بایگانی‌ها

محبوس در خاطرات

محبوس در خاطرات
محبوس در خاطرات

 

نویسنده: ایمان عظیمی

 

خاطرات دست از سر ما بر نمی‌دارند، در حقیقت آن‌ها در اکنون ما زندگی می‌کنند و در تحمیل مداوم خودشان لحظه‌ای را باز نمی‌ایستند. این خاطرات هستند که می‌توانند سرنوشت حال و آینده‌ی ما را به وجود خویش گره بزنند و اثرشان را تا لحظه‌ی مرگ در حصار روح و جان آدمی نگه دارند. «نوستالژی»، اثر ماریو مارتونه نیز نمایانگر همین وضعیت است؛ وضعیتی که در آن همه چیز فریز شده و توسط خاطرات تلخ و شیرین به حبس در می‌آید.  

«پی‌یر فرانچسکو فاوینو» (فلیچه) پس از چهل سال دوری به ناپل، شهر زادگاهش باز می‌گردد تا به بهانه‌ی دیدار مجدد با مادرش در روزهای آخر عمر، ضمن یک تسویه‌حساب شخصی سری هم به احوال دوست صمیمی‌اش بزند. امّا این مسئله برای وی گران تمام می‌شود؛ اُورسته دوست قدیمی او اکنون به‌عنوان یکی از بزرگترین تبهکاران منطقه شناخته می‌شود و نزدیک شدن به وی کار چندان ساده‌ای نیست.  

لایه‌های بیرونی درام مارتونه عاری از هرگونه دلهره، تنش، التهاب و تعلیق است و او سعی کرده تمام این‌ها را به لایه‌های درونی‌تر درام خود انتقال دهد و فیلمی بسازد که آرام‌آرام به کلایمکس مدنظر وی دست پیدا می‌کند. در واقع ماریو مارتونه توانسته عنصر غافلگیری را به‌شکل مطلوبی در پایانبندی اثر خویش جای دهد و بیننده را شگفت‌زده کند.  

دیگر نکته‌ی مثبتی که نوستالژی از آن برخوردار است  طرح ایده‌ی نسبتاً جهان شمولی است که می‌تواند مخاطب را از هر نقطه‌ای از دنیا با خود همراه کند؛ هرچند مارتونه نتوانسته تمام این مفاهیم را در نسبت با فیلمش درونی کند ولی عمده‌ی ایده‌هایش را در ساختار درام عملی کرده است. دوالیسم موجود در نوستالژی چیزی نیست که نتوان از آن گذر کرد؛ درگیری فلیچه با دوست تبهکارش، مواجهه درونی‌تر اسلام سنی و مسیحیت کاتولیک، ارتباط فلیچه با کشیش شهر و همچنین گذشته‌ی باطراوت شهر ناپل و مواجهه آن با شهر رنگ‌ و رو رفته‌‌ی این روزها که به‌هیچ‌وجه ایده‌آل شهروندانش نیست، جملگی نمایانگر همین دوگانه‌هاست. در واقع مارتونه از یک‌سو به گذشته علاقه‌مند است و از سویی دیگر نمی‌تواند به‌صورت تام و تمامی دل خود را با آن صاف کند.  

او در بازنمایی ناپل تمام تلاش خود را به این نکته معطوف کرده است که تا حد امکان از این شهر به‌واسطه‌ی اسم مارادونا و فوتبال آشنایی‌زدایی کند و صرفاً داستان خود را بگوید. می‌توان اینطور اذعان کرد که وی در ترسیم یک جهان اصیل موفق بوده ولی این آشنایی‌زدایی در سبک بصری و ایده‌های موجود در فیلمنامه آنی نیست که مخاطب انتظارش را داشته است. هرچه ما به پیش می‌رویم احساسات غلیظ موجود در یک‌سوم ابتدایی فیلم کاهش می‌یابد و جای خود را به واقعیت زمخت این روزگار می‌دهد ولی این مسئله باعث نمی‌شود تا مارتونه به سمت سینمای ژانر کشیده بشود. سکانس طولانی برخورد دو دوست می‌توانست با بهره‌مندی از ایده‌های ژانری بیشتر در یادها بماند ولی مارتونه در ظاهر با فرار از کلیشه‌ها این بار سنگین را از دوش خود برداشت و بر روی زمین نهاد. درنهایت نوستالژی فیلمی‌ست که علی‌رغم تمام تلاش‌ها نمی‌تواند اتفاق جدیدی در سینما محسوب شود.