در شماره 74، آبان 1378، دنیای تصویر دست به یک به یک نظر سنجی بزرگ زد تا فهرستی را درست کند از فیلمهای محبوب 150 هنرمند، سینماگر، نویسنده، نقاش، شاعر، موسیقیدان و منتقد سرشناس ایرانی. در بخش فیلمهای خارجی، جایگاه اول به «همشهری کین» رسید. به همین مناسبت کامبیز کاهه یادداشتی را در همان شماره نوشته دربارهی «همشهری کین» و جایگاه ابدی این فیلم در تاریخ سینما. به مناسبت 75امین سالگرد نمایش اثر عظیم و دست نیافتی اورسن ولز، این یادداشت را در دنیای تصویر آنلاین مرور میکنیم.
محبوب ابدی!
کامبیز کاهه
این که مردم «کین» را انتخاب کنند، عجیب نیست. حتی تعجبی ندارد که در یک رایگیری از انواع آدمها با مشاغل مختلف، دغدغههای گوناگون و سنین ناهمگون نام این فیلم بیشتر از همه تکرار شود. البته تواتر نام کین را میتوان به بحث گذاشت. گمان شخصی و بدخواهانه به من میگوید که همهی حضار کین را به یک اندازه دوست ندارند یا به یک دلیل آن را در فهرست خود جای نداده اند. خوشبختانه اثبات خلاف این مدعا به هیچ وجه آْسان و یا حتی میسر نیست.
تاریخ سینما و تاریخ نوشتار سینمایی درسهای گرانبهایی به نسلهای پیاپی داده است. یکی از این درسها این است: «همشهری کین» اثر بزرگ و بیهمتایی است. فراگرفتن این درس نیاز به استعداد زیاد یا کنجکاوی قابل ملاحظهای ندارد. کافی است که دور و بر سینما چرخیده باشید. اگر به گوشتان رسیده باشد که چندین دهه در رایگیریهای اعتباری و «استاندارد» شدهی مجلهی انگلیسی سایت اند ساوند «همشهری کین» مقام اول را به دست آورده، اطمینان بیشتری کسب میکنید و اگر سرسری هم چند تا کتاب سینمایی را ورق زده باشید، باز هم مطمئنتر میشوید. تاریخ سینما بزرگترین نشان افتخار خود را مدتها است که به کین داده. ما و شما فقط میتوانیم هر از گاهی برقش بیاندازیم.
اگر اهل بهانهجویی هستید یا از تنوعطلبی بدتان نمیآید یا به هر حال گاهی حوصلهتان از این همه ستایش سر میرود ( که خب، شاید اجتنابناپذیر باشد) میتوانید با کرنشی کامل، از معبد کین خارج شوید. ولی نمیتوانید انکار کنید خیلی چیزهایی را که دارید مدیون اولین فیلم اورسن ولز هستید. این دین یک جور الزام و تعهد با خودش میآورد، حتی اگر به نخوت باشد و شما دقیقا دنیا را مانند ولز نگاه نکنید.
کین کار انتخاب کننده نوعی را تا حد زیادی راحت میکند. نه دقیقا یک فیلم تجاری، هالیوودی، عامهپسند (یا هر نام دیگری که میخواهید) است و نه فیلم هنری به معنایی که هرچه دشوارتر بودن درک و ارتباط مخاطب را میطلبد. به هر حال کین روایتی است، روایت از جمله، یک معما و کوشش برای حل آن و این یکی از پایههای جذابیت آن است. دربارهی زندگی انسان به مفهوم عامش، درباره رویا، قدرت، بلندپروازی، تنهایی و شکست و بالاخره مهمتر از همه دربارهی ولز و شعبدههایش. روایت از طریق تکنیک است و به همین خاطر فیلم بسیار قابل تدریسی است. راحت میتوان برای تک تک عناصر معنی آفرین ساختار یک فیلم از آن مثال آورد. نبوغ ولز که میگویند، این جاها است که روشن میشود.
…و پس از همهی اینها، چارلز فاستر کین، زانادو و رزباد میراث ما است. به اولی نمیتوانیم نزدیک شویم. ولی تراژدیاش را درک میکنیم. دومی قصر غمرده و سومی کلمه جادویی و همزمان کلید احساس یاس نهایی در برابر کین. چرا که کین از بیهودهترین جستجوهای “بزرگ” سینما است. چرا باید گول وسوسهی سطحی و ژورنالیستی یک خبرنگار را بخوریم و بخواهیم سر از معنای آخرین کلام بزرگترین خودمحورها در آوریم؟ در حالی که دانستن این معنا تنها آغاز راز رزباد است؟
شخصا تماشای کین را بارها مایهی سرخوردگی عمیق یافته ام. سرخوردگی از این که کین وعدهی سینما برای تسلی و تزکیه را انکار میکند و به ما میگوید که تجربهی فیلم دیدن تا چه حدی میتواند تسلیم عامدانه به توهم باشد. کین/ ولز در ضمن دوستنداشتنیترین قهرمانها است. به این خاطر که وقعی به این که نظارهاش میکنیم ( یا میکنند) نمینهد.
شاید بهتر باشد که به سرغ کوه نوشتهها و تفسرهای راجع به کین بروویم. فراموش نکنیم که از فیلمنامه هرمن منکیهویچ، فیلمبرداری گرگ تولند، موسیقی برنارد هرمن و بازیگرانی که ولز ساخته بود، لذت ببریم و از یاد نبریم که هیکل ولز سایههای دیگری هم بر دیوار شفاف سینما انداخت: «خانواده اشرافی آمبرسون» که لطف و صدای محزونش را از دست نمیدهد، «بانویی از شانگهای» که از عشق خطرناکترین افسونها را ساخت، «نشانی از شر» که در آن ولز کوشید قدرت انطباق تکنیک تهاجمیاش بر قالبهای میانهروی هالیوودی را محک بزند و…
کین به سینما آموخت که جسور باشد و به کارگردانهای پس از ولز گوشزد کرد که دنیای فیلمشان را از خودشان میسازند. آموزههایی که هیچکس از یاد نبرده است.