بایگانی‌ها

قساوت تماشایی و تحمل‌پذیر

قساوت تماشایی و تحمل‌پذیر
قساوت تماشایی و تحمل‌پذیر

کسری ولایی

ادگار رایت و بونگ جون هو؛ دو تن از مهم‌ترین فیلمسازان معاصر که خیلی زود توانسته‌اند به لحن و بیان شخصی در سینما برسند و برای خوره‌‌های فیلمِ پیر و جوان حکم مرشد و استاد را پیدا کنند. فیلمسازانی که درکشان از فرم زبانزد و هوششان در کشف مفاهیم کارآمد است. خبر خوب برای فیلمبازها این است که هر دوی آنها تابستان امسال به سینماها بازگشته‌ و سعی کرده‌اند اثری متفاوت از گذشته را خلق کنند. بونگ با «اُکجا» به جشنواره کن سفر کرد و رایت هم با «بیبی راننده» پرفروش‌ترین فیلم تمام کارنامه‌اش را ساخته. تماشای این دو فیلم احتمالا بهترین پیشنهاد سینمایی ممکن برای آخرین روزهای تابستان امسال است.

 

یک خوره فیلم، ماشین، بازی و موزیک تقدیم می‌کند!

راننده عینک را به چشم می‌زند، آینه را میزان و دستکشهایش را به دست می‌کند. پایش را می‌گذارد روی گاز و تعقیب و گریز آغاز می‌شود. این تصویر می‌تواند به همان اندازه‌ی شوالیه‌های قرون وسطی یا هفت‌تیرکش‌های آماده برای دوئل اسطوره‌های کلاسیک را احیا کند. تجربه یک قرن گذشته ثابت کرده که برای روایت داستان رستگاری و رهایی بشر هیچ راهی بهتر از ساختن فیلم‌های سرقتی وجود ندارد. البته می‌توانید آی‌پاد و یک سلکشسن عجیب و غریب موسیقی را هم به این فرمول اضافه کنید! مسلما بزودی خیلی‌ها خواهند گفت که «بیبی راننده» بهترین فیلم سال است و طرفداران زیادی دنبال فیلم راه می‌افتند. بخش عمده‌ای از طرفداران قدیمی ادگار رایت هم باز حرص می‌خورند که چرا این نابغه فروتن خودش و فیلم‌هایش را به اندازه فیلمسازان پرمدعای امروزی جدی نمی‌گیرد؟

داستان ساده است؛ پسری راننده‌ای که کارش فراری دادن دزدها است، دختر معصومی که وارد داستان می‌شود، ماموریت آخری که تنها راه نجات از چرخه خلاف است، سرقتی که طبق نقشه پیش نمی‌رود و همه‌چیز می‌ریزد به‌هم. اصولا با الگوی فیلم سرقتی و ماشین‌بازی می‌شود به تعابیر و تفاسیر جالبی از مفهوم مردانگی در دوره‌های زمانی مختلف رسید. «بیبی راننده» در مقایسه با «بولیت»، «ارتباط فرانسوی» و «راننده» شاید بیشتر پسرانه و انسل الگورت هم زیادی جوجه به نظر بیاید. ولی صبر کنید تا جهان را از دریچه نسل GTA و آی‌پاد ببینید، بعد حساب کار دستتان می‌آید که قضیه به همین سادگی‌ها هم نیست.

برای خوره‌های فیلم و کسانی که به دنبال درک ریاضی از فرم سینما هستند، یک ضیافت پر از نور و رنگ بر پا شده. اگر دیدید کسی فیلم را با «سامورایی» و حتی «سگ‌های پوشالی» مقایسه کرده تعجب نکنید. فراتر از الگوی ثابت فیلم‌های سرقتی و ماشین بازی، «بیبی راننده» فیلمی درباره حریم و دنیای ذهنی و بهایی است که برای حفظ این دنیا پرداخت می‌کنیم. ادگار رایت هم مانند بیبیِ فیلم دوست دارد راه خودش را برود و حوصله بازی‌های دیگر را ندارد. همان‌طورکه بیبی هدفونش را در گوش می‌گذارد و جهان را به شیوه‌ی خودش می‌بینید، رایت هم کار خودش را می‌کند و نگران نیست که دیگران بگویند فیلم‌های بزرگی نمی‌سازد.

قصه پریانی هزاره جدید

اجرای مسلط و نوآورانه و توانایی‌اش در رسیدن به لحن خاص و غیرمعمول به کنار، بونگ جون هو با ساختن فیلم‌های بزرگش ثابت کرده که متخصص تبدیل کردن واقعیت‌های جهان امروزی به فیلم‌هایی از جنس قصه‌های پریان است. با «اسنوپیرسر» نشان داد که می‌داند چطور می‌شود مناسبات سیاسی معاصر را به شیوه‌ کهن‌الگوهای مذهبی وسط یک قطار بی‌توقف ساده و جمع کرد. قبلا با «میزبان» هم نبرد قهرمان و هیولا را به خیابان‌های خیس و شلوغ سئول کشانده بود. «اُکجا» حالا بزرگترین فیلم بونگ از نظر پروداکشن و چیزی شبیه یک قصه پریانی تلخ است که از دل دنیای امروز بیرون آمده، با همان اغراق‌ها و شیطنت‌های لازم برای چنین روایتی.

یک کمپانی صنایع غذایی جانورانی را پرورش می‌دهد که می‌توانند مشکل کمبود غذا در سطح زمین را از بین ببرند. با خوک‌هایی به هیکل فیل که زود پروار می‌شوند احتمالا دیگر کسی گرسنه نمی‌ماند. صاحب یکی از این خوک‌ها دختربچه‌ای است که نمی‌خواهد تنها رفیقش را در چرخ‌گوشت بیاندازد و برای نجات این حیوان به معنای واقعی کلمه زمین و زمان را به هم می‌دوزد. کنایه‌های ریز و درشت به فرهنگ سرمایه‌داری، شوخی‌های بامزه با مبارزان اجتماعی و لذت گشت و گذار  و آرامش کودکانه در طبیعت، هرکسی در تماشای اول تمام این نکته‌ها را می‌گیرد و خیلی راحت با فیلم همراه می‌شود. شاید تصور کنید «اُکجا» می‌خواهد تماشاگرش را قانع کند که از خوردن موجودات زنده دست بردارد، که تا حدود زیادی هم در این کار موفق می‌شود، اما فیلم از استعاره‌های بصری و معنایی‌اش به مفاهیم گسترده‌تری می‌رسد.

«اُکجا» بیشتر از آن که درباره حقوق حیوانات و سرمایه‌داران بی‌رحم باشد، درباره مصرف‌گرایی عنان‌گسیخته و بازی بی‌پایانی است که در آن با گردش چرخ‌دنده‌های نامرئی انسان‌ها توسط همدیگر خورده می‌شوند، بدون آن که خودشان بدانند یا حتی بخواهند. نمای پایانی فیلم، ابرخوک‌هایی که پشت حصارها صف کشیده‌اند و منتظر اند تا نوبت سلاخی‌شان برسد، آدم را به یاد اردوگاه‌های پرشمار پناهجویان جنگ‌زده و بی‌سرزمین می‌اندازد. تازه آن وقت است که از خودمان می‌پرسیم چطور از چنین موضوع تلخ و تکان‌دهنده‌ای فیلمی گرم و گیرا و بدون ادا و اطوارهای متعهدانه و بشردوستانه در آمده؟