بایگانی‌ها

فیلمی معمولی از یک فیلمساز جهانی…

فیلمی معمولی از یک فیلمساز جهانی...
فیلمی معمولی از یک فیلمساز جهانی...

نزهت بادی

 

دنیای تصویرآنلاین-فیلم «همه می دانند» را باید به عنوان یک فیلم اروپایی دید و اصغر فرهادی همچون بسیاری دیگر از فیلمسازان جهانی، اثر خود را در جایی غیر از وطنش ساخته است و اتفاقا فیلم چنان از لحاظ روابط و فضاسازی منطبق بر اقلیم تازه است که اگر به نام فیلمسازش توجه نکنیم، انگار با یک فیلم اسپانیایی روبرو هستیم و اصلا سایه یک فیلمساز ایرانی بر فیلم سنگینی نمی کند. اینکه در فیلم هیچ نشانه ای از هویت ایرانی فیلمساز دیده نمی شود، می تواند برای عده‌ای نقطه ضعف به حساب بیاید اما فرهادی آگاهانه تصمیم گرفته است فیلمی فارغ از ملیت خود و با مختصات جهانی بسازد، مثل کارگردان‌های دیگری که در مرزهای خارج از کشور خود دست به تجربه می زنند. بنابراین به نظرم بهترین مواجهه با فیلم اخیر فرهادی، تحلیل و بررسی آن به عنوان یکی از آثار روز سینمای جهان است، نه به عنوان فیلمی از یک فیلمساز ایرانی. حالا اگر از این منظر به فیلم بنگریم، «همه می‌دانند» در چه جایگاهی قرار می گیرد؟

فرهادی به شکل تحسین برانگیزی موفق شده است یک فیلم حرفه ای و استاندارد در ابعاد جهانی بسازد و به سطحی فراتر از اثری بومی دست بیابد و مخاطبان گسترده ای در سراسر دنیا را تحت تأثیر قرار بدهد و این، دستاورد مهمی برای یک فیلمساز است که نشان می دهد فرهادی به خوبی بر زبان سینما و قواعد جهانی اش تسلط دارد و از لحاظ کارگردانی از فیلمسازان روز عقب تر نمی ایستند و در حد و اندازه آن ها ابراز وجود می کند. با این حال، «همه می دانند» فیلمی معمولی از یک فیلمساز جهانی است و آن چنان که انتظار داریم، شگفت زده مان نمی کند و به وجدمان نمی آورد. همه چیز درست و سر جایش قرار دارد اما چنان در مسیر آشنایی قدم برمی داریم که تمام رویدادها برایمان قابل پیش بینی است و هیچ اتفاقی غیرمنتظره به نظر نمی رسد. اینجا هم با همان پلات معمایی فرهادی مبتنی بر یک راز مواجه هستیم و یک اتفاق تلخ بهانه ای برای واکاوی گذشته و نقب زدن به مسائل پنهانی و ناگفته شخصیتها می شود اما بر خلاف آثار قبلی ماجرای گم شدن دخترک و راز پیرامونش آنقدر تکان دهنده نیست که شخصیت ها را در تنگنای پیچیده و دشوار اخلاقی قرار دهد و به محاکات انسان امروزی در زمینه حق ها و انتخاب ها و مسئولیت هایش منجر شود.

تمایز فیلم های فرهادی همواره در این است که حل ماجرای معمایی و ساختار پازل گونه شان اصل نیست و حتی اگر مخاطب باهوش بتواند از فوت و فن ها و شگردهای او سر دربیاورد و دیگر از او رودست نخورد، باز هم تماشای فیلم هایش ما را مبهوت و حیرت زده می کند. زیرا تازه بعد از عبور از آن سطح معمایی داستان به زیرمتن ها و لایه های عمیق و درونی اثر دست می یابیم که ما را با معمای بزرگ تر و پیچیده تری درباره ماهیت متناقض انسان و انتخاب های خلاقی اش مواجه می کند. اما در فیلم اخیرش آن ماجرای معمایی که همواره بهانه ای برای مسأله دار و بحرانی کردن روابط داستانی بود، حالا خودش به اصل قصه تبدیل شده است و ما از خلال تلاش و درگیری آدم ها برای پیدا کردن دخترک به کشمکش های درونی و عاطفی و اخلاقی آن ها راه نمی یابیم و گویی شاهد یک تریلر پلیسی هستیم که عامدانه جنبه های پرتعلیق و ملتهب آن حذف شده ولی جستجو پیرامون ابعاد پنهانی شخصیت ها جای آن را پر نکرده است.

از این رو مخاطبی که انتظار مواجهه با جهان پیچیده و عمیق و تکان دهنده آثار فرهادی را دارد که در آن هر اتفاق ساده ای تبعات هولناک و ویرانگری به دنبال داشت و حتی پس از افشای رازها هم پرسش ها و چالش ها همچنان بی پاسخ و تمام ناشدنی باقی می ماند و تباهی جمعی همه را در برمی گرفت، حالا خود را در برابر دنیایی می بیند که در آن مسائل ساده تر و روشن تر و قطعی تر به نظر می رسد و پنهانکاری و خیانت و دروغ و سوء ظن و گناه می تواند قابل حل و بخشودنی باشد و آدمی در انتخاب هایش در دوراهی ها مجالی برای رستگاری و آرامش می یابد. به همین دلیل فیلم هرچند اثر درست و حرفه ای و استانداردی در حد و اندازه فیلم های جهانی است اما سینمای فرهادی را عمیق تر و غنی تر و گسترده تر نمی کند و مرزهای تازه ای در زمینه ابداعات روایی و بصری به روی آن نمی گشاید و تنها اهمیت و ارزشش در این است که بعدها می توان به عنوان مرجعی در جهت تحلیل تلاش های فرهادی برای تبدیل شدن به یک فیلمساز جهانی مورد استناد قرار داد و از آن به عنوان فیلمی در مرحله گذار او یاد کرد.