق یاد میکند.
غلام تمایلی به بازگشت به ایران و زندگی گذشته ندارد و نمیخواهد زندگی آرام و بیدردسر خود را از دست بدهد، اما وقوع حادثهای (حمله خلافکاران سفیدپوست) برای همسایهاش که یک زن ترینیدادی است، جرقهای میشود بر انبار باروت و غلام را به واکنش وامیدارد.
تبریزیان مجموعهای از عکسهای خود را در سالهای 2005-6 تحت عنوان «مرز» منتشر کرده بود که خصوصا در فصل «تبعیدیهای ایران» میتوان ریشههای این فیلم سلیس و ناآرام را مشاهده کرد. ایرانیهایی که به بریتانیا مهاجرت کرده بودند و جدا از محیط اطراف خود بهنظر میرسیدند؛ تمی که در فیلم هم ادامه دارد.
فیلمنامه غلام که مشترکا توسط تبریزیان و سیروس مسعودی به نگارش در آمده، از دیالوگهای محدود و تحرک پایین صحنهها استفاده مفید و مناسبی میکند. موسیقی در فیلم با پرهیز از هیاهو و استفاده مناسب از سکوتهای طولانی و نویزهای محیطی اتمسفر فیلم را پربارتر میسازد. دوربین ایستای دوالد اوکما از موتیف تصویری خاصی استفاده میکند که چندبار تکرار میشود. دوربین از داخل ماشین تصویر ثابت شیشه جلوی ماشین غلام را نشان میدهد و چهره راننده تنها در آینه دید عقب قابل مشخص است. در حالی که جعفر پناهی در «تاکسی» (2015) از یک تاکسی برای پرورش مکالمههای بازیگوشانه و خرابکارانه استفاده کرده بود، تبریزیان از ماشین غلام برای تاکید بر انزوای او بهره میبرد؛ که او بیهیچ صحبتی دنیا را از پشت شیشهاش تماشا میکند.
بازیگران مکمل نیز حضور قدرتمندانهای دارند که در صدر آنها بهروز بهنژاد هنرپیشه قدیمی ایرانی است. دیگر بازیگران عمدتا همان سوژههای پروژه عکاسی «مرز» هستند که در نقش خودشان حضور کوتاهی در فیلم دارند و تبریزیان با این کار سعی میکند مرز بین درام و مستند را در اثر خود محوتر کند. او که پیشتر تجربه ساخت فیلمهای کوتاه را نیز دارد، نخستین گام در عرصه فیلم بلند را با اعتماد به نفس و قاطعیت برداشته است. با تماشای غلام که با وجود امکانات محدود توانایی شگفتزده کردن دارد، میتوانیم انتظاراتمان را از کارهای آینده تبریزیان بالاتر ببریم.