حسین جوانی
رویکرد آلیس مونرو بهزندگی مصرفیست. او خود میگوید از اتفاقات و شخصیتها و مکانهای واقعی زندگی پیرامون خود برای ساختن بخشهایی از داستانهایاش استفاده میکند و شاید همین دلیل اصلی همهفهم بودن آنها باشد. ظاهر داستانها هم خیلی ساده است. ساده که هیچ، زیادی ملودارم و آبکی. اما رفتهرفته ماهیتی هیولایی بهخود میگیرند. گویی نیرویی اهریمنی در حال کنترل روابط شخصیتها و موقعیتهای داستانیست.بهعنوان نمونه داستان رؤیای مادرم با چیزی شبیه بهیک کابوس شروع میشود: مادری قصد دارد با رها کردن نوزادش در برفها از دست او راحت شود. داستان با زندگی این مادر و دختری معمولی که بهنواختن ویولون عشق میورزد، ادامه مییابد اما لحظهلحظه بیشتر بهآن کابوس ابتدای شبیه میشود: نوزادی که مادر خود را پس میزند و مادری که نیاز اصلیاش توسط خانوادهی شوهرش درک نمیشود. راوی هم به جای دانای کل، همان نوزاد است.
داستانهای کتاب معمولاً از اتفاقی عجیب شروع میشوند. اما مونرو بهجای باز کردنِ همان موقعیت ابتدایی،به تدریج بهدرون روحیات شخصیتهایاش میخزد و از اتفاقاتی ساده، موقعیتهای انسانی پیچیده میسازد. لورنایِ داستانِ تیرو ستون بهتدریج تبدیل بهستون داستان میشود. هر چند داستان با مرگ مادر شوهرش شروع میشود اما مونرو ما را بهدرون رابطهی پیچیدهی عاطفیاش با یک دوست پرت میکند و هنوز گیج از فهم درونیات مردی که هر هفته یک شعر برای این زن میفرستد، سَر ماجرا را بهسمت کنترلِ زندگیای که بهسختی بهدست آورده کج میکند. موقعیت سنگینِ نذر کردن را برای وی بهوجود میآورد و سختتر وقتی او میاندیشد اصلاً چه چیز دارد تا نذر کند( داستان تیر و ستون منبع اقتباسیِ یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران، کنعان، است و با اینکه تنها خط روایی از روی این داستان برداشت شده، دنیای بهشدت عمیقتر داستان نسبت بهفیلم شوکه کننده است، آن هم وقتی حجم داستان کمتر از یک سوم فیلم است).
در مقدمه آمده مونرو بارها بهعنوان بهترین نویسندهی داستانِ کوتاه در زبان انگلیسی شناخته شده و از عبارت «داستان کوتاه» هم بیشتر اوقات صرف نظر شده است و اینکه مردم از اینکه خود مونرو زنی بسیار معمولی است متعجب میشوند.عکس پشت کتاب را که برای اولین بار دیدم، من هم چنین تصوری داشتم: زنی معمولی که نهایتاً در چنبرهی زندگی زناشویی اسیر است و نوشتن راهی برای رهاییست و این در منگنهی زندگی متعهدانه بودن باعث میشود بتواند بیشتر و بیشتر بهدرونیات زنانی در نزدیکی پیچیدهترین رفتارهای انسانی نزدیک باشد. اما وقتی داستانها را خواندم و از وجوه متناقضشان بر خود لرزیدم مسئله پیچیدهتر شد، دوباره و دوباره بهعکس خانم مونرو خیره شدم و لای آن چینوچروکها و نگاه بهظاهر معصومانه و مادرانهاش انرژی متراکمیرا تشخیص دادم که در پیچیدگیهای ذهناش مستتر گشته. مثل خیره شدن بهعکسی از میشل هانکه یا دیوید لینچ و بعد دیدن فیلمهایشان.
و در انتها یک توصیه: هر داستانی را که خواندید حتما بَرگردید و صفحهی اول آن داستان را دوباره بخوانید. از آن تجربههاییست که دیگر نصیبتان نمیشود.