بایگانی‌ها

هیچ‌کس نمی‌داند فردا چه اتفاقی می‌افتد

کارگردانی کاملا متفاوت، سنجیده، نوگرا
کارگردانی کاملا متفاوت، سنجیده، نوگرا

اصغر فرهادی می‌گوید:« امیدوار است و آرزو می‌کند که بیشتر فیلم‌هایش را در ایران بسازد. اما هیچ کس نمی داند فردا چه اتفاقی می افتد.»

 

اصغر فرهادی در مصاحبه مفصلی با سایت والچر به پرسش‌های متعدد خبرنگار درباره «قهرمان» پاسخ داده است.

 

بخش‌هایی از این گفت‌وگو را می‌خوانید:

 

راننده تاکسی با بازی علی حسن نژاد رنجبر دیدگاهی ضد سیستم ، ضد زندان دارد. احساس می‌شود که او می تواند نسخه ای از آینده رحیم باشد. او به نادعلی (احسان گودرزی) که مسئول بررسی ماجرای رحیم در مورد پس دادن طلا است، می‌گوید: «من هیچکس نیستم، جوان. تو که کسی هستی چرا این بدبخت بی‌گناه را متهم می‌کنی؟» آیا می‌توانید در مورد نوشتن آن شخصیت و آن صحنه و آنچه می‌خواهید منتقل کنید صحبت کنید؟

 

– راننده تاکسی یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های فیلم در میان مردم سراسر جهان است. او به رحیم کمک می‌کند بدون اینکه از آن سودی ببرد، همان طور که فرخنده کمک می‌کند ویژگی ایثار در او هست. [فرهادی صحبتش را اینجار قطع می‌کند.] مطمئن نیستم که ایثار چگونه ترجمه شود.

-ایثار.کلمه دقیق را نمی‌دانم. اما نام فیلمی از تارکوفسکی ، ایثار است.

فرهادی:او به نوعی خودش را برای چیزی فدا می‌کند.

 

-خیلی فداکار است. حالا می‌خواهم در مورد صحنه پایانی صحبت کنم. در گذشته، شما در مورد اینکه واقعاً به پایان ها اعتقاد ندارید صحبت کرده اید. اما این فیلم نقطه پایانی بسیار مشخصی دارد: رحیم به زندان بازمی گردد. می‌توانید در مورد طراحی آن صحنه صحبت کنید؟ در پس‌زمینه، مردی آزاد می‌شود و در پیش‌زمینه، نگهبان زندان را می‌بینیم که مشغول کارش است. چطور تصمیم گرفتید فیلم را به این شکل به پایان برسانید و آن نمای پایانی را چگونه چیدید؟

 

فرهادی: همیشه به آخرین صحنه فیلم فکر می‌کردم: چون رحیم نقاش است… اگر بخواهد روی دیوار زندان نقاشی بکشد، چه نقاشی می‌کشد؟ فکر کردم می‌خواهد دری را نقاشی کند که به بیرون باز است و زن و شوهری هستند که بیرون می‌روند. و نمای پایانی از این ایده ناشی شد که رحیم در واقع تصویر، نقاشی را می‌بیند که می خواست نقاشی کند. و بیرون را می‎بینید. در صحنه آخر دو اتفاق همزمان رخ می‌دهد. داستان رحیم که به داخل زندان برمی‌گردد که داستانی تلخ است و داستان این پیرمرد که از زندان بیرون می‌رود و اتوبوسی که رحیم در همان ابتدای فیلم به آن نرسید. سوار می شود و می رود. تفاوت این پایان با پایان های دیگر فیلم های من این است که اگرچه غم انگیز است، اما نوری در انتهای تونل وجود دارد. نوعی امید در آن نهفته است.