بایگانی‌ها

سنگی در آب بینداز

سنگی در آب بینداز
سنگی در آب بینداز

 ایمان عظیمی

 

فیلم جدید کلی رایکارد در مواجهه با سینمایی که ما این روزها با آن در ارتباط هستیم از زمین تا آسمان تفاوت دارد. نه به مضمون‌زدگی ملودرام‌های آمریکایی دچار می‌شود و نه هیچ قرابتی با سینمای جریان اصلی برقرار می‌کند؛ در حقیقت سینمای رایکارد -بالاخص «حاضر شدن»- در این دوران یک تلاش گرته‌بردارانه‌ی غربی از روح شرقی آثار «اوزو»‌ست که در ترکیب با ذوق و خلاقیت فیلمساز تا حد قابل توجهی پیش چشم مخاطب خودبنیاد و قائم به ذات جلوه می‌کند.  

«لیزی» (میشل ویلیامز) در تلاش برای برگزاری نمایشگاهی از آثار منتخبش است ولی موانع متعددی سر راهش قرار می‌گیرد و نگاه وی را از هدف به‌ظاهر اصلی‌اش برمی‌گرداند. امّا در این میان ورود کبوتر زخمیِ صاحبخانه به مثابه نقطه‌عطف زندگی پرملال و ساکن لیزی عمل می‌کند و همچون سنگی که در آب ساکن انداخته می‌شود وی را به فکر می‌اندازد که زندگی می‌تواند چیزی جز برگزاری یک نمایشگاه هنری باشد و این اضطراب‌ها و حرص خوردن‌ها تنها لمحه‌ای گذرا در زندگی ما هستند و از یاد خواهند رفت.  

در «حاضر شدن» قرار نیست به مانند سینمای مألوف و رایج این دوران اتفاقات عجیب و غریب دراماتیک رخ بدهد تا تمام حواس ما را در لحظه به خود جلب کند؛ در حقیقت کلی رایکارد ارزش زیست از یاد رفته‌ی ما را به‌خاطرمان می‌آورد و مسیری خلاف جهت رودخانه را طی می‌کند. پیش‌تر گفتیم که رایکارد با فاصله گرفتن از جریان‌های اصلی و حتی فرعی سینمای آمریکا تنها با تمرکز به ارزش زندگی روزمره‌ی انسانی، تمام حشوها و زوائد زیست مدرن انسانی را -هرچند بی‌اهمیت به‌نظر برسند- از ما دریغ می‌کند و با رجعت به یک زیست بی‌آلایش، طبیعت زندگی انسان که به‌نوعی همان ارتباط اجتماعی با هم‌نوع و همزیستی مسالمت‌آمیز با حیوانات است را به یادمان متذکر می‌شود. «سینمای انسانی» شاید عبارتی باشد که نتواند تعریف درستی از مفاهیم مدنظر رایکارد و کاربست آن در سینما را به ما ارائه دهد ولی ناچاریم عنوان کنیم که آثار رایکارد به جِد ما را در یک وضعیت پایدار انسانی قرار می‌دهد و در بین اضطراب‌های گوناگونی که این روزها بار سنگین‌شان را به دوش می‌کشیم همچون یک نفس عمیق، نجات‌بخش عمل می‌کند و ارزش‌های خاک‌مال شده را از گور برانگیخته و بلند می‌کند؛ آنهم با حداقل متریالی که در پرداخت ساختار روایی‌‌اش در دست دارد.  

در ادامه باید اشاره کنیم که اشیا و حیوانات هم در حاضر شدن همچون یک کاراکتر حضور جدی دارند. گربه‌ی لیزی کارکرد خود را در صحنه‌ی پیدا شدن کبوتر صاحبخانه نشان می‌دهد و کبوتر نیز حلقه‌ی اتصال تمام حوادث پیش و بعد از خویش است و بار روایت را تماما با حضور خود به دوش می‌کشد. زندگی‌ای که در ترس و نگرانی روی زمین آغاز شده بود با آزاد شدن کبوتر از بند انسان رونقی دوباره می‌یابد و پیرامونش را نیز دگرگون می‌کند.