ترجمه: آناهیتا منجزی
استیون اسپیلبرگ در یک نشست سینمایی در لسآنجلس در گفتوگو با خبرنگار وبسایت کُلایدر درباره فیلم «بازیکن شماره یک آماده»، که 29 مارس اکران شد، توضیحاتی داده و در مورد نحوه روایت داستان این فیلم، فرهنگ عامه و نقش نوستالژی در زندگیاش صحبت کرده است. در ادامه بخشهایی از این گفتوگو را میخوانید:
این داستان و شخصیتهای کتاب «بازیکن شماره یک آماده» چه ویژگیهایی داشتند که تصمیم گرفتید این فیلم را بسازید؟
فکر میکنم هر کسی که این کتاب را خوانده و به نحوی با صنعت سینما در ارتباط بوده، دوست داشته است آن را به فیلم تبدیل کند. بر اساس این کتاب میتوان هفت فیلم ساخت و شاید هم دوازدهتا. فقط مسئله این است که سعی کنید بفهمید چطور باید داستان این رقابت و مبارزه را روایت کنید. این داستان ما را در مقابل این پرسش قرار میدهد که کجا میخواهیم زندگی کنیم. آیا میخواهیم در جهان واقعی زندگی کنیم یا در یک دنیای مجازی واقعیتگریز. این مضامین به نظر من بسیار عمیق و پیچیده بودند.
چرا برای ساخت این فیلم اینقدر مشتاق بودید؟
گروه بازیگران بسیار خوب و مشتاقی داشتم و این انرژی را از آنها میگرفتم. میرفتم سرکار و الیویا کوک میگفت: «خب، الان باید چه کار کنیم؟ نمیتوانم صبر کنم!» و لنا ویت میگفت: «همه چیز را به من بسپارید. من آمادهام!» همه اعضای گروه همینطور بودند. ارنی کلاین موقعیتی را برای ما فراهم کرد و تفریحگاهی به ما داد تا در واقع دوباره به دوران کودکیمان برگردیم و ما برگشتیم. ما این فیلم را در یک محیط انتزاعی ساختیم. تنها راهی که بازیگران میتوانستند بفهمند کجا هستند این بود که همه ما از عینکهای واقعیت مجازی اکولوس استفاده کنیم. ساخت این فیلم حقیقتاً تجربهای شبیه به پرواز روح بود و خیلی سخت است که دربارهاش توضیح بدهم.
نظرتان درباره مضمون واقعیت در برابر خیال و وهم که شما با آن آشنا هستید چیست؟
این فیلم تمام رویاهایم را درباره جاهایی که در تصوراتم میدیدم تحقق بخشید. باید سه سال با این فیلم زندگی میکردم. باید به مدت سه سال به دنیای ذهنی ارنست کلاین و زک پن میگریختم. شگفتانگیز بود! اما در حالی که داشتم روی «بازیکن شماره یک آماده» کار میکردم، دو بار به این جهان و دنیای واقعی برگشتم و «پل جاسوسها» و «پست» را ساختم.
در این فیلم کدام یک از اشارهها و ارجاعات به فرهنگ عامه را بیشتر دوست داشتید؟
به نظرم بِرَد بِرد نابغه است. من «غول آهنی» را در سینما دیدم. همیشه یکی از طرفداران پروپاقرص کارهای بِرَد بِرد بودهام. در واقع ما خیلی وقت پیش برای ساخت یک مجموعه تلویزیونی به نام «سگ خانواده» با هم همکاری کردیم و به این ترتیب در این فیلم به بِرَد بِرد و «غول آهنی» ادای احترام کردیم.
چطور تصمیم گرفتید که چه چیزهایی را از فیلمهای قبلیتان در این فیلم تکرار کنید؟
در چنین مواقعی باید به نظر و سلیقه افرادی که فیلمهایم را دوست دارند احترام بگذارم. در این فیلم از دو تا از کاراکترهای نمادین و معروف فیلمهایم، به ویژه ماشین زمان دلورین (از فیلم بازگشت به آینده) استفاده کردم. غیر از این، خیلی چیزهای دیگر هم بود که میتوانستیم در این فیلم قرار بدهیم، اما این کار را نکردیم.
از آنجایی که شما چنین آدم کمالگرایی هستید، آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که برگردید و در فیلمهای قبلیتان تغییراتی ایجاد کنید؟
خب، یکبار برای انجام این کار به دردسر افتادم. زمانی که «ئی.تی.» دوباره اکران شد، تعدادی از صحنهها را دیجیتالی کردم و در نهایت نسخه بسیار بدی از این فیلم داشتیم. بنابراین درس بزرگی گرفتم و این آخرین باری بود که خودم را درگیر گذشته کردم. گذشته را نمیتوان تغییر داد و من هرگز برنمیگردم و در فیلمهای دیگری که ساختهام هیچگونه تغییری نخواهم داد.
رابطهتان با نوستالژی چطور است؟
من اساساً با خاطرات گذشته زندگی میکنم و شاید دلیل اصلی این که به کتاب ارنی و فیلمنامه زک واکنش مثبت نشان دادم همین باشد.