بایگانی‌ها

فیلم‌سازی تلاشی هم‌چون آفرینش یک شعر

فیلم‌سازی تلاشی هم‌چون آفرینش یک شعر
فیلم‌سازی تلاشی هم‌چون آفرینش یک شعر

دنیا میرکتولی

 

دنیای تصویر آنلاین- برناردو برتولوچی فیلمساز صاحب‌نام ایتالیایی و خالق آثار ماندگاری همچون «دنباله‌رو» (1970)، «آخرین تانگو در پاریس» (1973)، «1900» (1976)، «آخرین امپراتور» (1987)، «بودای کوچک» (1993) و «رؤیابین‌ها» (2003) دو روز پیش بر اثر ابتلا به بیماری سرطان درگذشت. بیشتر آثار برتولوچی یا دارای مضامینی سیاسی-انتقادی بودند و یا روایت‌هایی جسورانه و روانشناسانه دربارۀ روابط انسان مدرن را به تصویر می‌کشیدند. نمایش صریح روابط تابوشکن و غیرمتعارفِ جنسی در آثار این کارگردان، بارها باعث ایجاد حاشیه‌های فراوانی شد.

فیلم «من و تو» آخرین ساختۀ برتولوچی بود که در سال 2012 در جشنوارۀ کن به نمایش درآمد. به بهانۀ درگذشت این فیلمساز بزرگ، بیست گزین‌گویه از او را منتشر می‌کنیم.

 

-این همان چیزی‌ست که من رؤیای آن را دارم: در فیلم‌ها زندگی کردن و رسیدن به نقطه‌ای که در آن، یک نفر ‌بتواند برای فیلم‌ها زندگی کند و بتواند سینمایی فکر کند، سینمایی بخورد و سینمایی بخوابد. همانطور که یک نقاش در نقاشی‌هایش زندگی می‌کند، می‌خورد و می‌خوابد.

 

-من همۀ تعابیر و تفاسیر دربارۀ فیلم‌هایم را می‌پذیرم. تنها چیزی که واقعیت دارد، پشت دوربین است. هر فیلمی که می‌سازم، برایم مثل بازگشت به شعرگویی می‌مانَد و یا حداقل تلاشی‌ست برای آفرینش یک شعر.

 

-هر فیلمی که ساخته‌ام، مربوط و شبیه به لحظات بسیار خاصی از زندگی‌ام بوده است. دوست دارم فکر کنم که اگر کسی بخواهد داستان زندگی مرا بازسازی کند، می‌تواند فقط فیلم‌هایم را ببیند و از طریق آثارم بداند من که بوده‌ام.

 

-در فیلم‌هایم پیام نمی‌دهم. ارسال پیام را به عهدۀ ادارۀ پست گذاشته‌ام.

 

-گاهی فکر می‌کنم که فیلم‌هایم را تازه پس از ساختن درک می‌کنم. واقعیت را می‌گویم. غالبا از روی غریزه پیش می‌روم.

 

-فیلم‌هایی که همیشه دوست داشته‌ام فیلم‌هایی‌ هستند که روند ساختِ آن‌ها، مثل آغاز پیدایش سینما و اختراع دوبارۀ سینماست.

 

-فکر می‌کنم سال‌هایی که فیلمسازی را نزد پازولینی می‌آموختم، نمی‌دانستم که دارم می‌آموزم. فقط می‌دانستم که بخاطر ملاقات با یک نویسنده و شاعر بسیار بزرگ و خردمند، دارای امتیاز ویژه‌ای شده‌ام. پازولینی خیلی ناگهانی فیلمساز شد، پس می‌بایست سینما را از نو اختراع می‌کرد. مثل تماشای اختراع سینما می‌مانَد. پازولینی به من بسیار آموخت. به ویژه از احترام خاصی که برای واقعیت قائل بود بسیار درس گرفتم. او در فیلم‌هایش از نوعی ادراک ناگهانی برخوردار بود، مانندِ لحظه‌ای که سرشار از لطف و زیبایی می‌شود و مانندِ وقتی که مهم‌ترین لحظه در زندگی یک شخصیت اتفاق می‌افتد.

 

-دوران جوانی‌ام در دهۀ 1960 را به یاد می‌آورم. احساسی عالی و امیدی بزرگ به آینده داشتیم. این همان چیزی‌ست که امروز در جوانان از دست رفته است. یعنی تواناییِ رؤیا دیدن و دنیا را تغییر دادن.

 

-آنچه در اواخر دهۀ 1950 و اوایل دهۀ 1960 در سینمای فرانسه اتفاق افتاد، یک انقلاب خارق‌العاده بود. من آن موقع در ایتالیا بودم، اما کاملا شیفتۀ جنبش موج نوی سینمای فرانسه و کارگردان‌هایی نظیر گدار، تروفو و دمی شده بودم. فیلم «رؤیابین‌ها» ادای دینی مطلق به سینمای فرانسه و عشق به آن بود.

 

-من مجذوب موج نو (سینمای فرانسه) شده بودم، چون در این سینما همه‌چیز از نو کشف شده بود. اما سینمای ایتالیا که در اواخر دهۀ 1950 و اوایل دهۀ 1960 در سالن‌ها به نمایش درمی‌آمد، کمدی ایتالیایی بود؛ سبکی ایتالیایی که برای من همچون پایان دورۀ نئورئالیسم بود. به عقیدۀ من سینمای سراسر دنیا از اینکه ایتالیا در پایان فاشیسم و پایان هجوم نازی‌ها آزادی‌اش را به دست آورده بود، تأثیر پذیرفته بود. این نوعی انرژیِ باورنکردنی بود. اما نئورئالیسم در اواخر دهۀ 50 و اوایل دهۀ 60 انرژیِ فوق‌العاده‌اش را از دست داد و تبدیل به کمدی شد.

 

-شما به طور روزانه زندگی می‌کنید. پس نمی‌توانید زندگی خود را بسازید.

 

-گاهی اوقات با زمانه هماهنگ می‌شوید، گاهی از آن پیش می‌افتید و گاهی عقب می‌مانید.

 

-به هیچ وجه فکر نمی‌کنم که بتوانید فرهنگ را به کمک اسلحه یا تانک صادر کنید.

 

-دانشجویان فیلمسازی باید تا حد امکان از مدارس فیلمسازی و استادان سینما دوری کنند. تنها مدرسه برای یادگیری سینما خودِ سینماست.

 

-یک نام؟ اوه عیسی مسیح. آه خدا. تمام زندگی‌ام به میلیون‌ها نام خوانده شده‌ام. نام نمی‌خواهم. ترجیح می‌دهم به جای اینکه با اسم صدایم بزنند، با چیزی مثل خرخر یا غرش صدایم کنند!

 

-دیالوگ‌های انگلیسی جملاتی‌اند که فقط گاهی بهشان نیاز پیدا می‌کنی و نه چیز دیگر. مثل دیالوگی از همینگوی. اما در زبان ایتالیایی و فرانسوی دیالوگ‌ها همیشه تئاتری و ادبی هستند و می‌توانید با آن‌ها کارهای بیشتری انجام دهید.

 

-کماکان با هر نوع سانسوری مخالف‌ام. این موضوع در زندگی من از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است.

 

-به ساختن فیلم‌های سیاسی دیگر علاقه‌ای ندارم؛ چون کهنه و دمده شده است. اکنون جوانان دیگر به سیاست اهمیتی نمی‌دهند. زیرا سیاست آنگونه که قبلا در زندگی حضور داشت، امروزه وجود ندارد. فیلم‌هایی را که واقعیت زندگی کنونی را انعکاس می‌دهند، بیش از پیش دوست دارم.

 

-عاشق ایدۀ ساختن یک فیلم سه‌بعدی هستم. فکر می‌کنم تکنولوژی سه‌بعدی برای داستانی که می‌خواهم آن را به تصویر بکشم عالی‌ست. یک قصۀ معمولیِ واقع‌گرایانه با استفاده از تکنیک سه‌بعدی برای نمایش احساسات در روایتی صمیمانه.

 

-دیگر فیلمی وجود ندارد؛ در حال حاضر همه چیز دیجیتالی شده. از این موضوع استقبال می‌کنم. اینکه شانس تازه‌ای داشته باشم فوق‌العاده‌ست.