بایگانی‌ها

ملکه منزوی، سارقان مبتدی

ملکه منزوی، سارقان مبتدی
ملکه منزوی، سارقان مبتدی

کسری ولایی

منشی همه کاره‌‌اش!

هیچ می‌دانستید ملکه ویکتوریا در آخرین سال‌های زندگی خود همدمی نداشته به‌جز عبدلکریم منشی؟ جوانی که تا پای عضویت در طبقه‌ی اعیان بریتانیا، دریافت لقب شوالیه و حتی فرماندهی کل قوا در هندوستان هم پیش رفت ولی اجل به ملکه مهلت نداد تا مسیر رشد و ترقی عبدل کامل شود. استیون فریرز در ادامه فیلم‌های اخیرش باز هم به سراغ یکی از داستان‌های واقعی کمتر شنیده شده در تاریخ رفته و ماجرای دوستی غریب ملکه ویکتوریا و عبدل هندی را روایت کرده است. فیلمی که شاید پیش از تماشایش تصور کنید چیزی خواهد بود مابین «رانندگی برای خانم دیزی» و «هارولد و ماد». چه این را به حساب تعریف بگذارید و چه به حساب نقد، بعد از تماشا متوجه می‌شوید که خیلی هم تصور پَرتی نداشته‌اید.

ماجرای آشنایی ملکه و عبدل در واقعیت حدود دو دهه ادامه داشته و این رفاقت غیرمعمول به طرز خزنده‌ای رشد کرده و ریشه دوانده. در روایتِ فیلم همه چیز خیلی سریع و ناگهانی پیش می‌رود، تا جایی که در اکثر از لحظات شما هم نظرتان بیشتر به اطرافیان نگران و گنده‌دماغ ملکه نزدیک می‌شود. شخصیت کریم هم برای خودش معمایی است واصلا نمی‌‌توانید پس ذهنش را بخوانید. برای همین از نظر عاطفی تکلیفتان با این رابطه روشن نمی‌شود. مشکلی که برمی‌گردد به بی‌وزنی شخصیت کریم و سنگینی بیش از حد حضور جودی دنچ در نقش ویکتوریای پیر که تمام درام را تحت تاثیر خودش قرار داده.

برای تماشای «ویکتوریا و عبدل» بهانه‌های قانع‌کننده زیادی وجود دارد؛ اتمسفر پر از جزئیات و تجملات طبقه اشراف عصر ویکتوریا که نمایش‌اش به اندازه کافی از خیلی‌ها دل می‌برد، برخورد دو فرهنگ و جهان‌بینی مختلف که بارها سوژه‌ی فیلم‌های موفق و محبوب بوده، حضور ناهنجار چند هندی مسلمان که یادآور بحث روز مهاجران در اروپا است و… مهم‌تر از تمام این‌ها و فراتر از پوسته‌‌ی رومانتیک، جان فیلم از نگاه غم‌انگیزی می‌آید که به مقوله تنهایی و رابطه انسانی دارد. «ویکتوریا و عبدل» داستان کَنده شدن از جهانی است که انگار هیچ حرف و تجربه‌ تازه‌ای در آن باقی نمانده که ارزش بیدار شدن برای یک صبح دیگر را داشته باشد. حضور یک غریبه فرصتی است برای خروج از قصر تنهایی و مزه مزه کردن دوباره‌ی هستی. بیدار شدن وَجدِ کودکانه و برگشتن برق به چشمان حتی برای چند روز؛ این چیزی است که فیلم را سر پا نگه می‌دارد و شما را با ویکتوریای هشتاد و یک ساله همراه می‌کند. بعد از تماشای فیلم با خودتان می‌گویید که شاید در این دنیا هیچ چیزی ارزش افسوس خوردن نداشته باشد، مگر حال و احساسی که دیگران را از عمق و جنسش خبر نیست.

یازده یار اوشنِ دهاتی

چند دقیقه‌ی اول با خودتان می‌گویید که حتما با یکی دیگر از فیلم‌های مردانه‌ی جنوبی سر و کار دارید، از همان مدل قصه‌هایی که مردهای زمخت، خسته و زحمت‌کش با لهجه غلیظ و اخلاقیات دهاتی سوار بر وانت‌های کهنه به دل جاده می‌زنند و می‌خواهند حقشان را از دنیا پس بگیرند. یا که شاید کن لوچ به سرش زده و رفته در داکوتای شمالی درباره معدنچی‌ها و کهنه‌سربازها فیلم بسازد. فقط چند دقیقه صبر کنید، متوجه می‌شوید که با یکی دیگر از تجربیات بازیگوشانه‌ی استیون سودربرگ طرف‌اید؛ نه در حد تجربه‌ی غافلگیرکننده‌ای همچون سریال «نیک» و نه شبیه فیلم‌های بی‌حوصله یا ابتر سال‌های اخیرش.

سودربرگ بعد از سال‌ها فیلم سرقتی ساخته و فرمول موفقش در «یازده یار اوشن» را  تکرار کرده است. اینجا از شکوه و جذابیت لاس‌وگاس خبری نیست. دزدی هم نداریم که بخواهد به شیوه‌ی فرانک سیناترا رقبا را زخمی و مردانگی‌اش را ثابت کند. چندتا آدم بخت‌برگشته و خرده پا نقشه‌ای می‌کشند که مو لای درزش نمی‌رود و دست‌جمعی می‌خواهند یک پول گنده بزنند به جیب. کلی موقعیت مضحک و عجیب پشت هم ردیف می‌شود که در نگاه اول به جز بامزه بودن معنای دیگری ازشان در نمی‌آید. بعد می‌فهمید که تمام این‌‌ها بخشی از نقشه بوده.  همه چیز مثل چرخ‌دنده روی هم می‌لغزد و درِ گاوصندوق درام باز می‌شود. بازیگرها هم از تمام فرصت موجود برای جذاب بودن و نمک ریختن استفاده کرده‌اند که در این میان ست مک‌فارلین را اصلا نمی‌شناسید و ترجیح می‌دهید تا زودتر نوبت صحنه بعدی با حضور دنیل کریگ بشود. انتخاب ویژه‌ هم می‌رسد به بحث‌های فنی و اخلاقی برادران بَنگ و گروگان‌گیری سوری زندانی‌ها برای دریافت کتاب‌های جی. آر. آر مارتین!

همه چیز خوب پیش می‌رود و دزدهای قصه مزدشان را می‌گیرند. به نظر می‌رسد فرمول اوشن‌ دوباره جواب داده ولی یک جای کار می‌لنگد. طبیعتا کارگرهای بیکار و همیشه بدشانس و جنون مسابقه نسکار را از نظر جذابیت نمی‌شود با هاستلرهای شیک و کازینوهای پر از رنگ و نور مقایسه کرد. برخلاف رویه‌ی معمول، سودربرگ از نماهای پر از شور و تنش فاصله گرفته و فیلم را با سکون و برداشت‌های بلند پیش برده است. جالب این که دچار دست‌انداز هم نمی‌شود. گرچه «لوگان خوش‌شانس» با «یازده یار اوشن» و «خارج از دید» فاصله دارد،  لحظه‌ای که هرکدام از دزدها سهمشان را برمی‌دارند و لبخند رضایت بر روی صورت‌شان نقش می‌بندد، یادتان می‌آید که چیزی بهتر از یک فیلم سرقتی تر و تمیز نمی‌تواند روز آدم را بسازد، حتی اگر فیلمش جمع و جور و دهاتی باشد.

هفت صبح