بایگانی‌ها

فروپاشی باشکوه یک دوستی…

فروپاشی باشکوه یک دوستی...
فروپاشی باشکوه یک دوستی...

نزهت بادی

دنیای تصویرآنلاین-فیلم «مرد ایرلندی» همچون همزادی برای «رفقای خوب» است که الگوی چگونگی اوج گرفتن یک گنگستر و سپس سقوط او را وارونه می کند و این بار از پایان و پیری و حس تنهایی و پوچی و گناه و سرخوردگی یک تبهکار به آخر خط رسیده می‌آغازد و از عناصر تکرار شونده ژانر در جهت ضدیت با داستان آشنایش بهره می برد و لحن کنایی می یابد و به همین دلیل در تمام مدت فیلم بر جهان باشکوه و فریبنده گنگسترها نوعی خودآگاهی تلخ غلبه دارد که مدام فروپاشی زودهنگام آن را هشدار می دهد و قهرمان گنگسترش را به صورت شخصیتی معذب زیر نگاه پرسشگر دخترش در تلاشی مستأصلانه در جهت به دست آوردن همدلی مخاطب با خود بدل می کند.

گویی اسکورسیزی در آغاز با آن حرکت طولانی دوربین در خانه سالمندان که ما را به پیرمردی تنها می رساند، به فرانک شیران این فرصت را می دهد تا قصه اش را برایمان تعریف کند و مسیر تاریک و خونباری را که پشت سر گذاشته است، پیش چشمان مان مجسم کند که چطور راهش از یک راننده کامیون به یک جنایتکار و از رفاقت به خیانت می کشد. این جا دیگر فقط با پایان غمبار یک دوستی روبرو نیستیم. با تمام شدن یک مرد مواجهیم که از آن پس دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و حالا که به انتها رسیده، تازه متوجه گذر زمان شده و از گذشته پرماجرایش فقط انگشتری برایش مانده است که قرار بود او را قدرتمند کند اما به بزرگترین دشمن خودش بدل کرد و در سراشیبی انحطاط قرارش داد.

از این رو روایت طولانی و کشدار فیلم بیش از هر چیزی در راستای تقلا کردن و دست و پا زدن مردی تباه شده است که می کوشد با مرور سرگذشت سیاه خود، دلیل و انگیزه ای برای معنا بخشیدن به عمری که تمام کرده است، بیاید و از این حس پوچی و بیهودگی در پیری رها شود. انگار اگر نزد ما اعتراف کند و همراهی و تأیید ما را به دست آورد، می تواند توسط دخترش نیز بخشیده شود. اما اگر گنگسترهای دیگر به خاطر پایبندی به اصول شخصی شان با مرگی اسطوره ای تطهیر می شدند و همدلی مخاطب را به دست می آوردند، فرانک شیران حتی لیاقت مردن را نیز از دست می دهد و مجبور است سال های طاقت فرسا و جانکاه پایان عمرش را در اتاقی دلگیر بنشیند و به عکس رفیقش در کنار دخترش بنگرد.

پس هرچند کل فیلم به عرصه محاکاتی می ماند اما نه برای بازخواست یک فرد، بلکه در جهت به چالش کشیدن یک دوره تاریخی که رویای امریکایی فرومی پاشد و نظام ارزش های انسانی و اخلاقی تهی می شود و اسکورسیزی این سیر تحولات و تغییرات اجتماعی و سیاسی امریکا را به واسطه استحاله و بازتولید مولفه‌های ژنریک در شکل ها و صورت بندی های تازه باز می نمایاند و به جای تبهکاری که قانون گریزی اش در جهت بر هم زدن بازی قدرت به نفع جامعه بود و می توانست قهرمان محبوب مردم تلقی شود، از گناهکاری می گوید که خودش به جزئی از ساز و کار فاسد و خائن و کثیف و خشنی درآمده که در همه جا از دولت و مافیا و سندیکای کارگری فراگیر شده است و حالا حتی نمی تواند امید داشته باشد که مخاطب شیفته ژانر گنگستری نیز دوستش بدارد. از این رو فیلم مرد ایرلندی را می توان آخرین حلقه در مسیر رو به تکامل آثار گنگستری اسکورسیزی با خصلتی خودبازتابنده دانست که با حضور بازیگرانی همچون جو پشی، آل پاچینو و رابرت دنیرو به ضیافتی باشکوه اما اندوهبار در رثای فروپاشی یک دوستی بزرگ به مثابه پایان یک دوران بدل می شود.