بایگانی‌ها

فیلم‌هایی را برمی‌گزینم که دیدگاهی دربارۀ بشریت ارائه می‌دهند

«تنهاترین نهنگ» به تهیه‌کنندگی لئوناردو دی کاپریو آماده نمایش
«تنهاترین نهنگ» به تهیه‌کنندگی لئوناردو دی کاپریو آماده نمایش

 

 

دنیا میرکتولی

            

دنیای تصویر آنلاین- لئوناردو دی‌کاپریو 46 ساله شد. بازیگری قدرتمند با کارنامه‌ای درخشان و بی‌نیاز از توصیف. او علاوه بر بازیگری، در زمینۀ مستندسازی و حفظ محیط زیست نیز فعال است و اقدامات نیکوکارانه و فعالیت‌های وسیع و تأثیرگذارش برای منابع طبیعی، باعث شد که به عنوان سفیر صلح و نمایندۀ سازمان ملل در امور تغییرات اقلیمی برگزیده شود.

متنی که در ادامه می‌خوانید، گفتگوی لئوناردو با رسانۀ فرانسویِ «Bande a part» است که پس از اکران فیلم «از گور برخاسته» انجام شده است. دی‌کاپریو در این گفتگو دربارۀ شخصیتش در این فیلم، رابطۀ بین انسان و طبیعت، و دغدغۀ همیشگیِ‌ خود یعنی محیط زیست و اقدامات مؤثر در این عرصۀ بااهمیت حرف می‌زند. خواندن‌ این گفتگو را به علاقه‌مندان سینما و طبیعت توصیه می‌کنیم.

 

*شما که پیش از این نقشِ شخصیت‌های قدرتمندِ بسیاری را ایفا کرده‌ بودید، با این نقش چه چیزی دربارۀ خودتان آموختید؟

وقتی نقشی را می‌پذیرید، سعی می‌کنید بهترین اقدامات ممکن را انجام دهید؛ البته با آگاهی از دوره‌ای که قرار است در آن «زندگی کنید» و با تلاش برای ورود به ذهن شخصیت… 

اما این تجربه برای همگیِ ما تجربه‌ای کاملا منحصربه‌فرد بود. فکر می‌کنم تنها چیزی که برای خلق این فیلم کافی بود، شیوۀ بازآفرینیِ داستانِ این مرد، غوطه‌ور شدن در دنیایی وحشیانه و خصمانه، و تلاش برای نشان دادنِ مبارزات او درست در همان مکانِ وقوع حوادث بود. کنش‌ها و نبردها و رویدادها تا حدی داستان را آفریدند و اجرای آرام و درونی به من اجازه داد بسیار بیشتر از حدِ معمول به غریزه‌ام اعتماد کنم. در رابطۀ بین هیو گلاس و طبیعت، همه چیز به ماجرایی شاعرانه تبدیل شد. دقیقا همان چیزهایی که می‌توانستند از زندگی محرومش کنند، به او اجازه دادند دوام بیاورد و به زندگی ادامه دهد. نتیجه‌اش متفاوت شد چون ما آنجا بودیم. این همان چیزی‌ست که وقتی الخاندرو (گونسالس اینیاریتو) را برای نخستین بار زیارت کردم، در چشمانش دیدم؛ او می‌خواست رئالیسمی غیرعادی و نامتعارف بیافریند و مضامین را به قوی‌ترین شکل ممکن کشف کند. پاسخ‌ها بی‌درنگ در محیط به ما می‌رسید و درست در موقعیتی قرار گرفتیم تا زندگیِ این مرد را دوباره زنده کنیم.

*همه به طور قطع از سکانس حملۀ خرس حرف می‌زنند…

جُدا از گفتگوی ویژه دربارۀ تکنیک، فکر می‌کنم مردم به دلایل درستی از این سکانس حرف می‌زنند. معتقدم الخاندرو موفق شد یکی از صحنه‌های بی‌همتای سینما را به تصویر بکشد. البته چیزهای زیادی هست که از پیش بهشان فکر شده است. تنها کاری که الخاندرو از من نخواست، این بود که بر فراز جنگل پرواز کنم! 

این فیلم روایتگرِ قصۀ انسان در برابر حیوان است. احساس می‌کنید اتفاقاتی در برابر لنز دوربین رخ می‌دهند و حسِ نادرستی به شما می‌گوید در حال تماشای چیزی هستید که نباید ببینید. اما  تمرین و آماده‌سازی برای نمایشِ رویدادی چنین عمیق و ریشه‌دار، به هفته‌ها زمان نیاز دارد. در تاریخ سینما سکانس‌های زیادی از این دست ندیده‌ام! این سکانس به انسانِ قربانی چیزی بسیار قدرتمندتر از او را نشان می‌دهد. 

جلوه‌های ویژه فقط برای خلق تجربه‌ای چشمگیرتر و درگیرکننده‌تر وارد عمل می‌شود و به همین دلیل مخاطب را شوکه می‌کند؛ مخاطبی که به جلوه‌هایی نظیرِ بی‌وزنیِ آدم‌ها و اشیا و شناور بودن‌شان در تصویر عادت کرده‌ است.

 

*شما به فرهنگ بومیِ سرخپوستان نزدیکتر شده‌اید. اینکه بتوانید به زبان آن‌ها صحبت کنید نیز برایتان مهم بود؟

بیشتر از صحبت ‌کردن به زبان سرخپوستی، نکتۀ جالب و سودمند برای فیلم این بود که بفهمیم چه مقدار از فرهنگ بومیان را از آن‌ها ربوده‌ایم. حین ساختِ این فیلم چیزهای زیادی از تاریخ فهمیدیم… ما همیشه فکر می‌کنیم که از تاریخ درس می‌گیریم و دیگر مرتکب همان خطاها نخواهیم شد. همزمان با این فیلم، مستندی دربارۀ تغییرات آب و هوایی ساختم و به گوشه و کنار جهان هدایت شدم. در سرتاسر دنیا فرهنگ‌های کاملی می‌بینیم که توسط سرمایه‌داری ویران شده‌اند؛ سرمایه‌داری‌ای که با ورود به مکان‌هایی با زیبایی بیکران، سعی در استخراج منابع طبیعی دارد بدونِ اینکه از خود بپرسد به چه قیمتی؟ 

«از گور برخاسته» داستان اولین فتح غرب است. وحشیانه است، اما در واقعیت نیز این اتفاق در حال وقوع به همان شیوه است؛ در مقیاسی بسیار بسیار بزرگتر در سرتاسر جهان. شرکت‌ها به طبیعت احترام نمی‌گذارند، درختان را قطع و رودخانه‌ها را مسموم و دنیای طبیعی را نابود می‌کنند… این همان چیزی‌ست که برای بازی در این فیلم جذبم کرد؛ شیوه‌ای که پیام‌ها را از طریق آن می‌توان طنین‌انداز کرد.

 

*آیا برای شما مهم است که از طریق فیلم‌های خود پیام‌های زیست‌محیطی را که از قلب‌تان می‌آید منتقل کنید؟

دوست دارم فیلم‌های بیشتری با پیام‌های زیست‌محیطی بیابم. اما به گمانم در واقع فیلم‌هایی را برمی‌گزینم که دیدگاهی دربارۀ بشریت ارائه می‌دهند. این همان چیزی‌ست که به آن علاقه‌مندم. فیلم‌هایی که ما را به درک شرایط انسانی نزدیک می‌کنند و این مسأله‌ای‌ست که در شرایط غیرعادی پیش می‌آید. من هنوز در جستجوی فیلمی هستم که بر روی ملاحظات و تفکراتِ زیست‌محیطی بنا شود و نمی‌دانم قصه‌اش باید در آینده اتفاق بیفتد یا در گذشته… ناگفته نماند که از نقطه‌نظر روایی نیز باید جذاب باشد. من فیلمی را تنها بدین دلیل که مضمون خوبی دارد نمی‌پذیرم. حرف زدن از دانشِ تغییر اقلیم و گنجاندنِ این مضمون در فیلم، بدونِ اشاره به امواج غول‌آسایی که ساختمان «امپایر استیت» را تخریب می‌کنند، سخت و پیچیده است… فیلم باید به قدر ضرورت واقع‌گرایانه باشد تا همگان درک کنند این مسائل چگونه میلیون‌ها سالِ آینده را تغییر خواهد داد. بدین دلیل معتقدم که فیلمِ مستند با سفر به سرتاسر کرۀ خاکی و گفتگو با سیاستمداران و دانشمندان، راه خوبی برای این قبیل فعالیت‌هاست. هدف این است که به خاطر بسپاریم تغییراتِ اقلیمی بزرگترین بحرانِ هستیِ نوع بشر است. ما ناچار خواهیم شد همه با هم به این مسأله بپردازیم و باید درک کنیم که این مسأله‌ای شخصی و وابسته به یک نفر نیست؛ بلکه متعلق به «ما»ست. آنچه «ما» باید انجام دهیم.

 

*هنگام فیلمبرداریِ دشوارِ این فیلم آیا لحظه‌هایی در قلب طبیعت وجود داشت که به فکرتان خطور کرده باشد این ماجراجویی را چقدر دست کم گرفته‌ بودید؟

همۀ ما این ماجراجویی را دست کم گرفته بودیم! در این فیلم بازی کردم چون واقعا دلم می‌خواست با الخاندرو همکاری کنم. او در طول فیلمبرداری از به چالش کشیدنِ هر چیزی برای ما و خودش دست برنمی‌داشت. از زمان فیلمبرداریِ سکانسِ آغازین که هفته‌ها صرفِ تمرینِ آن کردیم، می‌دانستیم که الخاندرو برای کار جایگاه بسیار بالایی قائل است و ما می‌بایست این کمال و تعالی را ادامه می‌دادیم. از این واقعیت نیز نمی‌توان صرف نظر کرد که در لوکیشن در شرایطِ غیرعادی و نامعتدلی قرار داشتیم و با نور طبیعی فیلمبرداری می‌کردیم و گاهی اوقات آب و هوا ناگزیرمان می‌کرد برای چندین هفته کار را متوقف کنیم. همۀ این‌ها باعث شد که این فیلم به سخت‌ترین تجربۀ حرفه‌ایِ کارنامۀ من تبدیل شود. اما دربارۀ دشواریِ ساختِ این فیلم باید بگویم که حرفۀ ما همین کاری‌ست که داریم انجام می‌دهیم.

هروقت از کسی می‌شنوم که کارگردان از بازیگران و تیمش بیش از حد توقع دارد، باعث می‌شود بخواهم میان سخنش بدوم و بگویم: «البته این دقیقا همان چیزی‌ست که ما از کارگردان توقع داریم!» ما از کارگردان انتظار داریم که برای بازیگرانش تجربه‌ای یگانه و منحصربه‌فرد خلق کند؛ تجربه‌ای که به ما اجازه دهد در آن کاملا غوطه‌ور شویم و کارگردان را ببینیم که به هر یک از پلان‌های فیلمش فکر می‌کند. او پرتره‌ای برایمان می‌کشد. من هر کاری را که کارگردان از من خواسته انجام داده‌ام؛ وگرنه آنجا چه غلطی می‌کنیم؟! و چرا به خود می‌گوییم دلمان می‌خواهد اثر هنری‌ای خلق کنیم که ماندگار شود؟ کارِ بسیار زیادی می‌طلبد و این همان چیزی‌ست که از کارگردان انتظار داریم؛ در غیر این صورت همه‌اش اتلاف وقت است!