بایگانی‌ها

پشت به میهن، رو به دشمن

پشت به میهن، رو به دشمن
پشت به میهن، رو به دشمن

 ایمان عظیمی  

 

اکنون سال‌هاست که نقش سینما در دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، تثبیت شده است و هیچ‌کس نمی‌تواند نسبت به ساز و کار ایدئولوژیک آن شک کند و به خود بقبولاند که سینما تنها سینماست و هیچ کارکردی جز آن ندارد! آمریکا به بهانه‌ی تروریسم به افغانستان حمله کرد ولی کم‌تر کسی در فضای این کشور داد از نهادش بلند شد که ما باید فیلم «ضد جنگ» بسازیم و علیه اقدامات دولت خود به‌خاطر دفاع از منافع آمریکا، آنهم کیلومتر‌ها دورتر از خانه موضع بگیریم! نه‌تنها نباید انتقاد کنیم، بلکه باید در برابر «پرچم» سر تعظیم فرود بیاوریم و در کارمان به خطوط قرمز هم پایبند باشیم؛ اگر هم بر اساس پروتکل‌های پنتاگون سفارش بگیریم و فیلم بسازیم که چه بهتر.  

«پیمان» ِ گای ریچی از یک‌سو هم فیلمی سفارشی‌ست که هیچ شباهتی به آثار گذشته‌ی این کارگردان ندارد و از سوی دیگر تماماً نگاه محافظه‌کارانه‌ی آمریکایی به مقوله‌ی جنگ و این گزاره که «ما آمریکایی‌ها همیشه محق هستیم» را نمایندگی می‌کند.  

گروهبان ارتش ایالات‌متحده، «جان کینلی» (جیک جیلنهال) موظف است به‌همراه دسته یا اکیپ عملیاتی که مسئولیت هدایتش را بر عهده دارد، به دنبال نیروهای طالبان بگردد و بمب‌های دست‌ساز آن‌ها را پیدا کند و از بین ببرد. در این میان، «احمد» (دار سلیم) از افغان‌هایی‌ست که به‌عنوان مترجم برای ارتش آمریکا کار می‌کند و در این عملیات با گروهبان کینلی همسفر می‌شود.  

پیمان بیش از هر چیز فیلمی‌ست که کاملاً وفاداری خود را به فرهنگ آمریکایی اثبات می‌کند و با بهره‌بردن از تسلط تکنیکی ضعف‌های موجود در روایت و حفره‌های پی در پی در فیلمنامه را می‌پوشاند. ولی نمی‌تواند کارکرد ایدئولوژیکش و همچنین حقیقت تلخی که عنوان می‌کند را از نظر دور نگه دارد. حقیقت از این منظر که افرادی همچون احمد نه‌تنها به‌راحتی با فرهنگ اقوام مهاجم همگون می‌شوند، بلکه برای رسیدن به پاسپورت آمریکا از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کنند. گای ریچی در پیمان، بخشی از واقعیت را بازگو می‌کند ولی در رابطه با وجه دیگر این واقعیت حرفی نمی‌زند. هیچ شکی در اینکه عشق به آمریکا، هر غرب‌گرایی را واله و شیدا می‌کند وجود ندارد ولی اگر طالبان بد است باید به ریشه‌ی پیدایش این گروه  هم بپردازیم. ولی در آمریکا کسی به سراغ این مسائل نمی‌رود و با باندهای قدرت سرشاخ نمی‌شود چون می‌خواهد کار کند و به پرچمش هم احترام بگذارد؛ پس گرفتن ژست‌های ضد جنگ تنها برای دیگری که کشورش سال‌هاست اسیر استعمار بوده کارگر می‌افتد.  

هنوز دو سال از فرار اشرف غنی و خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان نمی‌گذرد که آمریکایی‌ها موشک‌های خود را به سمت حافظه‌ی مخاطب هدف گرفته‌اند و ذهن او را از واقعیت تاریخی پاک می‌کنند. احمد در جهان فیلم با هواپیمایی از خاک افغانستان بلند می‌شود که در واقعیت آن تراژدی عمیق و مهلک انسانی را رقم زد.  

از طرف دیگر المان‌هایی در بافت بصری و صوتی فیلم وجود دارد که ذهن مخاطب غربی (چه از منظر جغرافیایی و چه از منظر معرفتی) را نسبت به ایران و زبان فارسی در راستای دگرگونی قرار می‌دهد. اینکه عموماً طالب‌ها از اقوام پشتون به حساب می‌آیند ولی ما می‌بینیم که همه‌شان در این فیلم به زبان فارسی دری حرف می‌زنند در نوع خود جالب است. ما حتی در نماهایی می‌بینیم که تعلقات دینی خانواده‌ی نه‌چندان خوشنام احمد به چه سمتی گرایش دارد! در واقع این ناخودآگاه مخاطب است که مورد هدف مدعیان قرار می‌گیرد.  

اگر ژاک ریوت الان زنده بود چطور با این گفته‌ی خود کنار می‌آمد که: «نباید فیلمساز فیلمی بسازد که از او انتظار داری. من ترجیح می‌دهم هیچ چیزی نسازم تا اینکه فیلمی بسازم که شبیه دیگر آثارم باشد»؟