نام گییرمو دلتورو این روزها بسیار سر زبانها است و جزو محبوبترین کارگردانان حال حاضر جهان بهشمار میرود. او اما یک سینهفیل واقعی هم هست و علاقه فراوانی به تماشای فیلم دارد. او اخیرا برای مجموعه کرایتریون فهرستی از 11 فیلم ارائه کرده که هر عاشق سینمایی باید آن را ببیند. فهرستی که از برادران کوئن تا هیچکاک را دربرمیگیرد و دلتورور در آن از «دیو و دلبر» نسخه سال 1946 نیز نام برده است که پیشتر از آن بهعنوان یکی از منابع الهام برای ساخت «شکل آب» یاد کرده بود. او برای هر فیلم توضیح کوتاهی نیز داده است.
«دیو و دلبر» ژان کوکتو (1946)
«یکی از جادوییتین فیلمهایی که تاکنون ساخته شده است. فیلمی که حقیقتا بهخاطر پیچیدگی و کیفیت فوقالعادهاش آن را دوست دارم. یک حکایت عامیانه فرویدی»
«وحشتزده –Blood Simple» برادران کوئن (1984)
«اگر نگوییم همه، “وحشتزده”بیشتر مولفههایی که در طول کارنامه خود به آنها پرداختهاند را در خود دارد. یک فیلم اول بینقص.»
«کانوا: یک خاطره شرمآور» فیلیپ کازالز (1976)
«”کانوا” بخشی از موج فیلمهایی است که سینمای مکزیک را تغییر دادند. فیلمنامه آن از نظر فرم و تم یکی از هوشمندانهترینهای تاریخ است و استاندارد سینمای مکزیک را ارتقا داد. فیلمی که سانسور را شکست و صلبیت ساختاری و تلقی قدیمی سینمای دولتی را از بین برد.»
«چشمان بدون چهره» جرج فرانجو (1960)
«شخصیت اصلی شبیه یک آدری هپبورن شبحوار است. تضاد بین زیبایی و سبوعیت در آن فیلم مرا بسیار تحتتاثیر قرار داد.»
«خونآشام» کارل تئودور درایر (1932)
«دوربین در این فیلم بیش از یک شاهد است. تبدیل به شخصیت میشود و در روایت حضوری فعال دارد. بنابراین عمیقا سینمایی است.»
«مردی که زیاد میدانست (نسخه اول)» آلفرد هیچکاک (1934)
آشوب بیوقفهای در این نسخه هست که آن را کاملا دلفریب میبینم. میتوان حس کرد که هیچکاک تمام ابزارهای کار سینمایی را در انگلستان جمع کرده تا یک هیاهوی بزرگ را خلق کند.
«هرزه» ژان رنوار (1931)
«رنوار فراتر از هرچیز، یک انسانشناس است و کسی را قضاوت نمیکند. یک قطبنمای بزرگ به سمت انسانیت در این فیلم دیده میشود.»
«ویردینیا» لوئیس بونوئل (1961)
«”ویردینیا” از جهات بسیاری بونوئل را احیا میکند؛ هویت او را بهعنوان یک فیلمساز اسپانیایی دوباره زنده کرده و اعتبار او را در اروپا بازیابی میکند تا بتواند پس از آن در هرکجای جهان فیلم بسازد. این اتفاق در زمانی میافتد که بهاعتقاد من، او بیش از همیشه به آن نیاز داشت.»
«کوایدان» ماساکی کوبایاشی (1965)
«قصهای عامیانه که همزمان ترسناک و بهطرز شگفتانگیزی زیبا است و درباره عشق و مرگ با اشتیاق یکسانی حرف میزند.»
«دزدان زمان» تری گیلیام (1981)
«گیلیام کاری میکند که احساس کنید “دزدان زمان” صدها سال است که داستانی آشنا است. طنز عجیب، سنگدلی غریب و میل سیریناپذیر برای لذت و خلاقیت که برای من، دربرگیرنده تمام ویژگیهایی است که یک فیلم کودک باید داشته باشد.»
«روح کندو» ویکتور اریسه (1973)
«فیلمی است که زندگی من را دگرگون کرد. هرکاری که در زندگی انجام میدهم، دو سایه بالای سرم قرار دارند: یکی “فرانکشتاین” جیمز ویل و دیگری “روح کندو” . دو سایه که در حقیقت یکی هستند.»