بایگانی‌ها

وقتی گری آلانا را ملاقات کرد

وقتی گری آلانا را ملاقات کرد
وقتی گری آلانا را ملاقات کرد

دانیال هاشمی‌پور

دنیای تصویرآنلاین-هر قدر هم تک‌لحظاتِ حقیقتا جذابِ لیکوریش پیتزا را ستایش کنیم، فقدان استراتژی منسجم در پیشبردِ پلاتی کمرنگ و لعاب، یک بافتارِ معیوب را شکل می‌دهد که مواد خامِ هیجان‌انگیزِ اولیه را به مخلوقی نه چندان دوست‌داشتنی تبدیل کرده است. تکیه‌ی پل توماس اندرسون در جدیدترین فیلمش بر کاربستِ افراطیِ «اتمسفر» و خلق نوعی از فضاسازی نوستالژیک، نتوانسته خلاء دراماتیکِ نهفته در روایت فیلم را پنهان کند و نتیجه‌ی نهایی با وجودِ زرق و برقِ مرعوب‌کننده، بیشتر شبیه به اسکلتی تزئین‌شده می‌ماند؛ همان‌قدر بی‌روح، غیرفعال و ملول. 

 

اندرسون با بکارگیریِ المان‌ها و آیکون‌های خاطره‌انگیزِ دهه‌ی هفتاد، در تلاش است تا پنج دهه پس از یک دورانِ شکوهمند، دست به بازآفرینی آن بزند و در این راه از رام‌-کام‌ (کمدی‌ رمانتیک) ‌های دهه هفتادی استفاده می‌کند. داستانِ عشق پسری جوان به نام گری به آلانا که نزدیک به 10 سال از او بزرگ‌تر است، می‌تواند همان ایده‌ی نابی باشد که در کنار درگیر کردنِ تماشاگر، مجالی برای پرسه‌زنی‌های مدل اروپایی در خیابان‌های آمریکای دهه هفتاد را فراهم کند. با این حال مشکل این است که شرط اول اجابت نمی‌شود و در نتیجه،‌ دومی هم در راستای تکامل نیافتنِ پیش‌شرطش، از کف می‌رود. در اینجا مشکل اساسی سردرگمی در شناخت آدم‌های قصه است، نوعی ناآگاهی که ارتباطی به ابهامِ فیلم‌های هنری و این دست بهانه‌های مرسوم ندارد و به معنای حقیقی کلمه شکلی از سردرگمی‌ را نمایندگی می‌کند. موقعیتِ دو کاراکتر اصلی و خصوصا گری در زندگی چندان روشن نیست؛ نه مشخص است با توجه به بی‌استعدادی واضحش در بازیگری، پول و شهرتش را چطور به دست آورده، نه خاستگاه طبقاتی‌اش مشخص است و نه عشقش چندان نمودِ جدی‌ای می‌یابد. در واقع بنظر می‌رسد کشش گری به آلانا بیش از آنکه شبیه به آنچه در فیلم‌های کمدی‌ رمانتیک رخ می‌دهد در دسته‌ی احساسات عاشقانه جای گیرد، ترسیمِ نوعی هوسِ دوران بلوغ از جنس فیلم‌های Coming of Age باشد و درخواست‌های گری و رفتارهای او در قبال آلانا – لحظه‌ای که بر روی تشک آبی دراز کشیده‌اند – گواه چنین مسئله‌ای‌ست. حال با پذیرش این گزاره، صحنه‌ی عاشقانه نهایی که فیلمساز این همه می‌چیند تا به آن برسد هم کارآیی خود را از دست می‌دهد. 

اما از حق نگذریم بازیگوشی‌های جسورانه‌ای که در برخی ابعادِ فیلم به چشم می‌خورد، گاه تحسین‌بر‌انگیز می‌نمایند. برای مثال نوعی لحنِ هجوآلود در سرتاسر فیلم جولان می‌دهد که سبب می‌شود تا لیکوریش پیتزا بدل به پدیده‌ای شود که سوزان هیوارد در توصیفِ امثال آنها از عبارتِ «نقیضه‌پردازی» استفاده می‌کند؛ شکلی از وانمودگی در هنر پست مدرن که در قلمروی مخالف‌خوانِ این جریان قرار می‌گیرد و با رویکردی هجوآلود دست به بازسازی می‌زند. در همین راستا اندرسون نیز رام‌-کام‌های آمریکایی دهه‌ی هفتاد را واژگون می‌سازد و نسخه‌ای پارودیک از آنها را بنا می‌کند. اندرسون با سنت‌های تاریخ سینمایی و ژانری شوخی می‌کند؛ از دویدنِ عاشق و معشوق به سیاقِ فیلم‌های مشابه گرفته تا شوخی با فرهنگِ عامه‌ و خرده فرهنگ‌های آمریکایی. او در اقدامی جسورانه با پشت کردن به سنت زوجِ خوشگلِ این دست فیلم‌ها، دختر و پسری نچسب و غیرجذاب را برمی‌گزیند که در نقطه‌ای دور نسبت به آنچه مدیا از زیباییِ آمریکایی در ذهن‌ها ساخته، می‌ایستند. دماغِ «باربارا استرایسندی»ِ آلانا هایم در نقش آلانا و چهره‌ی پخمه و مدلِ حرف زدنِ اعصاب خُردکنِ کوپر هافمن در نقش گری، دست به دست هم می‌دهند و در اقدامی آگاهانه، تصویری کمتر فانتزی از زوجِ رام-کامی ارائه می‌دهند. از سوی دیگر ساختار روایی موقعیت‌محورِ فیلم که پلات بسیار کمرنگی آن را همراهی می‌کند، اجازه‌ی خلقِ لحظاتی اپیزودیک و طنازانه را می‌دهد که تنها در چنین ساختاری قابل پیاده‌سازی بوده‌اند. از ارائه‌ی شمایل ویلیام هولدن و موتورش توسط شان پن گرفته تا بردلی کوپری که یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های فیلم را به تصویر می‌کشد. همین لحظات کوچک و به یاد ماندنی، بارِ لیکوریش پیتزا را به دوش می‌کشند و آن را در حد اثری قابل تماشا نگه می‌دارند. این نتیجه‌ی قماری‌ست که اندرسون کرده؛ به چنگ آوردنِ تک لحظاتی شیرین به بهایِ قربانی کردنِ ساختاری منسجم و سترگ.